English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 221 (20 milliseconds)
English Persian
administration سوگند دادن
administrations سوگند دادن
administering an oath سوگند دادن
swearing in سوگند دادن
swearing-in سوگند دادن
swearings-in سوگند دادن
adjure سوگند دادن
admirster an oath سوگند دادن
to administer سوگند دادن
Search result with all words
conjure سوگند دادن جادو کردن
conjured سوگند دادن جادو کردن
conjures سوگند دادن جادو کردن
conjuring سوگند دادن جادو کردن
attest سوگند دادن تصدیق کردن
attested سوگند دادن تصدیق کردن
attesting سوگند دادن تصدیق کردن
attests سوگند دادن تصدیق کردن
swear سوگند خوردن قسم یاد کردن سوگند دادن
swears سوگند خوردن قسم یاد کردن سوگند دادن
put a person on his oath کسی را سوگند دادن
to swear in با سوگند دادن وارد کارکردن بامراسم تحلیف داخل کردن
Other Matches
oath سوگند
oaths سوگند
attestation سوگند
adjuration سوگند
sacraments سوگند
sacrament سوگند
take oath سوگند یادکردن
to lift one's hand سوگند خوردن
abjure سوگند شکستن
abjuring سوگند شکستن
swear by سوگند خوردن به
taking an oath اتیان سوگند
swear سوگند خوردن
abjures سوگند شکستن
abstention from taking an oath نکول سوگند
abjured سوگند شکستن
take an oath سوگند خوردن
swearing formula سوگند نامه
swears سوگند خوردن
by g به جرجیس سوگند
up my conscience به وجدانم سوگند
adjurer سوگند دهنده
upon my honor به شرافتم سوگند
upon my world بشرافتم سوگند
affidavits سوگند نامه
to swear an oath [on, to] , to take an oath [on; to] سوگند خوردن [به]
gar سوگند ملایم
loyalty oath [American E] سوگند وفاداری
false oath سوگند دروغ
swearing اتیان سوگند
Hippocratic oath سوگند بقراطی
odd :سوگند ملایم
odder :سوگند ملایم
oddest :سوگند ملایم
oath of allegiance سوگند وفاداری
od سوگند ملایم
by god سوگند بخدا
to take an oath سوگند خوردن
perjures سوگند دروغ خوردن
perjure سوگند دروغ خوردن
perjuring سوگند دروغ خوردن
attesting سوگند یاد کردن
abjurer or abjuror سوگند شکن ترک
abjeure با سوگند ترک کردن
attest سوگند یاد کردن
wager of law تبری جستن با سوگند
to keep an oath inviolate نقض نکردن سوگند
to swore falsely سوگند دروغ خوردن
forswear سوگند دروغ خوردن
to forswear oneself سوگند دروغ خوردن
to swear by all that is sacred بمقدسات عالم سوگند
official oath سوگند قانونی یا رسمی
attested سوگند یاد کردن
sanctions فتوای کلیسایی سوگند
sanctioning فتوای کلیسایی سوگند
sanctioned فتوای کلیسایی سوگند
sanction فتوای کلیسایی سوگند
goddammit سوگند - قسم - برایبیانناراحتیوعصبانیت
god-awful سوگند - قسم - برایبیانبدیونامطبوعبودنچیزی
forswearing سوگند دروغ خوردن
sanctity of an oath حرمت سوگند یا قسم
swear on سوگند به چیزی خوردن
attests سوگند یاد کردن
goddamn سوگند - قسم - برایبیانهیجانوعصبانیت
to lift one's hand دست به سوگند برداشتن
to perjure oneself سوگند شکنی کردن
to swear like a trooper زیاد سوگند خوردن
forswears سوگند دروغ خوردن
manswear سوگند دروغ خوردن
in my f. به ایین سوگند خدامی داند
forsworn سوگند دروغ یاد کرده
coronation oath سوگند هنگام تاج گذاری
to keep an oath inviolate معتبر نگه داشتن سوگند
perjury سوگند شکنی گواهی دروغ
they are sworn frends بیکدیگر سوگند دوستی خورده اند
to swear tre sonagainstany one سوگند برای خیانت بکسی خوردن
compurgator یادکننده سوگند برای تبرئه دیگری
i swore him to secrecy او را سوگند دادم که راز راپوشیده نگاه دارد
he swore off drinking سوگند خوردکه از نوشابه خوری دست بکشد
perjured سوگند دروغ خورده دروغی داده شده
by the holy poker سوگند شوخی امیزی است چون به انروزهای غریب ومانندان
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
perjurer کسی که سوگند دروغ می خورد یا شهادت دروغ میدهد
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
abjuration عهد شکنی سوگند شکنی
ferries گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to sue for damages عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
example is better than precept نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to put any one up to something کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
defines 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
