Dictiornary-Farsi | سنش مانع کار او است ( مانعی درراه اوست ) | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
She is handicapped by her age . Her age stands in her way .	سنش مانع کار او است ( مانعی درراه اوست )


Other Matches

enroute	درراه
toward	درراه
No problem at all. It is quite all right .	مانعی ندارد
on the way	گلوله درراه است
chicane	مانعی که باید دور زد
if you dont object	اگر مانعی نیست
to brak through an obstacle	مانعی را برطرف کردن
chicken coop	مانعی در مسابقه پرش به شکل ا لاتین
brush and rails	مانعی مرکب از بوته و تیر دربالای ان
lay over <idiom>	به مکانی درراه رسیدن برای مدتی ماندن
He laid down his life in the service of his country .	عمرش را درراه خدمت به وطن صرف کرد
ballast	سنگینی شن و خرده سنگی که درراه اهن بکارمیرود
pickup field	زمین باز بدون مانعی که هواپیما میتواند در ان فروداید
hedgehogs	مانع جوجه تیغی شکل نوعی جنگ افزارضد زیردریایی یا مانع ضدزیردریایی
hedgehog	مانع جوجه تیغی شکل نوعی جنگ افزارضد زیردریایی یا مانع ضدزیردریایی
it is up to him to	با اوست که
he is if the right	حق با اوست
to rank the soldiers	اوست
it is he that	اوست که
is that her	ایا اوست
In that case he is right.	د رآنصورت حق با اوست
it is usual with him	معمول اوست
he is f. her	مایل اوست
that right inheres in him	این حق اوست
it is his fault	تقصیر اوست
the fault lies with him	تقصیر با اوست
it is mortal to him	کشنده اوست
he loves herher to d.	دیوانه عشق اوست
it is personal to himself	مال شخص اوست
it is under his nose	پیش روی اوست
batters	توپزنی که نوبت اوست
batter	توپزنی که نوبت اوست
the goods are orlie in pledge	کالا در گرو اوست
it is his very own	مال خود اوست
It belongs to him personally.	متعلق بشخص اوست
There is some talk of his resigning.	صحبت از استعفای اوست
imeant his brother	مقصودم برادر اوست
it is a libel on him	مایه ابروئی اوست
it is under his nose	درست جلوچشم اوست
demonist	کسیکه معتقدبهستی دیووتوانایی اوست
every dog has his d.	هرکسی چندروزه نوبت اوست
striker	کروکه بازی که نوبت اوست
it depends on his approval	منوط به موافقت و تصویب اوست
striker	بیلیارد بازی که نوبت اوست
strikers	کروکه بازی که نوبت اوست
strikers	بیلیارد بازی که نوبت اوست
that is his look	این کار وابسته بخود اوست
noah ark	کشتی بچگانه که اسباب بازی اوست
it is his p to forgive	بخشیدن ازامتیازات وحقوق ویژه اوست
the observed of all observers	کسیکه توجه همه سوی اوست
he has the p of forgiving	بخشیدن ازامتیازات وحقوق ویژه اوست
every dog has his day <idiom> <none>	هرکسی پنج روزه نوبت اوست
first come, first served <idiom>	هرکی زودتر بیاد اول نوبت اوست
it is u.for him to tell a lie	دروغ گفتن برخلاف عادت اوست یا از او بعید است
crest clearing	محوطه تامین بالای مانع حاشیه امنیت بالای مانع
dam	سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
damming	سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
dams	سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
dammed	سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
gallio	ماموریاشخصی که ازدخالت درکاری که بیرون ازصلاحیت اوست خود داری
ocant altitude	ارتفاع خارج از حدود مانع ارتفاع بالای مانع
obstructor	وسیله مانع تخریب مین مانع ضد اکتشاف مین
blue flag	پرچم ابی برای علامت دادن بکسی که اتومبیل دیگری بدنبال و نزدیک اوست تا راه بدهد
massif	مانع
impedimental	مانع
massifs	مانع
impeditive	مانع
blocks	مانع
stumbling blocks	مانع
hindrance	مانع
stumbling block	مانع
shackles	مانع
pull-backs	مانع
hindrances	مانع
pull-back	مانع
pull back	مانع
impedient	مانع
shackling	مانع
shackle	مانع
shackled	مانع
hold back	مانع
interference	مانع
encumbrance	مانع
hindering	مانع
barricades	مانع
barricading	مانع
curtains	مانع
hinder	مانع
barrier	مانع
barricaded	مانع
barricade	مانع
hinders	مانع
encumbrances	مانع
preventive	مانع
drawback	مانع
drawbacks	مانع
clog	مانع
clogged	مانع
clogs	مانع
barriers	مانع
impediments	مانع
impediment	مانع
swimmingly	بی مانع
hurdles	دو با مانع
hurdles	مانع
hurdle	دو با مانع
hurdle	مانع
repellent	مانع
repellents	مانع
snags	مانع
snagging	مانع
snag	مانع
dead lock	مانع
hindered	مانع
degage	بی مانع
dike	مانع
in the way	مانع
baulking	مانع
baulks	مانع
shield	مانع
strait jackets	مانع
shields	مانع
stopping	مانع
stopped	مانع
bar	مانع
stop	مانع
strait jacket	مانع
bars	مانع
obstacle	مانع
baulked	مانع
balks	مانع
balked	مانع
hedges	مانع
constraint	مانع
hedged	مانع
hedge	مانع
balking	مانع
handicap	مانع
handicaps	مانع
stops	مانع
balk	مانع
restraint	مانع
flight	مانع
restraints	مانع
obstaele	مانع
set back	مانع
crest	مانع
cresting	مانع
crests	مانع
block	مانع
preventor	مانع
blocked	مانع
masking	مانع
flight	مانع در دو
prevented	مانع شدن
antisubmarine barrier	مانع ضد زیردریایی
prevent	مانع شدن
blocs	مانع ورادع
obstructive <adj.>	مانع آفرین
acinetic	مانع حرکت
crested	مانع دید
crimp	مانع چروکیدن
crimped	مانع چروکیدن
bloc	مانع ورادع
crimps	مانع چروکیدن
preventing	مانع شدن
barricaded <adj.> <past-p.>	مانع شده
hold-ups	مانع شدن
closed <adj.> <past-p.>	مانع شده
disabled <adj.> <past-p.>	مانع شده
sound barrier	مانع صوتی
stockades	ایجاد مانع
locked <adj.> <past-p.>	مانع شده
hold-up	مانع شدن
hold up	مانع شدن
repressive	مانع شونده
prevents	مانع شدن
deterrents	مانع شونده
deterrent	مانع شونده
blocked <adj.> <past-p.>	مانع شده
defilade	حفاظ مانع
barred <adj.> <past-p.>	مانع شده
stockade	ایجاد مانع
antitank obstacle	مانع ضد تانک
letted	مانع شدن
intermediate hurdle	مانع متوسط
inhibitor	مانع شونده
inhibiter	مانع شونده
incumber	مانع شدن
in the road	مانع راه
imperviable	مانع ازدخول
to keep back	مانع شدن
natural obstacle	مانع طبیعی
to put off	مانع شدن
to stand in the way of	مانع شدن
keep away	مانع شدن
intromit	مانع شدن
thumbpiece	مانع چوبی
sear stop	مانع چخماق
legitimate excuse	مانع مشروع