English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (42 milliseconds)
English Persian
rodeo سوار کاری کردن
rodeos سوار کاری کردن
Other Matches
rodeos نمایش سوار کاری
rodeo نمایش سوار کاری
staging سوار شدن یا سوار کردن پرسنل در ناو یا هواپیما استقرار موقت
embark سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
embarking سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
embarked سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
embarks سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
to ride and tie اسپیرا بشراکت سوار شدن بدین سان که یکی سوار ان شده جلورود
cavalry سوار نظامی سوار اسبی
transit area منطقه ترانزیت یا پیاده وسوار کردن بار یا سوار کردن پرسنل
overhauling برای تعمیر پیاده کردن ومجددا" سوار کردن
overhauls سراسر بازدید کردن پیاده سوار کردن و بازدیدموتور
overhauls برای تعمیر پیاده کردن ومجددا" سوار کردن
overhaul سراسر بازدید کردن پیاده سوار کردن و بازدیدموتور
overhauled سراسر بازدید کردن پیاده سوار کردن و بازدیدموتور
overhaul برای تعمیر پیاده کردن ومجددا" سوار کردن
overhauling سراسر بازدید کردن پیاده سوار کردن و بازدیدموتور
overhauled برای تعمیر پیاده کردن ومجددا" سوار کردن
assembled سوار کردن
fabricated سوار کردن
mounts سوار کردن
rigged سوار کردن
fabricates سوار کردن
fabricating سوار کردن
assemble سوار کردن
rigs سوار کردن
rig سوار کردن
assembles سوار کردن
take up سوار کردن
modulates سوار کردن
modulating سوار کردن
fabricate سوار کردن
enchase سوار کردن
mount سوار کردن
modulate سوار کردن
horse guards گارد مخصوص سواره نظام گارد سوار نگهبان سوار
jigs ابزار یا چارچوب سخت وصلبی برای سوار کردن وسرهم کردن یک قطعه از بدنه هواپیما
jig ابزار یا چارچوب سخت وصلبی برای سوار کردن وسرهم کردن یک قطعه از بدنه هواپیما
to give somebody a ride کسی را سوار کردن
to take ship در کشتی سوار کردن
to give somebody a lift کسی را سوار کردن
mounting سوار کردن وسایل
modulating سوار کردن موج
imbark در کشتی سوار کردن
modulates سوار کردن موج
take on مسافر سوار کردن
assemble سوار کردن قطعات
embarked درکشتی سوار کردن
embarking درکشتی سوار کردن
assembled سوار کردن قطعات
staging سوار کردن جا دادن
assembles سوار کردن قطعات
setting up apparatus دستگاه سوار کردن
embark درکشتی سوار کردن
modulate سوار کردن موج
setting up سوار کردن جاانداختن
pick up سوار کردن مسافر
entrain سوار کردن کشیدن
embarks درکشتی سوار کردن
sets سوار کردن جاانداختن
installs سوار کردن جادادن
installing سوار کردن جادادن
install سوار کردن جادادن
set سوار کردن جاانداختن
erect بناکردن سوار یا نصب کردن
erected بناکردن سوار یا نصب کردن
erecting بناکردن سوار یا نصب کردن
erects بناکردن سوار یا نصب کردن
remounts برگشتن دوباره سوار کردن
removable قابل سوار و پیاده کردن
remounted برگشتن دوباره سوار کردن
remount برگشتن دوباره سوار کردن
juryrig سوار کردن موقت وسایل
mounting اسباب سوار شدن یا کردن
remounting برگشتن دوباره سوار کردن
assemblages انجمن عمل سوار کردن
assemblage انجمن عمل سوار کردن
To pick up a passenger. مسافر سوار کردن ( تاکسی ؟ اتوبوس )
piggyback پرپشت یاشانه سوار شدن کول کردن
piggybacks پرپشت یاشانه سوار شدن کول کردن
ramp محل توقف و پیاده سوار کردن هواپیما
ramps محل توقف و پیاده سوار کردن هواپیما
port of embarkation بندر سوار شدن یا بار کردن کالاها
the setting of a gem سوار کردن یا کار گذاشتن یانشاندن گوهری
cavalry man سوار در سوار نظام
stage سوار کردن پرسنل و وسایل در خودرو یاهواپیما یا کشتی
assembly بستن و سوار کردن قطعات اسلحه اجتماع یکانها
piggyback <idiom> روی کتف نشاندن ،پشت خود سوار کردن
stages سوار کردن پرسنل و وسایل در خودرو یاهواپیما یا کشتی
mount قنداق سوار کردن بر پا کردن
assemble سوار کردن گردهمایی کردن
mounts قنداق سوار کردن بر پا کردن
assembles سوار کردن گردهمایی کردن
assembled سوار کردن گردهمایی کردن
roll on roll off روش سوار وپیاده کردن بار روی غلطک حمال
to give one a lift کسیرا پیش خود سوار کردن وقسمتی از راه بردن
rail loading سوار کردن بار یا پرسنل روی درزینهای راه اهن
roll on roll off سوار کردن و حرکت دادن سریع بار و کالا بین انبارها
transfer loader دستگاه پلکان خودکارمخصوص پیاده و سوار کردن بار از کشتی یا هواپیما
floppies دیسک درایو برای فلاپی دیسکها و قط عات الکترونیکی به عنوان سوار کردن جداگانه
floppy دیسک درایو برای فلاپی دیسکها و قط عات الکترونیکی به عنوان سوار کردن جداگانه
floppy disks دیسک درایو برای فلاپی دیسکها و قط عات الکترونیکی به عنوان سوار کردن جداگانه
