Dictiornary-Farsi | سنگین بارکردن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 203 (10 milliseconds)

English	Persian
burden	سنگین بارکردن
burdens	سنگین بارکردن


Search result with all words

to impose conditions	با شرایط سنگین بارکردن
Other Matches

burthen	بارکردن
weight	بارکردن
reload	بارکردن مجدد
reloaded	بارکردن مجدد
load time	زمان بارکردن
reloads	بارکردن مجدد
reloading	بارکردن مجدد
packs	بارکردن بردن
pack	بارکردن بردن
burdens	بارکردن تحمیل کردن
burden	بارکردن تحمیل کردن
surcharge	اضافه بارکردن عوارض زیادی گرفتن از
surcharges	اضافه بارکردن عوارض زیادی گرفتن از
to tax someone [something]	بیش از اندازه بارکردن [فشار آوردن بر] کسی [چیزی]
cold boot	روشن کردن کامپیوتر و بارکردن سیستم عامل به درون ان
virtual	حافظه اصلی خیالی بزرگ که با بارکردن صفخات کوچک تر از حافظه پشتیبان به حافظه موجود ایجاد میشود فقط وقتی که نیاز باشد
ammunition loading line	صف بارگیری مهمات صف بارکردن مهمات
download	1-بارکردن برنامه یا بخشی از داده ازمحدودهای ازکامپیوتر ها توسط خط تلفن . 2-بار کردن داده از CPU به کامپیوتر کوچک 3-ارسال نوشتار چاپگر ذخیره شده روی دیسک به چاپگر
heavy lift	حمل و نقل هوایی سنگین واحد حمل و نقل هوایی سنگین
heavies	دل سنگین
lumpy	سنگین
ponderous	سنگین
heavies	سنگین
heaviest	سنگین
navol	اب سنگین
mim	سنگین
exacting	سنگین
hard water	اب سنگین
heavy footed	دل سنگین
heavier	سنگین
heavier	دل سنگین
heaviest	دل سنگین
high proof	سنگین
carking	سنگین
heft	سنگین
cloggy	سنگین
heavy water	اب سنگین
largo a	سنگین
waterlogged	سنگین
loggy	سنگین
logy	سنگین
lumberingly	سنگین
lumpish	سنگین
cumbersome	سنگین
heavy	دل سنگین
heavy	سنگین
hulky	سنگین
pressuring	سنگین
lumpier	سنگین
extensive	سنگین
heftier	سنگین
weight ton	تن سنگین
heftiest	سنگین
hefty	سنگین
saturnine	سنگین
burdensome	سنگین
stodgy	سنگین
lumpiest	سنگین
staid	سنگین
massive	سنگین
unwieldy	سنگین
pressures	سنگین
overweight	سنگین تر از حد
pressured	سنگین
pressure	سنگین
weighty	سنگین
weightiest	سنگین
weightier	سنگین
laden	سنگین پر
massively	سنگین
onerous	سنگین
weighted	سنگین
heavy arm	سلاح سنگین
colored crystal	بلور سنگین
heavy alloy	الیاژ سنگین
d. of hearing	سنگین گوش
deep mourning	عزاداری سنگین
grand opera	اپرای سنگین
hard colors	رنگهای سنگین
gravity abutment	گرانپایه سنگین
emcumber	سنگین کردن
centrosphere	سنگین کره
clumps	ضربه سنگین
clump	ضربه سنگین
weight	سنگین کردن
clumping	ضربه سنگین
clogs	: سنگین کردن
clogged	: سنگین کردن
clog	: سنگین کردن
stodgy	سنگین وکندرو
baryon	ذره سنگین
overbalancing	سنگین تر بودن از
heavy particle	ذره سنگین
behave prettily	سنگین باش
overbalances	سنگین تر بودن از
overbalanced	سنگین تر بودن از
overbalance	سنگین تر بودن از
clumped	ضربه سنگین
heavy armed	سنگین اسلحه
heavyweight	سنگین وزن
heavyweight	بزرگ و سنگین
to weigh heavy	سنگین بودن
to sit heavy on the stomach	سنگین بودن
to pound a long	سنگین رفتن
titan crane	جرثقیل سنگین
slugfest	مسابقه سنگین
sadiron	اتوی سنگین
profound sleep	خواب سنگین
preponderate	سنگین تر بودن
heavyweights	بزرگ و سنگین
heavyweights	سنگین وزن
heavy petroleum	نفتخام سنگین
tie-up	راهبندان سنگین
traffic congestion	راهبندان سنگین
dense traffic	ترافیک سنگین
heavy traffic	ترافیک سنگین
be off hand with someone <idiom>	سر سنگین بودن
overweigh	سنگین تر بودن از
overpoise	سنگین تر بودن از
overburdensome	زیاد سنگین
outbalance	سنگین تر بودن از
heavy soil	خاک سنگین
heavy shapes	پروفیلهای سنگین
heavy oil	روغن سنگین
heavy hydrogen	هیدروژن سنگین
heavy hended	سنگین دست
heavy goods	کالاهای سنگین
heavy drop	بارریزی سنگین
heavy concrete	بتن سنگین
heavy weight	سنگین وزن
heavyish	کمی سنگین
heavyish	سنبته سنگین
naphtha	بنزین سنگین
mackinaw	کت کوتاه و سنگین
loggy	سنگین در فکروحرکت
light heavyweight	نیم سنگین
light heavy	نیم سنگین
incumber	سنگین کردن
high proof spirit	عرق سنگین
high polymer	بسپار سنگین
high interest	بهره سنگین
high dollar value	سنگین قیمت
heavy artillery	توپخانه سنگین
ham fisted	سنگین دست
encumber	سنگین کردن
encumbered	سنگین کردن
encumbering	سنگین کردن
encumbers	سنگین کردن
slam	ضربت سنگین
slammed	ضربت سنگین
slamming	ضربت سنگین
slams	ضربت سنگین
sledgehammer	چکش سنگین
sledgehammers	چکش سنگین
sober	سنگین موقر
grave	موقر سنگین
graves	موقر سنگین
loads	سنگین کردن
load	سنگین کردن
dulls	کند سنگین
ham handed	سنگین دست
ham-fisted	سنگین دست
gravely	بطور سنگین
heavy handed	سنگین دست
heavy-handed	سنگین دست
hard of hearing	سنگین گوش
fuller	سنگین کننده
dull	کند سنگین
dulled	کند سنگین
duller	کند سنگین
laden	سنگین بار
dullest	کند سنگین
dulling	کند سنگین
gravest	موقر سنگین
soberly	سنگین موقر
millstone	بار سنگین
heavy industry	صنایع سنگین
heavy industries	صنایع سنگین
millstones	بار سنگین
heavy metal	فلز سنگین
demure	جدی سنگین
gravitate	سنگین کردن
gravitated	سنگین کردن
gravitating	سنگین کردن
gravitates	سنگین کردن
slug	ضربت سنگین زدن به
lollop	سنگین راه رفتن
lop sided	یکسو سنگین یک سوسبک
machete	کارد بزرگ و سنگین
larrup	سنگین حرکت کردن
slugged	ضربت سنگین زدن به
clodhopper	کفشهای زمخت سنگین
clodhoppers	کفشهای زمخت سنگین
overtaxing	مالیات سنگین بستن بر
overtaxes	مالیات سنگین بستن بر
overtaxed	مالیات سنگین بستن بر
overtax	مالیات سنگین بستن بر
high rate of interest	نرخ سنگین بهره
heavy plate	ورق فلزی سنگین
slugs	ضربت سنگین زدن به