Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English
Persian
hang ten
سواری تخته موج درحال جلوبودن 01 انگشت پا
Other Matches
surfboard
تخته موج سواری
surfboards
تخته موج سواری
malibu
تخته فایبرگلاس موج سواری
barge
تخته بزرگ موج سواری
barged
تخته بزرگ موج سواری
hotdogging board
تخته کوتاه موج سواری
body surf
موج سواری بدون تخته
stick
تخته موج سواری شلاق
windsurfer
تخته موج سواری با بادبان
windsurfers
تخته موج سواری با بادبان
barges
تخته بزرگ موج سواری
windsurfing
موج سواری با تخته و بادبان
nose
دماغه جلویی تخته موج سواری
noses
دماغه جلویی تخته موج سواری
catch a rail
برخورد تخته موج سواری باموج و سرنگونی
cheat
سواری تخته موج بدون جلو بردن بدن
cheats
سواری تخته موج بدون جلو بردن بدن
cheated
سواری تخته موج بدون جلو بردن بدن
blown out
رانده شدن تخته موج سواری با باد شدید
floater
پاس ارام هوایی تخته بزرگ موج سواری
guns
تخته بزرگ وسنگین موج سواری برای موجهای سنگین
gun
تخته بزرگ وسنگین موج سواری برای موجهای سنگین
big gun
سرسخت در کسب امتیاز تخته سنگین و بزرگ موج سواری
skim board
تخته گرد یا مربع مستطیل برای موج سواری در اب کم عمق
unpopulated
تخته مدار چاپ شده که درحال حاضر عنصری ندارد یا سوکت آن خالی است
goofy foot
موج سواری که بجای پای چپ پای راست را روی تخته بجلو می گذارد
pouncing
درحال خیز درحال حمله با چنگال باچنگال ربودن
pounces
درحال خیز درحال حمله با چنگال باچنگال ربودن
pounced
درحال خیز درحال حمله با چنگال باچنگال ربودن
pounce
درحال خیز درحال حمله با چنگال باچنگال ربودن
mittens
دستکش دارای یک جابرای چهار انگشت ویکجابرای انگشت شست
mitten
دستکش دارای یک جابرای چهار انگشت ویکجابرای انگشت شست
in plant
درحال رویش درحال رشد
multi board computer
کامپیوتری که چندین تخته مدار مجتمع دارد که به یک تخته اصلی وصل هستند
lee board
تخته یا تخته هایی که به پهلوی کشتی ته پهن نصب میکنندکه دراب پائین رفته
stopboard
تخته مستطیل پشت چاله پرش با نیزه تخته لبه دایره پرتاب وزنه
boarded
تخته جانبی که به تخته اصلی سیتم وصل میشود
daughter board
تخته جانبی که به تخته اصلی سیستم وصل میشود
board
تخته جانبی که به تخته اصلی سیتم وصل میشود
board
تخته مدار چاپ شده اصلی یک سیستم حاوی بیشتر اجزا و اتصالات برای سایر تخته ها
boarded
تخته مدار چاپ شده اصلی یک سیستم حاوی بیشتر اجزا و اتصالات برای سایر تخته ها
planking
تخته پوشی تخته بندی
plywood
تخته لایی تخته چند لا
notice board
1-تخته نصب شده در دیوار که نکات مهم روی آن قرار می گیرند. 2-نوعی تخته آگهی که پیام به کاربران نصب میشود
expansion slots
شکاف ها یا فضاهای خالی درون کامپیوتر اصلی برای اتصال تخته مدارهای کوچک به تخته مدار اصلی بکار می روند
bare board
تخته مدار بدون هیچ عنصری معمولاگ به تخته حافظه گفته میشود که هنوز هیچ قطعهای روی آن نصب نشده است
fingerprinted
انگشت نگاری انگشت نگاری کردن
fingerprint
انگشت نگاری انگشت نگاری کردن
fingerprinting
انگشت نگاری انگشت نگاری کردن
fingerprints
انگشت نگاری انگشت نگاری کردن
plank
تخته تخته کردن
NIC
تخته جانبی که کامپیوتر را به شبکه وصل میکند. تخته داده کامپیوتر را به سیگنال الکتریکی تبدیل میکند که در امتداد در کابل شبکه ارسال خواهد شد
weather board
تخته گذاری کردن تخته بندی کردن
feverous
درحال تب
in a wrought up state
درحال عصبانی
in child birth
درحال زایمان
kissing kind
درحال اشتی
suspensive
درحال توقف
nascent
درحال تولد
latent
درحال کمون
functioning
درحال کار
amok
درحال جنون
to be on the grin
درحال پوزخندبودن
at the present moment
درحال حاضر
suspensive
درحال تعلیق
station
جا درحال سکون
ongoing
درحال پیشرفت
stationed
جا درحال سکون
stations
جا درحال سکون
moribund
درحال نزع
dying
درحال نزع
on one's knees
درحال خضوع
suspense
درحال تعلیق
dormant
درحال کمون
amort
درحال مرگ
perdue
درحال کمین
perlexedly
درحال اشفتگی
struck
درحال اعتصاب
aglow
درحال اشتعال
high water
دریا درحال مد
For the time being. At peresent. presently.
