English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 206 (11 milliseconds)
English Persian
foreign policy سیاست خارجی
Search result with all words
geopolitics درمشی سیاسی و سیاست خارجی کشور
monroe doctrine سیاست خارجی امریکا مبنی برمخالفت با گسترش نفوذاروپا درنیمکره غربی
monroe doctrine اصولی که مونرو رئیس جمهور امریکابه عنوان خط مشی سیاست خارجی امریکا به کنگره امریکا در سال 3281 اعلام کرد
the concert of europe منظوردولی هستند که پس ازشکست ناپلئون اول در سال 5181 در کنفرانس وین سیاست خارجی خود را با هم هماهنگ ساختند و این هماهنگی بخصوص در زمینه مسائل مربوط به بالکان وعثمانی محسوس بود
We are firm believers that party politics has no place in foreign policy. ما کاملا متقاعد هستیم که سیاست حزب جایی در سیاست خارجی ندارد .
Other Matches
policy maker سیاست ساز و سیاست افرین تعیین کننده خط مشی سیاسی
monetrarist keynesian debate اینکه ایا سیاست پولی موثر است یا سیاست مالی
positive externalities صرفه جوئیهای خارجی عوارض خارجی مثبت پی امدهای خارجی مثبت
exterior angle زاویهء خارجی کثیرالاضلاع زوایای خارجی حاصله ازتقاطع یک خط بادوخط موازی
impurity جزء تشکیل دهنده خارجی ناخالصی ماده خارجی
external symbol dictionary فهرست علائم خارجی فرهنگ لغات نمادهای خارجی
foreign exchange پول خارجی ارز خارجی
outwork استحکامات خارجی دژ سنگرهای خارجی
monetarists طرفداران مکتب پولی گروهی که معتقدند که سیاست پولی در رابطه باایجاد ثبات اقتصادی و تثبیت اشتغال و درامد نقش موثرتری نسبت به سیاست مالی دارد . همچنین این عده اعتقاد دارند که اقتصاد بخودی خود تثبیت خواهد شد
wilson پرش از لبه خارجی یک اسکیت و چرخش کامل در هوا وبازگشت روی لبه خارجی اسکیت دیگر
external diseconomies عوامل زیان اور خارجی عوامل نامطلوب خارجی
exchanged stabilization fund مقصودتاسیسی است در ان پول خارجی و داخلی یک کاسه میشود و به این وسیله مظنه ارز خارجی ثابت نگهداشته میشود تا تنزل پول داخلی باعث رکود تجارت و عدم اعتماد نشود
diplomacy فن سیاست
policies سیاست
politcs سیاست
policy سیاست
politics سیاست
kingcraft سیاست
politic سیاست
king craft سیاست
colonialism سیاست مستعمراتی
politicians سیاست مدار
politicians وارددر سیاست
politician سیاست مدار
expansionary policy سیاست انبساطی
politician وارددر سیاست
policies مسلک سیاست
politician اهل سیاست
politicians اهل سیاست
employment policy سیاست اشتغال
policy making سیاست گذاری
politics علم سیاست
tax policy سیاست مالیاتی
realpolitik سیاست عملی
realpolitik سیاست تجربی
commercial policy سیاست بازرگانی
realpolitik سیاست زور
budgetary policy سیاست بودجهای
anti inflationary policy سیاست انقباضی
anti development policy سیاست ضد توسعه
acrobats سیاست باز
acrobat سیاست باز
development policy سیاست توسعه
diplomatically سیاست مابانه
economic policy سیاست اقتصادی
wage policy سیاست دستمزد
politics سیاست مدون
the policy of the government سیاست دولت
policy مسلک سیاست
laissez faire سیاست اقتصادازاد
policy makers سیاست گذاران
policy-making سیاست گذاری
power politics سیاست زور
policy of contianment سیاست تحدیدی
new deal سیاست جدید
neutralism سیاست بی طرفی
national policy سیاست ملی
king craft سیاست پادشاهی
political sclence سیاست مدن
monopolist سیاست انحصاری
monetary policy سیاست پولی
health policy سیاست بهداشتی
laisser faire سیاست اقتصادازاد
politcs سیاست شناسی
politcs علم سیاست
mercantilism سیاست بازرگانی
public life زندگی در سیاست
stop go policy سیاست تثبیت
restrictionism سیاست محدودیت
income policy سیاست درامدی
social policy سیاست اجتماعی
diplomacy سیاست سیاستمداری
financial policy سیاست مالی
public policy سیاست عمومی
fiscal policy سیاست مالی
fiscal policy سیاست مالیاتی
fair deal سیاست منصفانه
agricultural support policy سیاست حمایت از کشاورزی
institutionalism سیاست خیریه واخلاقی
income policy سیاست مربوط به درامدها
intransigeance سخت گیری در سیاست
active fiscal policy سیاست مالی فعال
labour policy سیاست استخدام کارکنان
launch into politics داخل سیاست شدن
outward looking policy سیاست برون نگر
opposition party حزب مخالف [سیاست]
ostrich policy سیاست خود فریبی
to retire from politics از سیاست بازنشسته شدن
orientalism عقاید یا سیاست شرقی
nonintervention سیاست کناره گیری
nonintervention سیاست عدم مداخله
polities طرز اداره سیاست
