Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 201 (9 milliseconds)
English	Persian
She leads her husband by the nose .	سوار شوهرش است ( تسلط ونفوذ )
Other Matches
hold the reins <idiom>	ادم دارای قدرت ونفوذ
fondu	درهم داخل شونده ونفوذ کننده
She lost her husband in the crowd .	شوهرش رادرمیان جمعیت گه کرد
she doesnt even cough without her husband s permission(consent)	بدون اجازه شوهرش آب نمی خورد
staging	سوار شدن یا سوار کردن پرسنل در ناو یا هواپیما استقرار موقت
to ride and tie	اسپیرا بشراکت سوار شدن بدین سان که یکی سوار ان شده جلورود
suttee	زن هندو که خود راروی جنازه شوهرش میسوزاند
queen dowager	زنی که شوهرش پادشاه بوده ومرده است
embarked	سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
embark	سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
embarks	سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
embarking	سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
dowagers	بیوه زنی که از شوهرش باودارایی یا مقامی بارث رسیده باشد
dowager	بیوه زنی که از شوهرش باودارایی یا مقامی بارث رسیده باشد
cavalry	سوار نظامی سوار اسبی
horse guards	گارد مخصوص سواره نظام گارد سوار نگهبان سوار
domination	تسلط
holds	تسلط
gripe	تسلط
dominance	تسلط
hold	تسلط
ascendance	تسلط
ascendancey	تسلط
conquests	تسلط
predomination	تسلط
conquest	تسلط
sovereigns	تسلط
sovereign	تسلط
cavalry man	سوار در سوار نظام
economic domination	تسلط اقتصادی
mastery learning	تسلط اموزی
masterdom	تسلط تفوق
composure	تسلط برنفس
subject	تحت تسلط
condominium	تسلط مشترک
subjected	تحت تسلط
subjecting	تحت تسلط
subjects	تحت تسلط
under	تحت تسلط
possession	ثروت ید تسلط
ball control	تسلط به توپ
mastery motive	انگیزه تسلط
under-	تحت تسلط
self mastery	تسلط بر نفس
master	تسلط یافتن بر
to get ones hand in	تسلط پیداکردن در
master	تسلط یافتن
mastered	تسلط یافتن بر
mastered	تسلط یافتن
masters	تسلط یافتن
masters	تسلط یافتن بر
hegemony	تسلط پیشوایی
self commend	تسلط بر نفس
pornocracy	تسلط فواحش
condominiums	تسلط مشترک
petticoats rule	تسلط زنان
pin money	وجهی که شوهر به همسر خود برای حوایج خصوصی و شخصیش می پردازد و زن با صرف ان باید وضع فاهری خود رامتناسب با موقعیت اجتماعی شوهرش بیاراید
indomitable	تسخیر نا پذیر تسلط ناپذیر
dominated	حکمفرما بودن تسلط داشتن
dominates	حکمفرما بودن تسلط داشتن
under the t. of	درزیر نفوذ درتحت تسلط
subject to the british rule	تحت تسلط دولت انگلیس
dominate	حکمفرما بودن تسلط داشتن
pull oneself together	بر اعصاب خود تسلط پیدا کردن
pieces	سوار
troopers	سوار
trooper	سوار
board	سوار
boarded	سوار
piece	سوار
horseback	سوار
horsewoman	سوار
outside ofa horse	سوار
in the saddle	سوار
horsewomen	سوار
to wield a sceptre	پادشاهی کردن تسلط کردن
on shipboard	سوار کشتی
fabricate	سوار کردن
biker	موتورسیکلت سوار
rig	سوار کردن
on board a ship	سوار کشتی
fabricates	سوار کردن
fabricating	سوار کردن
on stilts	سوار چوب پا