expand توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shifts انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televised درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expands توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shift انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expanding توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shifted انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televising درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
formation سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
televise درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
outdo بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
to picture شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
adjudging با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudges با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudged با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
development گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
developments گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
outdoing بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
shifting حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
advances ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
allowance جیره دادن فوق العاده دادن
allowances جیره دادن فوق العاده دادن
indemnify غرامت دادن به تامین مالی دادن به
square away سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
greaten درشت نشان دادن اهمیت دادن
organization سازمان دادن ارایش دادن موضع
organisations سازمان دادن ارایش دادن موضع
organizations سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization of the ground سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
promulge انتشار دادن بعموم اگهی دادن
drag حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dynamically اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
dynamic اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouse وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouses وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
triple option بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
lends عاریه دادن اجاره دادن
promotes ترفیع دادن درجه دادن
directs دستور دادن دستورالعمل دادن
instructing دستور دادن اموزش دادن
individualises تمیز دادن تشخیص دادن
individualising تمیز دادن تشخیص دادن
decern تشخیص دادن تمیز دادن
lend عاریه دادن اجاره دادن
judging حکم دادن تشخیص دادن
individualized تمیز دادن تشخیص دادن
individualize تمیز دادن تشخیص دادن
judges حکم دادن تشخیص دادن
inform اطلاع دادن گزارش دادن
promote ترفیع دادن ترویج دادن
promote ترفیع دادن درجه دادن
judged حکم دادن تشخیص دادن
judge حکم دادن تشخیص دادن
instructed دستور دادن اموزش دادن
direct دستور دادن دستورالعمل دادن
individualised تمیز دادن تشخیص دادن
promoted ترفیع دادن درجه دادن
directed دستور دادن دستورالعمل دادن
promoted ترفیع دادن ترویج دادن
instructs دستور دادن اموزش دادن
promotes ترفیع دادن ترویج دادن
individualizes تمیز دادن تشخیص دادن
compensate پاداش دادن عوض دادن
mitigated تخفیف دادن تسکین دادن
mitigates تخفیف دادن تسکین دادن
organising سازمان دادن ارایش دادن
massage ماساژ دادن تغییر دادن
loan قرض دادن عاریه دادن
effectuate انجام دادن صورت دادن
give security for تامین دادن ضامن دادن
purging غرامت دادن جریمه دادن
expands توسعه دادن بسط دادن
organizing سازمان دادن ارایش دادن
loans قرض دادن عاریه دادن
organizes سازمان دادن ارایش دادن
expand توسعه دادن بسط دادن
loaning قرض دادن عاریه دادن
expanding توسعه دادن بسط دادن
illustrating شرح دادن نشان دادن
illustrates شرح دادن نشان دادن
promoting ترفیع دادن درجه دادن
individualizing تمیز دادن تشخیص دادن
compensated پاداش دادن عوض دادن
promoting ترفیع دادن ترویج دادن
compensates پاداش دادن عوض دادن
massaging ماساژ دادن تغییر دادن
massages ماساژ دادن تغییر دادن
massaged ماساژ دادن تغییر دادن
organize سازمان دادن ارایش دادن
mitigate تخفیف دادن تسکین دادن
houses منزل دادن پناه دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com