floppy discs دیسک درایو برای فلاپی دیسکها و قط عات الکترونیکی به عنوان سوار کردن جداگانه
floppy disk دیسک درایو برای فلاپی دیسکها و قط عات الکترونیکی به عنوان سوار کردن جداگانه
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
primming بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
tempering (metallurgy) بازپخت [سخت گردانی] [دوباره گرم کردن پس ازسرد کردن] [فلز کاری]
blow torch کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
to know the ropes راههای کاری را بلد بودن لم کاری رادانستن
torch کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torched کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torches کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torching کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
overpersuade کسی را بر خلاف میلش به کردن کاری وادار کردن
To do something slapdash. کاری را سرهم بندی کردن ( سمبل کردن )
bumbles اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
whitewash سفید کاری کردن ماست مالی کردن
bumbled اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumble اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
modulation سوار کردن امواج انرژی روی امواج الکترومغناطیسی برای ارسال
pence for any thing میل بچیزی یا کاری یااستعدادبرای کاری
stringing خطوط خاتم کاری و منبت کاری
mounting وسایل سوار شده روی یک دستگاه سر هم کردن وسایل
reforested مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforest مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforests مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforesting مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
stucco گچ کاری کردن
habitual way of doing anything کردن کاری
reconditions نو کاری کردن
recondition نو کاری کردن
reconditioned نو کاری کردن
primes تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
gardens درخت کاری کردن باغبانی کردن
messes :شلوغ کاری کردن الوده کردن
enforces مجبور کردن وادار کردن به کاری
prime تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
gardened درخت کاری کردن باغبانی کردن
engrave کنده کاری کردن در حکاکی کردن
garden درخت کاری کردن باغبانی کردن
engraved کنده کاری کردن در حکاکی کردن
enforce مجبور کردن وادار کردن به کاری
primed تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
engraves کنده کاری کردن در حکاکی کردن
mess :شلوغ کاری کردن الوده کردن
enforced مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforcing مجبور کردن وادار کردن به کاری
horse اسب دار کردن سوار اسب کردن
adventurism اقدام به کاری کردن
inlaying خاتم کاری کردن
go near to do something تقریبا کاری را کردن
inlay خاتم کاری کردن
flourish زینت کاری کردن
flourished زینت کاری کردن
flourishes زینت کاری کردن
blackjack مجبوربانجام کاری کردن
to start out to do something قصد کاری را کردن
the proper time to do a thing برای کردن کاری
enamel مینا کاری کردن
calker بتونه کاری کردن
refashion دست کاری کردن
inlays خاتم کاری کردن
to touch up دست کاری کردن
carved کنده کاری کردن
carve کنده کاری کردن
contract مقاطعه کاری کردن
purfle منبت کاری کردن
carves کنده کاری کردن
to brush over دست کاری کردن
carvings کنده کاری کردن
mind to do a thing متمایل کردن به کاری
stunt شیرین کاری کردن
splays منبت کاری کردن
keen set for doing anything مشتاق کردن کاری
shyster دغل کاری کردن
stick with <idiom> دنبال کردن کاری
manipulation دست کاری کردن
plaster گچ کاری کردن اندود
stunts شیرین کاری کردن
To do something on purpose ( deliberately ). از قصد کاری را کردن
To make assurance doubly sure . To leave nothing to chance. To take every precaution . محکم کاری کردن
splaying منبت کاری کردن
keen set for doing anything ارزومند کردن کاری
To perform a feat. شیرین کاری کردن
hammers چکش کاری کردن
stunting شیرین کاری کردن
granulate چکش کاری کردن
splayed منبت کاری کردن
spackle بتونه کاری کردن
hammer چکش کاری کردن
lubrication روغن کاری کردن
to intervene in an affair در کاری مداخله کردن
plasters گچ کاری کردن اندود
splay منبت کاری کردن
hammered چکش کاری کردن
reassembling بستن قطعات سوار کردن قطعات
reassembles بستن قطعات سوار کردن قطعات
reassembled بستن قطعات سوار کردن قطعات
reassemble بستن قطعات سوار کردن قطعات
to incite somebody to something کسی را به کاری تحریک کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com