fabricated	سوار کردن
reinsman	اسب سوار
take up	سوار کردن
horsewomen	سوار اسب
horsewoman	سوار اسب
boaters	زورق سوار
washine	موج سوار زن
vedette	قراول سوار
tobogganist	سورتمه سوار
tobogganer	سورتمه سوار
rigged	سوار کردن
rigs	سوار کردن
equestrienne	زن اسب سوار
board surfer	موج سوار
rider	سوار کار
riders	سوار کار
cavalry	سوار زرهی
biker	دوچرخه سوار
horse breaker	چابک سوار
bicyclist	دوچرخه سوار
horse man	اسب سوار
armored cavalry	سوار زرهی
skim boarder	موج سوار
cavalier	سرباز سوار
cavalier	اسب سوار
get on	سوار شدن
Mt	سوار شدن
Mts	سوار شدن
get in	سوار شدن
equitant	سوار بر اسب
modulation	سوار سازی
enchase	سوار کردن
chevalier	سوار دلاور
boot and saddle	سوار شوید
surfer	موج سوار
acheval	سوار بر اسب
assembled	سوار کردن
horsemen	اسب سوار
jockey	چابک سوار
equestrian	اسب سوار
equestrian	چابک سوار
mounts	سوار کردن
mounts	سوار شدن بر
motorist	ماشین سوار
motorists	ماشین سوار
cyclist	دوچرخه سوار
cyclists	دوچرخه سوار
mount	سوار کردن
mount	سوار شدن بر
jockeys	چابک سوار
canter	سوار اسب
cantered	سوار اسب
assembles	سوار کردن
cantering	سوار اسب
assemble	سوار کردن
upping	سوار براسب سر پا
upped	سوار براسب سر پا
up	سوار براسب سر پا
canters	سوار اسب
modulating	سوار کردن
horseback	سوار براسب
modulate	سوار کردن
ride	سوار شدن
rides	سوار شدن
mounted	سوار شده
modulates	سوار کردن
horseman	اسب سوار
horseman	سوار کار
set	سوار کردن جاانداختن
sets	سوار کردن جاانداختن
setting up	سوار کردن جاانداختن
take on	مسافر سوار کردن
reinsman	سوار کار ماهر
pick up	سوار کردن مسافر
dragons	گردان سوار اسبی
ridable	رام و سوار شدنی
staging area	منطقه سوار شدن
jockeys	اسب سوار حرفهای
to take ship	در کشتی سوار کردن
setting up apparatus	دستگاه سوار کردن
to ride for a fall	بی پروا سوار شدن
jockey	اسب سوار حرفهای
dragon	گردان سوار اسبی
mountie	پلیس سوار کانادا
staging	سوار کردن جا دادن
flatlander	موج سوار کم استعداد
heavy piece	سوار سنگین شطرنج
embarked	درکشتی سوار کردن
horseback archer	کمانگیر سوار بر اسب
entrain	سوار کردن کشیدن
enplane	سوار هواپیما شدن
imbark	در کشتی سوار کردن
embarking	درکشتی سوار کردن
jockey club	باشگاه سوار کاران
to give somebody a ride	کسی را سوار کردن
cuirassier	سوار زره پوش
embarks	درکشتی سوار کردن
assembles	سوار کردن قطعات
cavalry unit	یکان سوار نظام
to give somebody a lift	کسی را سوار کردن
assemble	سوار کردن قطعات
embark	درکشتی سوار کردن
To mout a horse .	سوار اسب شدن
wheelsman	دوچرخه سوار شراعبان
To board a plane.	سوار هواپیما شدن
wheelman	دوچرخه سوار شراعبان
modulates	سوار کردن موج
assembled	سوار کردن قطعات
to hitchhike	مجانی سوار شدن
horse	سواراسبی سوار شوید
modulate	سوار کردن موج
To get on board.	سوار کشتی شدن
coachload	افراد سوار بر درشکه
To get into (ride in)a car .	سوار اتوموبیل شدن
modulating	سوار کردن موج
install	سوار کردن جادادن

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com