English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (32 milliseconds)
English Persian
swear سوگند خوردن قسم یاد کردن سوگند دادن
swears سوگند خوردن قسم یاد کردن سوگند دادن
Other Matches
to lift one's hand سوگند خوردن
swear سوگند خوردن
swears سوگند خوردن
take an oath سوگند خوردن
to swear an oath [on, to] , to take an oath [on; to] سوگند خوردن [به]
swear by سوگند خوردن به
to take an oath سوگند خوردن
to forswear oneself سوگند دروغ خوردن
forswearing سوگند دروغ خوردن
forswear سوگند دروغ خوردن
forswears سوگند دروغ خوردن
to swore falsely سوگند دروغ خوردن
to swear like a trooper زیاد سوگند خوردن
manswear سوگند دروغ خوردن
perjuring سوگند دروغ خوردن
perjures سوگند دروغ خوردن
perjure سوگند دروغ خوردن
swear on سوگند به چیزی خوردن
conjures سوگند دادن جادو کردن
attested سوگند دادن تصدیق کردن
conjured سوگند دادن جادو کردن
attesting سوگند دادن تصدیق کردن
attest سوگند دادن تصدیق کردن
conjure سوگند دادن جادو کردن
conjuring سوگند دادن جادو کردن
attests سوگند دادن تصدیق کردن
to swear tre sonagainstany one سوگند برای خیانت بکسی خوردن
to swear in با سوگند دادن وارد کارکردن بامراسم تحلیف داخل کردن
administration سوگند دادن
admirster an oath سوگند دادن
to administer سوگند دادن
administering an oath سوگند دادن
administrations سوگند دادن
adjure سوگند دادن
swearing in سوگند دادن
swearing-in سوگند دادن
swearings-in سوگند دادن
put a person on his oath کسی را سوگند دادن
attested سوگند یاد کردن
attest سوگند یاد کردن
attests سوگند یاد کردن
abjeure با سوگند ترک کردن
to perjure oneself سوگند شکنی کردن
attesting سوگند یاد کردن
adjuration سوگند
oaths سوگند
oath سوگند
attestation سوگند
sacraments سوگند
sacrament سوگند
abjures سوگند شکستن
up my conscience به وجدانم سوگند
gar سوگند ملایم
oath of allegiance سوگند وفاداری
od سوگند ملایم
abjure سوگند شکستن
upon my world بشرافتم سوگند
abjured سوگند شکستن
upon my honor به شرافتم سوگند
Hippocratic oath سوگند بقراطی
false oath سوگند دروغ
taking an oath اتیان سوگند
odd :سوگند ملایم
odder :سوگند ملایم
swearing اتیان سوگند
oddest :سوگند ملایم
abjuring سوگند شکستن
loyalty oath [American E] سوگند وفاداری
swearing formula سوگند نامه
by g به جرجیس سوگند
by god سوگند بخدا
take oath سوگند یادکردن
abstention from taking an oath نکول سوگند
affidavits سوگند نامه
adjurer سوگند دهنده
wager of law تبری جستن با سوگند
official oath سوگند قانونی یا رسمی
sanctity of an oath حرمت سوگند یا قسم
goddammit سوگند - قسم - برایبیانناراحتیوعصبانیت
god-awful سوگند - قسم - برایبیانبدیونامطبوعبودنچیزی
goddamn سوگند - قسم - برایبیانهیجانوعصبانیت
to lift one's hand دست به سوگند برداشتن
to keep an oath inviolate نقض نکردن سوگند
sanctioning فتوای کلیسایی سوگند
sanctioned فتوای کلیسایی سوگند
sanctions فتوای کلیسایی سوگند
abjurer or abjuror سوگند شکن ترک
sanction فتوای کلیسایی سوگند
to swear by all that is sacred بمقدسات عالم سوگند
in my f. به ایین سوگند خدامی داند
to keep an oath inviolate معتبر نگه داشتن سوگند
perjury سوگند شکنی گواهی دروغ
coronation oath سوگند هنگام تاج گذاری
forsworn سوگند دروغ یاد کرده
compurgator یادکننده سوگند برای تبرئه دیگری
they are sworn frends بیکدیگر سوگند دوستی خورده اند
perjured سوگند دروغ خورده دروغی داده شده
he swore off drinking سوگند خوردکه از نوشابه خوری دست بکشد
i swore him to secrecy او را سوگند دادم که راز راپوشیده نگاه دارد
by the holy poker سوگند شوخی امیزی است چون به انروزهای غریب ومانندان
perjurer کسی که سوگند دروغ می خورد یا شهادت دروغ میدهد
abjuration عهد شکنی سوگند شکنی
jolts تکان دادن یا خوردن
jolted تکان دادن یا خوردن
to crop up ناگهان رخ دادن- اب خوردن
jolting تکان دادن یا خوردن
jolt تکان دادن یا خوردن
wiggle وول خوردن تکان دادن
