Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English
Persian
causalgia
سوزش عصبی
Other Matches
burn out
تمام شدن سوخت به طور غیرمنتظره خاتمه سوزش زمان خاتمه سوزش سوختن
neuritis
التهاب یا اماس وزخم عصبی که دردناک است وسبب ناراحتی عصبی وگاهی فلج میگردد
nervation
ساختمان عصبی شبکه عصبی
neuralgia
درد عصبی مرض عصبی
v , series
سری عوامل شیمیایی بی بو وبی رنگ عصبی سری عوامل شیمیایی عصبی
ignition
سوزش
combustion
سوزش
deflagration
سوزش
nips
سوزش
nipped
سوزش
nip
سوزش
irritations
سوزش
irritation
سوزش
pyrosis
سوزش معده
combustibility
قابلیت سوزش
stings
خلش سوزش
stinging
خلش سوزش
sting
خلش سوزش
progressive burning
سوزش تدریجی
burns
سوزش موادمنفجره
heartburn
سوزش معده
irritants
سوزش اور
irritant
سوزش اور
urticant
سوزش دار
burning rate
نواخت سوزش
abrasive
سوزش آور
urticaria
خارش سوزش
urticarial
خارش سوزش
abradant
سوزش اور
burn
سوزش موادمنفجره
gas burning
سوزش گاز
smart
سوزش داشتن
smarts
سوزش داشتن
irritative
سوزش اور
prickling
سوزش دار
caustic
سوزش اور
smarting
سوزش داشتن
smarter
سوزش داشتن
nippy
سوزش دار
smartest
سوزش داشتن
smarted
سوزش داشتن
urticate
سوزش دادن
dysuria
سوزش ادرار
[پزشکی]
pang
درد سوزش ناگهانی
irritating
رنجاننده سوزش اور
pangs
درد سوزش ناگهانی
abrasives
سوزش اور سایا
irritatingly
بطور سوزش اور
inoxidize
از سوزش باز داشتن
painful urination
سوزش ادرار
[پزشکی]
twinges
سوزش سرزنش وجدان دردشدیدوناگهانی
dysuria
ادرار همراه با سوزش واشکال
shoots
درد کردن سوزش داشتن
alkali proof
مقاومت محلول سوزش اور
twinge
سوزش سرزنش وجدان دردشدیدوناگهانی
painful urination
دش میزی
[سوزش ادرار]
[پزشکی]
dysuria
دش میزی
[سوزش ادرار]
[پزشکی]
shoot
درد کردن سوزش داشتن
neutral burning
سوزش دوطرفه حبههای باروت خرج
tingling
سوزش کردن حس خارش یاسوزش داشتن
tingle
سوزش کردن حس خارش یاسوزش داشتن
tingled
سوزش کردن حس خارش یاسوزش داشتن
tingles
سوزش کردن حس خارش یاسوزش داشتن
funny bone
<idiom>
جایی پشت آرنج که موقع ضربه سوزش وخارش میکند
neurogram
رد عصبی
abnerval
عصبی
nervelessness
بی عصبی
engram
رد عصبی
overwrought
عصبی
nervous
عصبی
on pins and needles
<idiom>
عصبی
keyed up
<idiom>
عصبی
neurotic
عصبی
uptight
عصبی
twitchy
عصبی
neural
عصبی
neural induction
القای عصبی
neuroplexus
شبکه عصبی
nerve center
مرکز عصبی
nerve plexus
شبکه عصبی
nerve path
گذرگاه عصبی
nerve deafness
کری عصبی
nerve impulse
تکانه عصبی
neurofibril
تار عصبی
nerve fibre
تار عصبی
nerve current
جریان عصبی
psychochemical agent
عامل عصبی
nerve ending
پایانه عصبی
Relax!
عصبی نشو!