درحال حاضر
sejant
درحال جلوس
perdu
درحال کمین
shiveringly
درحال لرز
reelingly
درحال تلوتلو
blushingly
درحال شرمندگی
on the boil
درحال جوشیدن
on stream
درحال فعالیت
pad
ناحیهای از مس مسطح روی یک تخته مدار چاپی که محل اتصال سیمهای تشکیل دهنده مدار بوده و به وسیله ان انتقال میان سیمی از یک طرف تخته مدار چاپی به طرف دیگر صورت می گیرد پر کردن فیلدی از داده بافضای خالی دفترچه یادداشت
pads
ناحیهای از مس مسطح روی یک تخته مدار چاپی که محل اتصال سیمهای تشکیل دهنده مدار بوده و به وسیله ان انتقال میان سیمی از یک طرف تخته مدار چاپی به طرف دیگر صورت می گیرد پر کردن فیلدی از داده بافضای خالی دفترچه یادداشت
saleint
درحال جست وخیز
saleintiant
درحال جست وخیز
hover
درحال توقف پر زدن
hang-ups
درحال معلق ماندن
the belligernt powers
دولتهای درحال جنگ
sacking
درحال یورش وچپاول
swing up
درحال تاب خوردن
flutteringly
درحال اشفتگی مضطربانه
hovers
درحال توقف پر زدن
in one's cups
درحال میگساری و مستی
hang-up
درحال معلق ماندن
hang up
درحال معلق ماندن
about to do something
<idiom>
درحال انجام کاری
goods receiving
کالاهای درحال تحویل
goods intake
کالاهای درحال تحویل
ramblingly
درحال گردش یاولگردی
jump kick
شوت درحال پرش
sobersided
فروتن درحال هوشیاری
goods inwards
کالاهای درحال تحویل
flagrante delicto
درحال ارتکاب جرم
hanging
اویزان درحال تعلیق
pouncing
درحال حمله با پنجه
tranquil
بی جنبش درحال سکون
pounces
درحال حمله با پنجه
overtaking vessel
ناو درحال سبقت
pounced
درحال حمله با پنجه
pounce
درحال حمله با پنجه
declining industry
صنعت درحال تنزل
hovered
درحال توقف پر زدن
enrapture
درحال جذبه انداختن
fall into abeyance
درحال وقفه افتادن
rising
درحال ترقی یا صعود
enravish
درحال جذبه انداختن
sejant
درحال چمباتمه زدن
to dye in the wool
درحال خامی رنگ کردن
rehabilitant
بیمار یا معلول درحال نوتوانی
streamer
نوار یاپرچم درحال اهتزاز
sniffle
درحال عطسه صحبت کردن
to grind out an oath
درحال دندان قرچه سوگندیادکردن
to dye in grain
درحال خامی رنگ کردن
gaggle
هواپیماهای بی موتور درحال پرواز
gaggles
هواپیماهای بی موتور درحال پرواز
intermediate stock
موجودی کالاهای درحال ساخت
flyer
درحال پرواز گردونه تیزرو
is on the wane
درحال کاهش یا نقصان است
The ship is loading.
کشتی درحال بارگیری است
streamers
نوار یاپرچم درحال اهتزاز
fliers
درحال پرواز گردونه تیزرو
sniffling
درحال عطسه صحبت کردن
flyers
درحال پرواز گردونه تیزرو
sliding tackle
تکل درحال لیز خوردن
present arms
سلام درحال پیش فنگ
sniffles
درحال عطسه صحبت کردن
sniffled
درحال عطسه صحبت کردن
flier
درحال پرواز گردونه تیزرو
driving
سواری
Woman sitting on the man
کیر سواری
rides
سواری
ride
سواری
riding
سواری
adactylous
بی انگشت
dactyl
انگشت
digit
انگشت
finger
انگشت
monodactylous
تک انگشت
fingers
انگشت
digits
انگشت
underway replenishment
تجدید سوخت و تدارکات درحال حرکت
at this stage
<adv.>
درحال حاضر
[عجالتا]
[اکنون ]
[فعلا]
in suspense
درحال تعطیل یابی تکلیفی معلق
to souse a burning house
اب پاشیدن روی خانه درحال سوختن
the dying father said
پدر که درحال مردن بود گفت
Irans industry is progressing.
صنعت ایران درحال ترقی است
spot
کمک به ژیمناست درحال انجام حرکت
hibernation
بسربردن زمستان درحال خواب یا بیهوشی
spots
کمک به ژیمناست درحال انجام حرکت
cell phone users while driving
کاربران تلفن همراه درحال رانندگی
Prices are rising ( falling ) .
قیمت ها درحال افزایش (کاهش ) هستند
at this time
<adv.>
درحال حاضر
[عجالتا]
[اکنون ]
[فعلا]
pit a pat
با ضربات تند و متوالی درحال ضربان
manege
اسب سواری
cycling
دوچرخه سواری
trooper
اسب سواری
roadsters
اسب سواری
roadster
اسب سواری
saddled
سواری کردن
motorcar
خودرو سواری
equitation
هنراسب سواری
saddle
سواری کردن
saddles
سواری کردن
amaxophobia
سواری هراسی
hacking jackets
کت اسب سواری
autos
ماشین سواری
hacking jacket
کت اسب سواری
auto
ماشین سواری
troopers
اسب سواری
hackney
اسب سواری
top boot
چکمه سواری
to take a drive
سواری کردن
surfing
موج سواری
surfriding
موج سواری
passenger car
اتومبیل سواری
jumble
سواری کردن
saddler
اسب سواری
saddle horse
اسب سواری
surf riding
موج سواری
jockeying
اسب سواری
passenger car trailer
تریلرخودروی سواری
horsemanship
اسب سواری
jumbling
سواری کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com