English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 93 (6 milliseconds)
English Persian
non-resident shareholder سهامدار غیر مقیم
Other Matches
share holder سهامدار
stock holder سهامدار
shareholders سهامدار
shareholder سهامدار
ordinary shareholder سهامدار عادی
privileged shareholder سهامدار ممتازه
stockholder سهامدار شرکتها
stockholders سهامدار شرکتها
actionary دارندهء سهام شرکت سهامی سهامدار
resider مقیم
settled مقیم
settlor مقیم
in residence مقیم
denizens مقیم
stator مقیم
domiciled مقیم
residents مقیم
resident مقیم
termer مقیم
abider مقیم
settlers مقیم
settler مقیم
inhabitant مقیم
denizen مقیم
residing مقیم
dweller مقیم
inmate مقیم
inmates مقیم
italiot or ote مقیم ایتالیا
minister resident وزیر مقیم
to station oneself مقیم شدن
non resident غیر مقیم
non resident مقیم موقتی
residing abroad مقیم خارجه
residentiary روحانی مقیم
residentiary کشیش مقیم
resident segment قطعه مقیم
resident program برنامه مقیم
resident loader بارکننده مقیم
house physician پزشک مقیم
domiciliate مقیم ساختن
resides مقیم شدن
resided مقیم شدن
reside مقیم شدن
non-resident مقیم موقتی
non-residents مقیم موقتی
domiciled in tehran مقیم تهران
won مقیم شدن .
settles مقیم کردن
settle مقیم کردن
sedentary مقیم دریک جا
non-resident alien [NRA] بیگانه غیر مقیم
to be in residence مقیم یا ماندنی بودن
non-resident citizen [American E] شهروند غیر مقیم
Foreign residents in tehran. خارجیان مقیم تهران
house surgeon جراح مقیم بیمارستان
maronite مسیحی مقیم لبنان
memory resident program برنامه مقیم در حافظه
hosteler مقیم شبانه روزی
citizen abroad شهروند مقیم خارج
expat [colloquial] شهروند مقیم خارج
expatriate شهروند مقیم خارج
first year resident [American English] انترن پزشک [مقیم بیمارستان]
non-resident partner شریک غیر مقیم [اقتصاد]
Foundation [junior] house officer [British English] انترن پزشک [مقیم بیمارستان]
German expatriates شهروندهای آلمانی مقیم خارج
intern [American English] انترن پزشک [مقیم بیمارستان]
interns انترن پزشک مقیم بیمارستان
interning انترن پزشک مقیم بیمارستان
intern انترن پزشک مقیم بیمارستان
nonresidency عدم اقامت غیر مقیم
nonresidence عدم اقامت غیر مقیم
terminal and stay resident program برنامه مقیم پایانی ایستا
tsr برنامه مقیم پایانی ایستا
conus residents پرسنل ارتشی مقیم قاره امریکا
dirty bit بیت پرچم که توسط برنامههای مقیم حافظه تنظیم شده است .
monitor برنامهای مقیم در ROM برای بار کردن سیستم عامل پس ا ز روشن شدن ماشین
monitored برنامهای مقیم در ROM برای بار کردن سیستم عامل پس ا ز روشن شدن ماشین
monitors برنامهای مقیم در ROM برای بار کردن سیستم عامل پس ا ز روشن شدن ماشین
compression نرم افزار مقیم که داده را موقع نوشتن فشرده میکند و هنگام خواندن به حالت اولیه بر می گرداند
extradites مقصرین را پس دادن مجرمین مقیم کشور بیگانه رابه کشور اصلیشان تسلیم کردن
extraditing مقصرین را پس دادن مجرمین مقیم کشور بیگانه رابه کشور اصلیشان تسلیم کردن
extradite مقصرین را پس دادن مجرمین مقیم کشور بیگانه رابه کشور اصلیشان تسلیم کردن
extradited مقصرین را پس دادن مجرمین مقیم کشور بیگانه رابه کشور اصلیشان تسلیم کردن
installable device driver درایور وسیلهای که در حافظه بار شده است و مقیم است و با تابع مشابه به درون سیستم عامل جایگزین میشود
resided ساکن بودن مقیم بودن
resides ساکن بودن مقیم بودن
garrison مقیم کردن مستقر کردن
reside ساکن بودن مقیم بودن
garrisons مقیم کردن مستقر کردن
resident engineer مهندس مقیم در کارگاه ساختمانی یا نماینده مهندس مشاور در کارگاه
command.com در -MS DOS فایل برنامهای که حاوی مفسر دستورات سیستم عامل است این برنامه همیشه در حافظه مقیم است و دستورات سیستم را تشخیص میدهد و به عمل تبدیل میکند
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com