Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 128 (8 milliseconds)
English
Persian
overridden
سواره گذشتن از
override
سواره گذشتن از
overrides
سواره گذشتن از
overrode
سواره گذشتن از
Other Matches
roadway
سواره رو
roadways
سواره رو
mounted
سواره
foot infantry
غیر سواره
horseback archery
تیراندازی سواره
horse
سواره نظام
ride
گردش سواره
rides
گردش سواره
dismounted
غیر سواره
dismounted
به طورغیر سواره
dragoon
سواره نظام
dragoons
سواره نظام
mounted messenger
پیک سواره
yeomanry
سواره نظام
horseman
سواره نظام
to ride one down
سواره بکسی
cavalry
سواره نظام
jousted
نیزه بازی سواره
jousts
نیزه بازی سواره
cavalcades
سواری گردش سواره
cavalcade
سواری گردش سواره
jousting
نیزه بازی سواره
he rolled them by
سواره از پهلوی انها رد شد
dragonnades
بوسیله سواره نظام
phylarch
فرمانده سواره نظام
ironside
نام سواره نظام
joust
نیزه بازی سواره
cornetcy
پرچم داری سواره نظام
yeomanry
سواره نظام سرباز داوطلب
dragoons
سواره نظام راهدایت کردن
bucks
دولادولا رفتن سواره نظام
dragoon
سواره نظام راهدایت کردن
buck
دولادولا رفتن سواره نظام
equites
سواره نظام صاحب امتیاز
bypasses
گذشتن
bypassed
گذشتن
bypass
گذشتن
bypassing
گذشتن
to pass a way
گذشتن
to pass on
گذشتن
to run on
گذشتن
blow over
گذشتن
traverse
گذشتن از
get through
گذشتن از
crosser
گذشتن
go by
گذشتن
go over
گذشتن
intercross
از هم گذشتن
interpenetrate
از هم گذشتن
pass on
در گذشتن
to blow over
گذشتن
traversing
گذشتن از
to go by
گذشتن
traversed
گذشتن از
traverses
گذشتن از
cross
گذشتن
forbears
گذشتن از
forbear
گذشتن از
pass
گذشتن
passed
گذشتن
overpasses
گذشتن از
overpass
گذشتن از
passes
گذشتن
elapse
گذشتن
elapses
گذشتن
crossest
گذشتن
crosses
گذشتن
traffic
گذشتن
trafficked
گذشتن
trafficking
گذشتن
elapsing
گذشتن
traffics
گذشتن
chevalier
سرباز سواره نظام و مسلح سوار
ranger
تفنگ دار سواره هنگ سوار
rangers
تفنگ دار سواره هنگ سوار
hussar
سرباز سواره نظام سبک اسلحه
pindari
غارتگر سواره درهندوستان درسدههای 71و 81
stag hunting
شکار اهو با حالت سواره وکمک تازیها
to go over
گذشتن گذرکردن
fleets
بسرعت گذشتن
overslaugh
نادیده گذشتن
traject
از مسیربخصوصی گذشتن
sweep
بسرعت گذشتن از
overgo
رسیدن به گذشتن
to pass off
برگذارشدن گذشتن
filrate
از صافی گذشتن
fleet
بسرعت گذشتن
overdue
گذشتن موعد
mounted
به طور سواره سوار شده روی وسیله دیگر
to rush a stream
از نهری تند گذشتن
to slice the air
هواراشکافتن وازان گذشتن
to go to
رعایت کردن گذشتن از
to go through
رسیدگی کردن گذشتن از
exceed the deadline
گذشتن از مهلت مقرر
get over
ازروی چیزی گذشتن
lapseof centuries
مروریا گذشتن قرنها
go
گذشتن عبور کردن
goes
گذشتن عبور کردن
petronel
یکجور تپانچه بزرگ که سواره نظام شدههای 61و 71بکارمیبردند
overleap
جستن از روی نادیده گذشتن از
Passover
گذشتن از پشت موج سواردیگر
tilted
شیب داشتن مسابقه نیزه سواری شمشیربازی سواره درقرون وسطی
tilt
شیب داشتن مسابقه نیزه سواری شمشیربازی سواره درقرون وسطی
tilts
شیب داشتن مسابقه نیزه سواری شمشیربازی سواره درقرون وسطی
brushes
تماس حاصل کردن واهسته گذشتن
brush
تماس حاصل کردن واهسته گذشتن
sabretache
خرجین یاکیسه چرمی پهن که بکمر بند سرباز سواره نظام اویخته است
to put somebody in a backwater
کسی را در مورد موضوعی کنار گذشتن
[اصطلاح مجازی]
to put
[throw]
[toss]
somebody on to the scrap heap
کسی را در مورد موضوعی کنار گذشتن
[اصطلاح مجازی]
to shunt somebody aside
کسی را در مورد موضوعی کنار گذشتن
[اصطلاح مجازی]
reeve
ازتنگنا یا جای باریکی گذشتن نخ را از سوراخ سوزن گذراندن
to put somebody on the back burner
کسی را در مورد موضوعی کنار گذشتن
[اصطلاح مجازی]
pass shooting
شکار مرغابی هنگام گذشتن ازبالای موضع شکارچی
toll thorough
وجهی که بابت گذشتن ازمعابر عمومی یا شاهراههاپرداخت میشود
after top center
تعداد درجات گردش میل لنگ بعد از گذشتن پیستون از نقطه مرگ بالا
after bottom center
تعداد درجات گردش میل لنگ بعد از گذشتن پیستون از نقطه مرگ پایین
byes
صعود به دور بعدبه سبب نداشتن حریف گذشتن توپ از خط عرضی دروازه امتیاز بدون توپزن
bye
صعود به دور بعدبه سبب نداشتن حریف گذشتن توپ از خط عرضی دروازه امتیاز بدون توپزن
carrying
گذشتن گوی از یک نقطه یا شی ء مسافتی که گوی در هوا می پیماید
carry
گذشتن گوی از یک نقطه یا شی ء مسافتی که گوی در هوا می پیماید
carried
گذشتن گوی از یک نقطه یا شی ء مسافتی که گوی در هوا می پیماید
carries
گذشتن گوی از یک نقطه یا شی ء مسافتی که گوی در هوا می پیماید
reversion
هبه کردن مال غیر منقول بخ کسی به شرط حدوث امری در خارج یا گذشتن مدت معین هبه مشروط
horse guards
گارد مخصوص سواره نظام گارد سوار نگهبان سوار
Recent search history
✘ Close
Contact
 |
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com