Dictiornary-Farsi | سیاست اشتغال | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 202 (10 milliseconds)

English	Persian
employment policy	سیاست اشتغال


Search result with all words

monetarists	طرفداران مکتب پولی گروهی که معتقدند که سیاست پولی در رابطه باایجاد ثبات اقتصادی و تثبیت اشتغال و درامد نقش موثرتری نسبت به سیاست مالی دارد . همچنین این عده اعتقاد دارند که اقتصاد بخودی خود تثبیت خواهد شد
Other Matches

We are firm believers that party politics has no place in foreign policy.	ما کاملا متقاعد هستیم که سیاست حزب جایی در سیاست خارجی ندارد .
policy maker	سیاست ساز و سیاست افرین تعیین کننده خط مشی سیاسی
monetrarist keynesian debate	اینکه ایا سیاست پولی موثر است یا سیاست مالی
underemployed	کم اشتغال
engagedness	اشتغال
occupations	اشتغال
employment	اشتغال
busybodies	اشتغال
busybody	اشتغال
preoccupation	اشتغال
office	اشتغال
engagement	اشتغال
engagements	اشتغال
offices	اشتغال
preoccupations	اشتغال
occupation	اشتغال
overfull employment	اشتغال وافر
employment volume	حجم اشتغال
hyperemployment	اشتغال زیاد
indebtedness	اشتغال ذمه
unemployment	عدم اشتغال
full employment	اشتغال کامل
employment opportunities	فرصتهای اشتغال
employment rate	نزخ اشتغال
employment act	قانون اشتغال
employment gap	شکاف اشتغال
overfull employment	اشباع اشتغال
employment opportunities	امکانات اشتغال
idleness	عدم اشتغال
hyperemployment	اشتغال بیش ازحد
inflationary gap	سطح اشتغال مطلوب
commencement of employment	زمان شروع اشتغال
full time employment	اشتغال تمام وقت
employment rate	میزان نسبی اشتغال
full employment equilibrium	تعادل اشتغال کامل
full employment output	تولید در اشتغال کامل
unemployment equilibrium	تعادل در اشتغال ناقص
full time	زمان اشتغال بکار
full employment rate of growth	نرخ رشد در اشتغال کامل
occupational therapy	درمان بوسیله اشتغال بکار کاردرمانی
diplomatist	کسی که به امور دیپلماتیک اشتغال دارد
letters testamentary	خطاب به وصی دائربه اشتغال بامروصایت
wright	کسی که به کارهای ماشینی و ساختن ان اشتغال دارد
amateurism	اشتغال هنر بخاطرذوق نه برای امرار معاش
I am obsessed by fear of unemployment .	تنها فکرم نگرانی از بیکاری ( عدم اشتغال ) است
biologism	اشتغال بمطالعه حیات وتجزیه وتحلیل موجودات زنده
inflationary gap	وقتی اقتصاد کشور در حالتی باشدکه اشتغال کامل محسوس بوده
employment gap	مقدار کمبوداشتغال در حالت تعادل تولیدملی نسبت به اشتغال درفرفیت واقعی تولید
say's law	عرضه تقاضای خودرا بوجود می اورد بنابراین تعادل همواره در سطح اشتغال کامل وجود خواهدداشت
king craft	سیاست
politic	سیاست
policy	سیاست
politcs	سیاست
diplomacy	فن سیاست
policies	سیاست
kingcraft	سیاست
politics	سیاست
maintenance of membership	هرکس حق اشتغال به کار دارد لیکن اگر عضو اتحادیهای باشدباید در صورت عضویت ان تازمان تعیین شده باقی بماندوالا شغلش را از دست خواهدداد
foreign policy	سیاست خارجی
fiscal policy	سیاست مالیاتی
fiscal policy	سیاست مالی
financial policy	سیاست مالی
fair deal	سیاست منصفانه
policy makers	سیاست گذاران
expansionary policy	سیاست انبساطی
policy of contianment	سیاست تحدیدی
social policy	سیاست اجتماعی
tax policy	سیاست مالیاتی
stop go policy	سیاست تثبیت
king craft	سیاست پادشاهی
public policy	سیاست عمومی
income policy	سیاست درامدی
monetary policy	سیاست پولی
power politics	سیاست زور
politcs	سیاست شناسی
mercantilism	سیاست بازرگانی
laissez faire	سیاست اقتصادازاد
laisser faire	سیاست اقتصادازاد
health policy	سیاست بهداشتی
new deal	سیاست جدید
neutralism	سیاست بی طرفی
national policy	سیاست ملی
wage policy	سیاست دستمزد
restrictionism	سیاست محدودیت
monopolist	سیاست انحصاری
politcs	علم سیاست
public life	زندگی در سیاست
political sclence	سیاست مدن
policy-making	سیاست گذاری
policies	مسلک سیاست
the policy of the government	سیاست دولت
anti development policy	سیاست ضد توسعه
anti inflationary policy	سیاست انقباضی
realpolitik	سیاست زور
realpolitik	سیاست عملی
realpolitik	سیاست تجربی
policy making	سیاست گذاری
politics	سیاست مدون
politics	علم سیاست
