English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (27 milliseconds)
English Persian
carpetbag سیاست بازی ودغلکاری کردن
Other Matches
mugwump سیاست و حزب بازی دوری میکند
wire pulling گربه رقصانی تحریک سیاست بازی
We are firm believers that party politics has no place in foreign policy. ما کاملا متقاعد هستیم که سیاست حزب جایی در سیاست خارجی ندارد .
policy maker سیاست ساز و سیاست افرین تعیین کننده خط مشی سیاسی
monetrarist keynesian debate اینکه ایا سیاست پولی موثر است یا سیاست مالی
misplay بازی بد واز روی ناشیگری غلط بازی کردن
to make a trick با کارت شعبده بازی کردن [ورق بازی]
politick سیاست بافی کردن
diplomatize سیاست مداری کردن
begger my neighbour policy سیاست فقیر کردن کشورهمسایه
to break off diplomatic relations روابط دیپلماتیکی را قطع کردن [سیاست]
politicised سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
politicising سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
politicises سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
politicization سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
politicize سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
politicized سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
politicizes سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
politicizing سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
monetarists طرفداران مکتب پولی گروهی که معتقدند که سیاست پولی در رابطه باایجاد ثبات اقتصادی و تثبیت اشتغال و درامد نقش موثرتری نسبت به سیاست مالی دارد . همچنین این عده اعتقاد دارند که اقتصاد بخودی خود تثبیت خواهد شد
shinny بازی هاکی که با توپ چوبی بازی شود چوب بازی هاکی
harlequinade بخشی ازنمایش یالال بازی که لوده دران بازی میکند لودگی
frame مدت زمان به کیسه انداختن تمام گویهای بازی اسنوکر یک دهم از بازی بولینگ
gamesmanship مهارت در بردن بازی بدون تخلف از مقررات بازی
cutthroat بازی 3 نفره که هریک به نفع خود بازی میکند
game وسیله ROM که حاوی کد برنامه برای بازی کامپیوتری است و در کنسول بازی نصب میشود
kiss in the ring بازی بگیرماچ کن :بازی که دران پسریادختری ....تااوراببوسد
fire fight ترقه بازی اتش بازی مبادله تیراندازی
shinney بازی هاکی که باتوپ چوبی بازی شود
dib ریگ بازی قاپ یا ریگی که با ان بازی می کنند
inning گیمی که بازیگر سرویس زده و ان را باخته فرصت برای نوبت هر بازی بیلیارد یاکروکه یک بخش از بازی بولینگ
to play fair مردانه و سر راست معامله کردن یا بازی کردن
quibbles زبان بازی کردن ایهام گویی کردن
quibbled زبان بازی کردن ایهام گویی کردن
quibbling زبان بازی کردن ایهام گویی کردن
quibble زبان بازی کردن ایهام گویی کردن
crampet game بازی خفه بازی کم فضای شطرنج
charlatanic امیخته بازبان بازی یاچاچول بازی
harlepuinade نمایش لال بازی ودلقک بازی
toys بازی کردن
gallant زن بازی کردن
twiddle بازی کردن
play-acts بازی کردن
play-act بازی کردن
playing رل بازی کردن
twiddling بازی کردن
play-acted بازی کردن
play-acting بازی کردن
twiddles بازی کردن
miscast بد بازی کردن
twiddled بازی کردن
To be acting. To put it on . رل بازی کردن
toy بازی کردن
move بازی کردن
actuble بازی کردن
bump بازی کردن
playing بازی کردن
plays بازی کردن
playact رل بازی کردن
rink یخ بازی کردن
moved بازی کردن
played بازی کردن
rinks یخ بازی کردن
play رل بازی کردن
play بازی کردن
moves بازی کردن
headwork با سر بازی کردن
played رل بازی کردن
plays رل بازی کردن
foxing روباه بازی کردن تزویر کردن
fox روباه بازی کردن تزویر کردن
foxes روباه بازی کردن تزویر کردن
prevaricating زبان بازی کردن
sparred مشت بازی کردن
bowl باتوپ بازی کردن
spars مشت بازی کردن
prevaricates زبان بازی کردن
spar مشت بازی کردن
piddles باخوراک بازی کردن
palter زبان بازی کردن
skates اسکیت بازی کردن
flimflam حقه بازی کردن
