Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
pratincole
سکجور مرغ باران که به پرستو می ماند
Other Matches
swallows
پرستو
swallow
پرستو
swallowed
پرستو
swallowing
پرستو
shorebird
پرستو
rainstorm
باد و باران باران شدید
rainsquall
باد و باران باران شدید
rainstorms
باد و باران باران شدید
house martin
یکجور پرستو که لانه گلی بردیوار خانه ها میسازد
house martins
یکجور پرستو که لانه گلی بردیوار خانه ها میسازد
martin
نوعی پرستو که لانه گلی بر دیوار خانه میسازد ادم گول خور
residue
پس ماند
inertia
ماند
remanence
پس ماند
residues
پس ماند
store
می باقی می ماند
moment of inertia
گشتاور ماند
magnetic inertia
پس ماند مغناطیسی
storing
می باقی می ماند
it was left unfinished
ناتمام ماند
residual magnetism
مغناطیس پس ماند
Water staing (long ) in one place becomes putrid .
<proverb>
آب که یک جا ماند مى گندد.
he did not open his lips
خاموش ماند
that borders upon madness
اینکاربدیوانگی می ماند
inertial force
نیروی ماند
it was snowed under
زیر برف ماند
I couldnt (failed to) get that long- cherished wish.
داغش به دلم ماند
He wisely stayed at home .
عقل کردودرمنزل ماند
She wI'll survive . She wI'll pull through.
زنده خواهد ماند
She was left out in the cold . she was left high and dry .
سرش بی کلاه ماند
angular mass
گشتاور ماند
[فیزیک]
rotational inertia
گشتاور ماند
[فیزیک]
rest mass
جرم ماند
[فیزیک]
invariant mass
جرم ماند
[فیزیک]
principal moment of inertia
لنگر اصلی ماند
principal axis of inertia
محور اصلی ماند
intrinsic mass
جرم ماند
[فیزیک]
proper mass
جرم ماند
[فیزیک]
mass
جرم ماند
[فیزیک]
It left a good taste in my mouth .
مزه اش توی دهانم ماند
residual
آنچه در پشت سر باقی می ماند
The would left a mark.
جای زخم باقی ماند
displacement hull
قسمتی از بدنه قایق که در اب می ماند
impulse
پالسی که زمان کوتاهی می ماند
impulses
پالسی که زمان کوتاهی می ماند
much sugar was left
قند زیادی باقی ماند
That way, it stays in suspension.
به این صورت معلق باقی می ماند.
impulsive
آنچه برای زمان کوتاهی می ماند
disclose
یات چیزی که باید مخفی می ماند
discloses
یات چیزی که باید مخفی می ماند
She wI'll never realize this wish.
این آرزو بدلش خواهد ماند
disclosing
یات چیزی که باید مخفی می ماند
The judge remained an honest man all his life .
قاضی تمام عمرش درستکار ماند
duration
مدت زمانی که چیزی سالم می ماند
The snow doesn't stay on the ground.
[The snow doesn't stick.]
[American English]
,
[The snow doesn't settle.]
[British English]
برف روی زمین نمی ماند.
dead wood
میلههای افتاده بولینگ که درجا می ماند
baby split
وضعی که میلههای 2 و 7 یا3 و 01 بولینگ باقی می ماند
A full purse never lacks friends..
<proverb>
یک کیسه پر هرکز بدون رفیق نمى ماند .
knuckle sprue
استخوانهای ریخته گری-فولادی که در داخل کانالهاباقی می ماند
sea echelon
بخشی از ناوهای هجومی که در عملیات اب خاکی در دریاباقی می ماند
If you dont study hard ( hard enough ) , you cant go to a higher class.
اگرخوب درس نخوانی درهمین کلاس خواهی ماند
to gloze over one's words
سخنان کسی رابدانگونه تاویل کردن که عیب ان پوشیده ماند
This is an elusive word .
این لغت خیلی فرار است ( درحافظه باقی نمی ماند )
fairness
شرایطی که تا اجرای هر عمل درخواستی در سیستم در یک محدوده زمان باقی می ماند
hypothecate
در CL به معاملاتی اطلاق میشود که ضمن ان وثیقه دین در اختیارمدیون باقی می ماند
I dont quite remembered to post (mail)your letter.
