Dictiornary-Farsi | سند قطعی لازم الاجرا | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (9 milliseconds)

English	Persian
pocket judgment	سند قطعی لازم الاجرا


Other Matches

bindings	لازم الاجرا
enforceable	لازم الاجرا
binding	لازم الاجرا
imperative	لازم الاجرا
imperatives	لازم الاجرا
indispensable	لازم الاجرا
absolute <adj.>	لازم الاجرا
unalterable <adj.>	لازم الاجرا
indispensable <adj.>	لازم الاجرا
inevitable <adj.>	لازم الاجرا
inalienable <adj.>	لازم الاجرا
unalienable <adj.>	لازم الاجرا
enforceable document	سند لازم الاجرا
self execuiting	دارای ماده لازم الاجرا
legislation	مجلس مقننه قانون لازم الاجرا
bindings	لازم الاجرا لازم
binding	لازم الاجرا لازم
possession money	حق الاجرا
d , top concept	تدابیر لازم برای رساندن سطح اماد سکو به سطح لازم در جبهه
suspending	موقوف الاجرا کردن معلق
suspend	موقوف الاجرا کردن معلق
suspends	موقوف الاجرا کردن معلق
execution	1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا
second best theory	نظریه دومین ارجحیت . براساس این نظریه چنانچه یک یا چندشرط از شرایط لازم برای بهینه پارتو وجود نداشته باشد در این صورت رعایت شدن سایر شرایط لازم باقیمانده در ارجحیت ثانی قرار نخواهد گرفت
cretain	قطعی
decided	قطعی
deterministic	قطعی
decretive	قطعی
unconditional	قطعی
positive	قطعی
peremptory	قطعی
judicatory	قطعی
last a	قطعی
proof	قطعی
definite	قطعی
decretory	قطعی
definitive	قطعی
sure	قطعی
definite <adj.>	قطعی
lasts	قطعی
lasted	قطعی
assertive	قطعی
last	قطعی
definitely	قطعی
irrevocable	قطعی
decisive	قطعی
uncompromisingly	قطعی
surest	قطعی
surer	قطعی
fixed	قطعی
conclusive	قطعی
final	قطعی
uncompromising	قطعی
finals	قطعی
proofs	قطعی
decisively	بطور قطعی
flat footed	ثابت قطعی
final	غایی قطعی
flat-footed	ثابت قطعی
indefinite	غیر قطعی
categoric	قیاسی قطعی
emphatically	بطور قطعی
finals	غایی قطعی
categorical	قیاسی قطعی
absolute	کامل قطعی
affirmations	افهار قطعی
affirmation	افهار قطعی
absolutes	کامل قطعی
indecisive	غیر قطعی
indecision	غیر قطعی
once and a way	بطور قطعی
decidedly	بطور قطعی
certain	محقق قطعی
trenchant	قاطع قطعی
to definitive answer	پاسخ قطعی
the last word	سخن قطعی
irrevocable sale	بیع قطعی
magistral	قاطع قطعی
reserve price	بهای قطعی
for good	بطور قطعی
flying colors	موفقیت قطعی
declaredly	با افهار قطعی
deteministic model	مدل قطعی
enforceable judgment	رای قطعی
to turn the scale	قطعی بودن
final award	رای قطعی
final awards judgements	احکام قطعی
firm offer	پیشنهاد قطعی
uncoditioned	قطعی نشده
RISC	طراحی CPU که مجموعه دستورات آن حاوی دستورات سریع الاجرا وساده است که نوشتن برنامه را مشکلتر ولی سریعتر میکند
assert	افهار قطعی کردن
asserting	افهار قطعی کردن
asserts	افهار قطعی کردن
Is that definite?	این قطعی است؟
insecure	نامعین غیر قطعی
final decision	رای قطعی و نهایی
asserted	افهار قطعی کردن
categorically	بطور قاطع یا قطعی
ultimatum	اخرین پیشنهاد قطعی
ultimata	اخرین پیشنهاد قطعی
revocable sale	بیع غیر قطعی
terminative	بپایان رساننده قطعی
criterion	معیار نشان قطعی
averment	افهار قطعی یا مثبت
interlocutory	موقتی غیر قطعی
judicial	قطعی داوری کننده
ultimatums	اخرین پیشنهاد قطعی
indecisively	بطور غیر قطعی
once for all	بطور قطعی یا اول و اخر
i cannot positively promise	نمیتوانم قول قطعی بدهم
reserve price	قیمت نهایی بهای قطعی
It is bound (most likely)to happen . The die is cast . It is final and irrevocable.	بروبرگردندارد ( قطعی وحتمی است )
octodecimo	قطعی که برابر با یک هیجدهم یک ورق کاغذ باشد
complete transaction	معامله قطعی و تمام شده که دنباله نخواهد داشت
the smoking gun	شی یا واقعیتی که به عنوان شواهد قطعی به جرم بکار میرود [قانون]
in flagrante delicto	شی یا واقعیتی که به عنوان شواهد قطعی به جرم بکار میرود [قانون]
needful	لازم
incidental	لازم
necessitous	لازم
obbligato	لازم
preequisite	لازم
incident	لازم
incidents	لازم
requirement	لازم
irrevocable	لازم
obligatory	لازم
incumbents	لازم با
intransitive	لازم
incumbent	لازم با
necessary	لازم
requires	لازم داشتن
needn't	لازم نیست
requires	لازم دانستن
requiring	لازم داشتن
requiring	لازم دانستن
it needs not	لازم نیست
required	لازم دانستن
makings	شرایط لازم
required	لازم داشتن
need	لازم بودن
needed	لازم بودن
not binding	غیر لازم
postulated	لازم دانستن
necessary conditions	شرایط لازم
require	لازم داشتن
necessary and sufficient	لازم و کافی
require	لازم دانستن
it is unnecessary	لازم نیست
requisite	شرط لازم
postulate	لازم دانستن
postulates	لازم دانستن
postulating	لازم دانستن
optimum	درجه لازم
hectic	دارای تب لازم
assets	مواد لازم
due	لازم مقرر
prerequisite	شرط لازم
folderol	غیر لازم
i thought it necessary to	لازم دانستم که
correlative	لازم و ملزوم
correlative	لازم وملزوم
irrevocable contract	عقد لازم
intransitively	بطور لازم
integral part	جزء لازم
ine horse	فاقداسباب لازم
induced drag	پسای لازم
prerequisites	شرط لازم
hard and fast	لازم الاجراء
the needful	اقدام لازم
requisitions	شرط لازم
requisitioning	شرط لازم
to d. the need of	لازم ندانستن
requisitioned	شرط لازم
requisition	شرط لازم
to become a necessity	لازم شدن
interdependent	لازم و ملزوم
time frame	مدت لازم
time frames	مدت لازم
the needful	کار لازم
superserviceable	بیش از حد لازم
qualifications	شرایط لازم
intransitive	فعل لازم
sine qua non	شرط لازم
quantum libet or placet	باندازه لازم
needing	لازم بودن
requirements	شرایط لازم
revocable	غیر لازم
bounden duty	وفیفه واجب یا لازم
hydration water	اب لازم برای ابش
necessary condition	شرط لازم [ریاضی]
raptatory	لازم برای شکار
avaiiability	شرط یا صفت لازم
hurdle rate of return	نرخ بازده لازم
provisions	وسایل لازم توشه ها
correlative with each other	لازم و ملزوم یکدیگر
if necessary	اگر لازم باشد
wanted	خواستن لازم داشتن
needle point to say	لازم نیست بشمابگویم که
want	خواستن لازم داشتن
raptatorial	لازم برای شکار