ski اسکی بازی کردن
piddled باخوراک بازی کردن
play out تا اخر بازی کردن
piddle باخوراک بازی کردن
To play cards . ورق بازی کردن
bowls باتوپ بازی کردن
play fair مردانه بازی کردن
playact در تاتر بازی کردن
start up <idiom> بازی را شروع کردن
showboat نمایشی بازی کردن
spoofs حقه بازی کردن
misplay ناشیانه بازی کردن
skate اسکیت بازی کردن
fornicates : فاحشه بازی کردن
playing تفریح بازی کردن
fornicated : فاحشه بازی کردن
skated اسکیت بازی کردن
left-handed با دست چپ بازی کردن
played تفریح بازی کردن
fornicate : فاحشه بازی کردن
fornicating : فاحشه بازی کردن
plays تفریح بازی کردن
shinny شینی بازی کردن
gambles سفته بازی کردن
tricking حقه بازی کردن
shinney شینی بازی کردن
spoof حقه بازی کردن
favouritism پارتی بازی کردن
tricked حقه بازی کردن
trick حقه بازی کردن
play تفریح بازی کردن
skied اسکی بازی کردن
personified رل دیگری بازی کردن
card ورق بازی کردن
cards ورق بازی کردن
personifies رل دیگری بازی کردن
kites سفته بازی کردن
equivocate زبان بازی کردن
thimblerig شعبده بازی کردن
personify رل دیگری بازی کردن
yo-yo یویو بازی کردن
equivocated زبان بازی کردن
prevaricated زبان بازی کردن
to bill and coo بوسه بازی کردن
to make love عشق بازی کردن
to play marbles مهره بازی کردن
to play ball توپ بازی کردن
court عشق بازی کردن
gambled سفته بازی کردن
gamble سفته بازی کردن
to play at chess شطرنج بازی کردن
fences شمشیر بازی کردن
to skip rope بند بازی کردن
to fly a kite سفته بازی کردن
to play for love سر هیچ بازی کردن
personifying رل دیگری بازی کردن
to play soccer فوتبال بازی کردن
prevaricate زبان بازی کردن
taw تیله بازی کردن
criminal court عشق بازی کردن
fence شمشیر بازی کردن
drabber جنده بازی کردن
war game بازی جنگ کردن
drabbest جنده بازی کردن
equivocating زبان بازی کردن
equivocates زبان بازی کردن
yo-yos یویو بازی کردن
skis اسکی بازی کردن
mountebank حقه بازی کردن
kite سفته بازی کردن
to play football فوتبال بازی کردن
to look oneself again پشم بازی کردن
mountebanks حقه بازی کردن
drab جنده بازی کردن
speculate احتکارکردن سفته بازی کردن
to pay at addor even بازی طاق یا جفت کردن
to play for love تفریحی یا عشقی بازی کردن
to play at d. تخته نرد بازی کردن
footle لودگی یا بازی کردن پایگکوبی
to play computer games بازی های کامپیوتری کردن
to spar at each other باهم مشت بازی کردن
speculating احتکارکردن سفته بازی کردن
speculates احتکارکردن سفته بازی کردن
teetering الله کلنگ بازی کردن
fowling روبه بازی یادوروئی کردن
game سرگرمی دوربازی بازی کردن
teetered الله کلنگ بازی کردن
to toy with one's food با غذای خود بازی کردن
teeter الله کلنگ بازی کردن
speculated احتکارکردن سفته بازی کردن
teeters الله کلنگ بازی کردن
to play square راست وحسینی بازی کردن
To play (trifle) with someones feeling. با احساسات کسی بازی کردن
see-saws الا کلنگ بازی کردن
sported نمایش تفریحی بازی کردن
sports نمایش تفریحی بازی کردن
wench فاحشه دختر بازی کردن
warm up <idiom> گرم کردن (برای بازی)
perform بازی کردن نمایش دادن
sewsaw الله کلنگ بازی کردن
act بازی کردن نمایش دادن
acted بازی کردن نمایش دادن
performs بازی کردن نمایش دادن
performed بازی کردن نمایش دادن
To spend recklessly ( prodigally ) . گشاد بازی کردن ( ولخرجی )
warm up دست گرمی بازی کردن
play cat and mouse with someone <idiom> موش و گربه بازی کردن
sport نمایش تفریحی بازی کردن
philander زن بازی کردن دنبال زن افتادن
romp با جیغ وداد بازی کردن
wenches فاحشه دختر بازی کردن
see-sawed الا کلنگ بازی کردن
to play up درست و حسابی بازی کردن
To play ones part . نقش خودرا بازی کردن
romped با جیغ وداد بازی کردن
romping با جیغ وداد بازی کردن
romps با جیغ وداد بازی کردن
see-sawing الا کلنگ بازی کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com