Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (9 milliseconds)
English
Persian
prance
سوار اسب چموش شدن
pranced
سوار اسب چموش شدن
prances
سوار اسب چموش شدن
prancing
سوار اسب چموش شدن
Search result with all words
roughrider
سوار کار ماهر اسبهای چموش و وحشی
Other Matches
staging
سوار شدن یا سوار کردن پرسنل در ناو یا هواپیما استقرار موقت
to ride and tie
اسپیرا بشراکت سوار شدن بدین سان که یکی سوار ان شده جلورود
embark
سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
embarked
سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
embarking
سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
embarks
سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
mulish
چموش
skittish
چموش
shiest
چموش
shier
چموش
rowdyish
چموش
restive
چموش
cantankerous
چموش
nappies
لول چموش
nappy
لول چموش
hilding
حیوان چموش
bolter
اسب چموش
outlawed
قانون شکن چموش
outlaw
قانون شکن چموش
outlawing
قانون شکن چموش
outlaws
قانون شکن چموش
cavalry
سوار نظامی سوار اسبی
rogues
اسب چموش گول زدن
rogue
اسب چموش گول زدن
horse guards
گارد مخصوص سواره نظام گارد سوار نگهبان سوار
cavalry man
سوار در سوار نظام
piece
سوار
pieces
سوار
horsewoman
سوار
horsewomen
سوار
trooper
سوار
troopers
سوار
in the saddle
سوار
boarded
سوار
outside ofa horse
سوار
horseback
سوار
board
سوار
rig
سوار کردن
on stilts
سوار چوب پا
motorists
ماشین سوار
horseman
اسب سوار
cyclist
دوچرخه سوار
motorist
ماشین سوار
rider
سوار کار
tobogganist
سورتمه سوار
rigged
سوار کردن
rigs
سوار کردن
equestrian
اسب سوار
Mt
سوار شدن
Mts
سوار شدن
riders
سوار کار
horse man
اسب سوار
cyclists
دوچرخه سوار
horseman
سوار کار
get in
سوار شدن
modulation
سوار سازی
fabricate
سوار کردن
fabricates
سوار کردن
take up
سوار کردن
fabricating
سوار کردن
on board a ship
سوار کشتی
on shipboard
سوار کشتی
mounted
سوار شده
cavalier
اسب سوار
rides
سوار شدن
cavalier
سرباز سوار
ride
سوار شدن
reinsman
اسب سوار
tobogganer
سورتمه سوار
horsemen
اسب سوار
horseback
سوار براسب
bicyclist
دوچرخه سوار
enchase
سوار کردن
armored cavalry
سوار زرهی
equestrian
چابک سوار
canter
سوار اسب
cantered
سوار اسب
cantering
سوار اسب
canters
سوار اسب
acheval
سوار بر اسب
up
سوار براسب سر پا
upped
سوار براسب سر پا
upping
سوار براسب سر پا
biker
دوچرخه سوار
mounts
سوار کردن
chevalier
سوار دلاور
boot and saddle
سوار شوید
modulate
سوار کردن
surfer
موج سوار
modulates
سوار کردن
skim boarder
موج سوار
modulating
سوار کردن
board surfer
موج سوار
mount
سوار شدن بر
mount
سوار کردن
biker
موتورسیکلت سوار
mounts
سوار شدن بر
equestrienne
زن اسب سوار
jockeys
چابک سوار
get on
سوار شدن
vedette
قراول سوار
assembles
سوار کردن
horsewomen
سوار اسب
horsewoman
سوار اسب
boaters
زورق سوار
horse breaker
چابک سوار
washine
موج سوار زن
cavalry
سوار زرهی
fabricated
سوار کردن
jockey
چابک سوار
assemble
سوار کردن
assembled
سوار کردن
equitant
سوار بر اسب
dragons
گردان سوار اسبی
heavy piece
سوار سنگین شطرنج
dragon
گردان سوار اسبی
cavalry unit
یکان سوار نظام
jockey club
باشگاه سوار کاران
cuirassier
سوار زره پوش
flatlander
موج سوار کم استعداد
rodeo
نمایش سوار کاری
installing
سوار کردن جادادن
mountie
پلیس سوار کانادا
enplane
سوار هواپیما شدن
installs
سوار کردن جادادن
imbark
در کشتی سوار کردن
rodeos
نمایش سوار کاری
horseback archer
کمانگیر سوار بر اسب
light piece
سوار سبک شطرنج
install
سوار کردن جادادن
rodeo
سوار کاری کردن
entrain
سوار کردن کشیدن
to give somebody a ride
کسی را سوار کردن
To get on board.
سوار کشتی شدن
set
سوار کردن جاانداختن
sets
سوار کردن جاانداختن
setting up
سوار کردن جاانداختن
assembled
سوار کردن قطعات
assembles
سوار کردن قطعات
To mout a horse .
سوار اسب شدن
coachload
افراد سوار بر درشکه
assemble
سوار کردن قطعات
wheelsman
دوچرخه سوار شراعبان
wheelman
دوچرخه سوار شراعبان
To board a plane.
سوار هواپیما شدن
to hitchhike
مجانی سوار شدن
to give somebody a lift
کسی را سوار کردن
staging
سوار کردن جا دادن
modulate
سوار کردن موج
modulates
سوار کردن موج
modulating
سوار کردن موج
take on
مسافر سوار کردن
to go backpacking
مجانی سوار شدن
to hitch
مجانی سوار شدن
jockey
اسب سوار حرفهای
jockeys
اسب سوار حرفهای
unmounted
سوار نشده پیاده
surfboat
قایق موج سوار
To get into (ride in)a car .
سوار اتوموبیل شدن
staging area
منطقه سوار شدن
embark
درکشتی سوار کردن
embarked
درکشتی سوار کردن
embarking
درکشتی سوار کردن
embarks
درکشتی سوار کردن
setting up apparatus
دستگاه سوار کردن
ridable
رام و سوار شدنی
reinsman
سوار کار ماهر
pick up
سوار کردن مسافر
to ride for a fall
بی پروا سوار شدن
rodeos
سوار کاری کردن
mounting
سوار کردن وسایل
to take ship
در کشتی سوار کردن
horse
سواراسبی سوار شوید
to ride shanks's mare
سوار پای خودشدن
uhlan
سوار نیزه دار
to ride on a horse
اسبی را سوار شدن
to ride on a horse
براسبی سوار شدن
pung
در سورتمه جعبهای سوار شدن
embarkation order
ترتیب سوار شدن یا بارگیری
pickup point
نقطه سوار شدن یا سوارکردن
pickup field
محوطه سوار شدن درهواپیما
deadhead
کسیکه بدون بلیط سوار
removable
قابل سوار و پیاده کردن
juryrig
سوار کردن موقت وسایل
light horse
سوار نظام سبک اسلحه
mat surfer
موج سوار صفحه پلاستیکی
in the irons
سوار اسب بخصوصی شدن
horsewomen
مربی اسب سوار و اسبداری
horsewoman
مربی اسب سوار و اسبداری
helicopter team
تیم سوار بر هلی کوپتر
assemblages
انجمن عمل سوار کردن
mounts
سوار شدن قله برامدگی
mounting
اسباب سوار شدن یا کردن
erects
بناکردن سوار یا نصب کردن
assemblage
انجمن عمل سوار کردن
ships
سوار کشتی شدن سفینه
ship
سوار کشتی شدن سفینه
remounted
برگشتن دوباره سوار کردن
remounting
برگشتن دوباره سوار کردن
remounts
برگشتن دوباره سوار کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com