colonialism	سیاست مستعمراتی
politician	اهل سیاست
politician	وارددر سیاست
politician	سیاست مدار
politicians	اهل سیاست
politicians	وارددر سیاست
politicians	سیاست مدار
acrobats	سیاست باز
diplomacy	سیاست سیاستمداری
diplomatically	سیاست مابانه
economic policy	سیاست اقتصادی
development policy	سیاست توسعه
budgetary policy	سیاست بودجهای
acrobat	سیاست باز
commercial policy	سیاست بازرگانی
policy	مسلک سیاست
legislative periode	دوره مقننه [سیاست]
punitory	جزائی سیاست امیز
stabilization policy	سیاست تثبیت اقتصادی
electoral term	دوره مقننه [سیاست]
brinkmanship	سیاست قبول مخاطره
policy of pandering	سیاست خودشیرین بودن
parliamentary term	دوره مقننه [سیاست]
Pied Piper	عوام انگیز [سیاست]
the open door policy	سیاست دروازههای باز
pure fiscal policy	سیاست مالی خالص
to launch in to politics	داخل سیاست شدن
tools of fiscal policy	ابزار سیاست مالی
tools of monetary policy	ابزار سیاست پولی
tight money	سیاست پولی انقباضی
rabble-rouser	عوام انگیز [سیاست]
pure monetary policy	سیاست پولی خالص
party politics	سیاست بازیهای حزبی
executive council [of a political party]	شورای مجریه [سیاست]
executive [of a political party]	شورای مجریه [سیاست]
executive council [of a political party]	مجلس اجرائی [سیاست]
opposition party	حزب مخالف [سیاست]
to retire from politics	از سیاست بازنشسته شدن
executive [of a political party]	مجلس اجرائی [سیاست]
citizenship [status of a citizen]	ملیت [حقوق] [سیاست]
International politics.	سیاست بین الملل
To enter politics .	وارد سیاست شدن
The policy of balance of power.	سیاست موازنه قدرت
I have nothing to do with politics.	کاری به سیاست ندارم
nationality [citizenship]	ملیت [حقوق] [سیاست]
expansionary monetary policy	سیاست پولی انبساطی
decision making policy	سیاست تصمیم گیری
credit squeeze	سیاست انقباض اعتبار
restrictive monetary policy	سیاست پولی انقباضی
restrictive fiscal policy	سیاست مالی انقباضی
launch into politics	داخل سیاست شدن
contractionary fiscal policy	سیاست مالی انقباضی
contractionary monetary policy	سیاست پولی انقباضی
austere fiscal policy	سیاست مالی مضیق
agricultural support policy	سیاست حمایت از کشاورزی
diplomatize	سیاست مداری کردن
discount rate policy	سیاست نرخ تنزیل
institutionalism	سیاست خیریه واخلاقی
intransigeance	سخت گیری در سیاست
income policy	سیاست مربوط به درامدها
import substitution policy	سیاست جانشینی واردات
functional finance	سیاست مالی اصولی
expansionary fiscal policy	سیاست مالی انبساطی
easy money policy	سیاست گشایش پول
labour policy	سیاست استخدام کارکنان
discretionary fiscal policy	سیاست مالی اختیاری
active fiscal policy	سیاست مالی فعال
isolationism	پیروی از سیاست انزوا
polity	طرز اداره سیاست
outward looking policy	سیاست برون نگر
polities	طرز اداره سیاست
plateform	اعلامیه سیاست دولت
conservatism	سیاست محافظه کاری
policy instrument	ابزار اجرای سیاست
policy of d.	سیاست واگذاری اوضاع
political sclence	علم سیاست کشورها
politick	سیاست بافی کردن
pricing policy	سیاست قیمت گذاری
ostrich policy	سیاست خود فریبی
orientalism	عقاید یا سیاست شرقی
nonintervention	سیاست عدم مداخله
nonintervention	سیاست کناره گیری
open door policy	سیاست درهای باز
intransigence	سخت گیری در سیاست ناسازگاری
radical	اصل سیاست مدار افراطی
begger my neighbour policy	سیاست فقیر کردن کشورهمسایه
intransigency	سخت گیری در سیاست ناسازگاری
carpetbag	سیاست بازی ودغلکاری کردن
centrist wing	طرفدار جناح میانه رو [سیاست]
radicals	اصل سیاست مدار افراطی
politics	علم سیاست امور سیاسی
die hard	پرمقاومت سیاست مدارمحافظه کار
clericalism	سیاست واصول واعمال روحانیون
power politics	سیاست جبر زور طلبی
To enter the arena of bloody politics.	وارد صحنه سیاست شدن
brinkmanship	سیاست رفتن تا مرز جنگ
mercantilist	طرفدار سیاست موازنه اقتصادی
mercantilism	سیاست موازنه بازرگانی کشور
He is through ( done ) with politics .	سیاست را بوسیده وکنار گذاشته
land policy	سیاست اقتصادی مربوط به زمین
He takes ( heels) much interest in politics.	به سیاست خیلی علاقه دارد