shellack شکست مفتضحانه خوردن یا دادن
gobble تند خوردن قورت دادن
gobbled تند خوردن قورت دادن
wiggled وول خوردن تکان دادن
wiggles وول خوردن تکان دادن
gobbles تند خوردن قورت دادن
wiggling وول خوردن تکان دادن
gobbling تند خوردن قورت دادن
shellac شکست مفتضحانه خوردن یا دادن
underfeed غذای غیر کافی خوردن یا دادن
swag تاب خوردن تلوتلو خوردن بنوسان دراوردن
to play a good knife and fork ازروی اشتهاخوراک خوردن خوب چیز خوردن
wag تکان خوردن جنبانیدن تکان دادن
wags تکان خوردن جنبانیدن تکان دادن
wagging تکان خوردن جنبانیدن تکان دادن
wagged تکان خوردن جنبانیدن تکان دادن
trip لغزش خوردن سکندری خوردن
tumbles غلت خوردن معلق خوردن
tumble غلت خوردن معلق خوردن
tumbled غلت خوردن معلق خوردن
tripped لغزش خوردن سکندری خوردن
trips لغزش خوردن سکندری خوردن
dyes رنگ کردن یا خوردن
dig in <idiom> شروع به خوردن کردن
dye رنگ کردن یا خوردن
grog دستهای از مردم که برای خوردن عرق گرد هم نشینند عرق خوردن
upstart یکه خوردن روشن کردن
to abstain from meat ازگوشت خوردن خوداری کردن
soaks خیس خوردن رسوخ کردن
upstarts یکه خوردن روشن کردن
gutting غارت کردن حریصانه خوردن
moved حرکت کردن تکان خوردن
stumble سکندری خوردن سهو کردن
moves حرکت کردن تکان خوردن
gut غارت کردن حریصانه خوردن
avows قسم خوردن وقف کردن
avowing قسم خوردن وقف کردن
begrudges غبطه خوردن مضایقه کردن
avow قسم خوردن وقف کردن
soak خیس خوردن رسوخ کردن
stumbling سکندری خوردن سهو کردن
stumbled سکندری خوردن سهو کردن
guts غارت کردن حریصانه خوردن
to i. on something به چیزی خوردن یا تصادف کردن
begrudged غبطه خوردن مضایقه کردن
begrudging غبطه خوردن مضایقه کردن
begrudge غبطه خوردن مضایقه کردن
to sustain a shock ضربت خوردن وپایداری کردن
move حرکت کردن تکان خوردن
stumbles سکندری خوردن سهو کردن
discipline نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
disciplining نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
disciplines نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
to work by candle light شب کاری کردن دود چراغ خوردن
off the wagon <idiom> دوباره شروع به خوردن الکل کردن
scuffing بامشت حمله کردن مشت خوردن
scuffed بامشت حمله کردن مشت خوردن
surging تکان خوردن لغزش پیدا کردن
scuffs بامشت حمله کردن مشت خوردن
scuff بامشت حمله کردن مشت خوردن
shog تکان خوردن تکان دادن
dining شام خوردن شام دادن
dine شام خوردن شام دادن
dined شام خوردن شام دادن
dines شام خوردن شام دادن
to bump [into] برخورد کردن [بهم خوردن ] [با کسی یا چیزی]
To take away someones living . کسی را از نان خوردن انداختن ( نانش را آجر کردن )
to depict somebody or something [as something] کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
fail عمل نکردن موفق نشدن شکست خوردن بد کار کردن
fails عمل نکردن موفق نشدن شکست خوردن بد کار کردن
failed عمل نکردن موفق نشدن شکست خوردن بد کار کردن
to freshen rope جای طنابی راکه بواسطه خوردن بچیزی ساییده میشودعوض کردن
to drink wine می خوردن شراب خوردن
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
to picture شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
clattered جغ جغ یا تلق تلق کردن صدای بهم خوردن اشیایی مثل بشقاب
clatter جغ جغ یا تلق تلق کردن صدای بهم خوردن اشیایی مثل بشقاب
clatters جغ جغ یا تلق تلق کردن صدای بهم خوردن اشیایی مثل بشقاب
clattering جغ جغ یا تلق تلق کردن صدای بهم خوردن اشیایی مثل بشقاب
bread and point سیب زمینی و نانش برای خوردن و بقیه اش برای نگاه کردن است
clicked زنگ خوردن تیک تیک کردن قلاب یا ضامن در دستگاههای زمان سنجی
clicks زنگ خوردن تیک تیک کردن قلاب یا ضامن در دستگاههای زمان سنجی
potatoes and point سیب زمینی یا نانش برای خوردن و بقیه اش برای نگاه کردن است
click زنگ خوردن تیک تیک کردن قلاب یا ضامن در دستگاههای زمان سنجی
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
hit اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com