nerve tissue
بافت عصبی
plexus
شبکه عصبی
neurocyte
یاخته عصبی
neuritis
التهاب عصبی
neural satiation
اشباع عصبی
neural network
شبکه عصبی
neural lesion
ضایعه عصبی
sweat bullets/blood
<idiom>
عصبی بودن
neural discharge
تخلیه عصبی
neural conduction
رسانش عصبی
lose temper
<idiom>
عصبی شدن
neural circuit
مدار عصبی
neural bond
پیوند عصبی
neural arc
قوس عصبی
nervelessly
از روی بی عصبی
psychochemical agent
گاز عصبی
nerve cell
سلول عصبی
nerves
رشته عصبی
shocks
حمله عصبی
willies
حمله عصبی
neural reverbration
ارتعاش عصبی
neuron
یاخته عصبی
anorexia nervosa
بی اشتهایی عصبی
neurons
یاخته عصبی
nervous system
دستگاه عصبی
nervous systems
دستگاه عصبی
nerve
رشته عصبی
shocked
حمله عصبی
interneural
داخل عصبی
nerve block
وقفه عصبی
shock
حمله عصبی
neuralgia
درد عصبی
ganglion
غده عصبی
nerve cell
یاخته عصبی
interneuron
داخل عصبی
anorexic
مبتلا به بی اشتهایی عصبی
parabiosis
وقفه رسانش عصبی
visceral nervous system
دستگاه عصبی احشایی
jittery
وحشت زده و عصبی
parasympathetic nervous system
دستگاه عصبی پاراسمپاتیک
tensing
عصبی وهیجان زده
neurotransmitter
انتقال دهنده عصبی
sympathetic nervous system
دستگاه عصبی سمپاتیک
reciprocal innervation
تحریک عصبی تقابلی
tense
عصبی وهیجان زده
unipolar
سلولهای عصبی یک قطبی
tensest
عصبی وهیجان زده
tensed
عصبی وهیجان زده
tenser
عصبی وهیجان زده
tenses
عصبی وهیجان زده
nerve agent
عامل شیمیایی عصبی
preganglionic
قبل از عقده عصبی
neuroptera
حشرات عصبی الجناح
neuropsychiatric
مرض روانی و عصبی
neuropsychiatric
درمان روانی عصبی
discharges
شلیک عصبی تخلیه
bradyarthria
کندگویی عصبی- ماهیچه یی
tracts
دسته تار عصبی
cns
دستگاه عصبی مرکزی
commissural fibres
رشتههای عصبی رابط
commissure
بافت عصبی رابط
vegetative nervous system
دستگاه عصبی نباتی
conceptual nervous system
دستگاه عصبی فرضی
autonomic nervous system
دستگاه عصبی نباتی
discharge
شلیک عصبی تخلیه
tract
دسته تار عصبی
neuropath
دچار اختلالات عصبی
neuromuscular coordination
هماهنگی عصبی- عضلانی
on edge
<idiom>
خیلی عصبی وخشمگین
hysteria
هیستری حمله عصبی
neurogenic
دارای ریشه عصبی
neurotic
دچار اختلال عصبی
neuroblast
یاخته رویانی عصبی
tie up in knots
<idiom>
کسی را عصبی ونگران کردن
nervous
عصبی مربوط به اعصاب عصبانی
liminal
وابسته به مختصرترین تحریک عصبی
sympathetic nervous system
دستگاه عصبی خود کار
ans
دستگاه عصبی خود مختار
neurocirculatory asthenia
ضعف عصبی- گردش خونی
neurogenic
ایجاد کننده بافت عصبی
autonomic nervous system
دستگاه عصبی خود مختار
oxime
ماده ضد اثرعامل عصبی شیمیایی
dendrite
شاخههای متعدد سلولهای عصبی
preganglionic
وابسته به جلو عقده عصبی
commissurotomy
برداشتن بافت عصبی رابط
autonomic
منسوب به دستگاه عصبی خودکار
psychoneural parallelism
توازی نگری روانی- عصبی
parasympathetic
عمل کننده ماننددستگاه عصبی نباتی
gray matter
ماده خاکستری بافت عصبی مغز
psychoneurotic
مریض مبتلا به ناراحتی عصبی وروانی
solar plexus
شبکه عصبی ناحیه زیر معده
parasympathetic
وابسته به دستگاه عصبی نباتی پاراسمپاتی
psychoneurosis
ناراحتی روانی در اثر حالت عصبی
neuromuscular
وابسته باعصاب و عضلات عصبی و عضلانی
If you say that to her, you will be stirring up a hornet's nest.
اگر این حرف را به او بزنی، عصبی اش می کنی.
nerve fascicle
دسته ای از رشته عصبی
[ساختمان استخوان بندی ]
nerve bundle
دسته ای از رشته عصبی
[ساختمان استخوان بندی ]
neuron
رشته مغزی و ستون فقراتی یاخته عصبی
neurons
رشته مغزی و ستون فقراتی یاخته عصبی
aeroneurosis
اختلالات عصبی فضانوردان در اثر تحریک وهیجان
subliminally
غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
subliminal
غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
to work oneself up
به کسی
[چیزی]
خو گرفتن
[و بخاطرش احساساتی یا عصبی شدن]
to get worked up
به کسی
[چیزی]
خو گرفتن
[و بخاطرش احساساتی یا عصبی شدن]
limen
کمترین تحریک عصبی که برای ایجاداحساس لازم است
cingulum bundle
دسته ای از رشته عصبی در مغز
[ساختمان استخوان بندی ]
cingulum
دسته ای از رشته عصبی در مغز
[ساختمان استخوان بندی ]
neural net
مدل ریاضی بعضی پدیده هاکه رفتار عصبی دارند
inhibitor
کنترل کننده سوزش خرج موشک ممانعت کننده ازاشتعال
burning rate
سرعت سوزش مهمات یا خرج سرعت مصرف سوخت
parkinsonism
اختلال مزمن عصبی که با سختی عضلات بدن ولرزش مشخص میشود
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com