کاملا" بخاطرم ماند ( یادم نرفت ) که نامه تان را پست کنم
switching
خط و مدار ارتباطی که در صورت نیاز ایجاد میشود و تا زمان لازم باقی می ماند
input
دستور زبان برنامه نویسی که منتظر ورود داده می ماند از پورت یا صفحه کلید
inputted
دستور زبان برنامه نویسی که منتظر ورود داده می ماند از پورت یا صفحه کلید
rainy
پر باران
pluvine
باران زا
pluvian
باران زا
drizzles
نم نم باران
pluvial
باران زا
rain proof
ضد باران
fine rain
باران
hydrometeor
باران
rainless
بی باران
rain water
آب باران
rains
باران
rain
باران
drizzling
نم نم باران
drizzle
نم نم باران
rainwater
اب باران
drizzled
نم نم باران
raining
باران
rained
باران
steady state
مدار یا وسیله یا برنامهای که در وضعیتی می ماند که هیچ عملی انجام نمیدهد ولی ورودی می پذیرد و..
drizzling
نرمه باران
pluviometer
باران سنج
pluviometry
باران سنجی
pluviosity
باران خیزی
pluvial dendation
باران ستردگی
sprinkle
پوش باران
much rain
باران بسیار
sprinkled
پوش باران
sprinkles
پوش باران
ombrology
مبحث باران
ombrometer
باران سنج
rain gauge
باران سنج
pash
باران شدید
plenty of rain
باران فراوان
plenty of rain
باران کافی
much rain
باران زیاد
orographic rain
باران کوهزاد
pride of the morning
مه یا باران بامداد
drizzles
نرمه باران
rainmaker
باران ساز
rainmaking
ایجاد باران
rainproof
عایق باران
showered
درشت باران
shower
درشت باران
raintight
باران ناپذیر
plovers
مرغ باران
sand blast
شن باران کردن
plover
مرغ باران
showering
درشت باران
rainfall recorder
باران نگار
rainfall index
نمایه باران
drizzled
نرمه باران
drizzle
نرمه باران
sleet
برف و باران
rain laden
باران ساز
storm water overflow
سرریز اب باران
showers
درشت باران
rainfall area
پهنه باران
rainfall gauge
باران سنج
udometer
باران سنج
rain gage
باران سنج
bombard
گلوله باران
sleeted
برف و باران
catchment
باران گیر
cyclonic rain
باران چرخهای
rainstorm
طوفان باران
dotterel
مرغ باران
rain shower
باران شدید
fall out
باران رادیواکتیو
fine rain
باران ریز
blood rain
باران سرخ
rainstorms
طوفان باران
sleeting
برف و باران
sleets
برف و باران
raindrops
قطره باران
raindrop
قطره باران
rain cats and dogs
<idiom>
باران شدید
bombardments
گلوله باران
bombardment
گلوله باران
acid rain
باران اسیدی
bombards
گلوله باران
rain check
بلیط باران
to send down rain
باران فرستادن
rain ga
باران سنج
killdeer
مرغ باران
pluvimeter
باران سنج
bombarding
گلوله باران
hyetometer
باران سنج
petrel
مرغ باران
golden rain
آتش باران
mizzle
باران ریز
hydrometer
باران سنج
bombarded
گلوله باران
Not all clouds bring rain.
<proverb>
هر ابرى باران نیاورد.
It was raining hard.
باران سختی می با رید
shell off
گلوله باران کردن
totalizer
باران سنج دخیرهای
weatherbeaten
باد و باران دیده
intermittent rain
بارش متناوب باران
storm water retention tank
منبعهای نگهدارنده اب باران
It was raining fast.
باران تندی می آمد
storm sewer
لوله فاضلاب اب باران
standard rain gage
باران سنج معمولی
stager
گرگ باران دیده
too much rain
باران بیش از اندازه
continuous rain
بارش باران دائمی
weather moulding
سنگی که اب باران راردمیکند
A wolf which has been drenched by rain .
<proverb>
گرگ باران دیده .
rainstorms
باران بوام باتوفان
isoheyt
خط شاخص نقاط هم باران
missiles
موشک باران کردن
slug
گلوله باران کردن
impluvium
حوض باران گیر
slugged
گلوله باران کردن
slugs
گلوله باران کردن
cannonade
گلوله باران کردن
typhoons
توفان همراه با باران
typhoon
توفان همراه با باران
nimbuses
وندی به معنای باران زا
monsoons
باد و باران موسمی
monsoon
باد و باران موسمی
rainfall
ریزش باران بارنغگی
pitter-patter
چک چک باران و غیره ضربان
nimbus
وندی به معنای باران زا
rainstorm
باران بوام باتوفان
isohyetal map
نقشه خطوط هم باران
rain prints
اثرهای چکه باران
killdee
یکجور مرغ باران
rain or shine
چه باران باشد چه آفتاب
pitter patter
چک چک باران و غیره ضربان
rainsquall
باران توام باتوفان
rainproof
مانع نفوذ باران
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com