polity طرز اداره سیاست
open door policy سیاست درهای باز
austere fiscal policy سیاست مالی مضیق
diplomatize سیاست مداری کردن
discount rate policy سیاست نرخ تنزیل
discretionary fiscal policy سیاست مالی اختیاری
easy money policy سیاست گشایش پول
politick سیاست بافی کردن
brinkmanship سیاست قبول مخاطره
pricing policy سیاست قیمت گذاری
tools of monetary policy ابزار سیاست پولی
tools of fiscal policy ابزار سیاست مالی
to launch in to politics داخل سیاست شدن
tight money سیاست پولی انقباضی
the open door policy سیاست دروازههای باز
punitory جزائی سیاست امیز
pure fiscal policy سیاست مالی خالص
pure monetary policy سیاست پولی خالص
expansionary fiscal policy سیاست مالی انبساطی
expansionary monetary policy سیاست پولی انبساطی
political sclence علم سیاست کشورها
party politics سیاست بازیهای حزبی
decision making policy سیاست تصمیم گیری
plateform اعلامیه سیاست دولت
import substitution policy سیاست جانشینی واردات
I have nothing to do with politics. کاری به سیاست ندارم
policy instrument ابزار اجرای سیاست
The policy of balance of power. سیاست موازنه قدرت
functional finance سیاست مالی اصولی
contractionary fiscal policy سیاست مالی انقباضی
policy of d. سیاست واگذاری اوضاع
restrictive fiscal policy سیاست مالی انقباضی
contractionary monetary policy سیاست پولی انقباضی
restrictive monetary policy سیاست پولی انقباضی
To enter politics . وارد سیاست شدن
International politics. سیاست بین الملل
credit squeeze سیاست انقباض اعتبار
stabilization policy سیاست تثبیت اقتصادی
isolationism پیروی از سیاست انزوا
Pied Piper عوام انگیز [سیاست]
conservatism سیاست محافظه کاری
electoral term دوره مقننه [سیاست]
citizenship [status of a citizen] ملیت [حقوق] [سیاست]
nationality [citizenship] ملیت [حقوق] [سیاست]
legislative periode دوره مقننه [سیاست]
parliamentary term دوره مقننه [سیاست]
policy of pandering سیاست خودشیرین بودن
rabble-rouser عوام انگیز [سیاست]
executive council [of a political party] شورای مجریه [سیاست]
executive [of a political party] شورای مجریه [سیاست]
executive council [of a political party] مجلس اجرائی [سیاست]
executive [of a political party] مجلس اجرائی [سیاست]
back berm سکوی پایه خارجی خاکریز سکوی شیببر پایه خارجی خاکریز
intransigency سخت گیری در سیاست ناسازگاری
mercantilism سیاست موازنه بازرگانی کشور
intransigence سخت گیری در سیاست ناسازگاری
radical اصل سیاست مدار افراطی
radicals اصل سیاست مدار افراطی
policy dilemma تناقض سیاست ها مشکل سیاستی
passive fiscal policy سیاست مالی غیر فعال
land policy سیاست اقتصادی مربوط به زمین
power politics سیاست جبر زور طلبی
mercantilist طرفدار سیاست موازنه اقتصادی
politics علم سیاست امور سیاسی
brinkmanship سیاست رفتن تا مرز جنگ
clericalism سیاست واصول واعمال روحانیون
To enter the arena of bloody politics. وارد صحنه سیاست شدن
He takes ( heels) much interest in politics. به سیاست خیلی علاقه دارد
die hard پرمقاومت سیاست مدارمحافظه کار
carpetbag سیاست بازی ودغلکاری کردن
He is through ( done ) with politics . سیاست را بوسیده وکنار گذاشته
centrist wing طرفدار جناح میانه رو [سیاست]
begger my neighbour policy سیاست فقیر کردن کشورهمسایه
Politics someone hell. سیاست پدر ومادرندارد ( نمی شناسد )
agricultural price policy سیاست تعیین قیمت محصولات کشاورزی
radicalism گرایش به سیاست افراطی تندروی و افراط
glasnost سیاست بحث آزاد مطالب و مسائل
Pied Piper تحریک کننده توده مردم [سیاست]
To do something expediently. از روی سیاست کاری را انجام دادن
wire pulling گربه رقصانی تحریک سیاست بازی
rabble-rouser تحریک کننده توده مردم [سیاست]
individualism اصول ازادی فردی در سیاست واقتصاد
[extreme] right-wing scene صحنه جناح راست [افراطی] [سیاست]
far-right extremist scene صحنه جناح راست [افراطی] [سیاست]
closed-door meeting مجلس جدا از مردم عمومی [سیاست]
to have a closed meeting نشست محرمانه داشتن [بخصوص سیاست]
opposition parliamentary group گروه مخالف در مجلس پارلمانی [سیاست]
mugwump سیاست و حزب بازی دوری میکند
to break off diplomatic relations روابط دیپلماتیکی را قطع کردن [سیاست]
isolationist طرفدارعدم مداخله در سیاست کشورهای دیگر
austerity package بسته صرفه جویی [اقتصاد] [سیاست]
fusionist هواخواه اصول پیوستگی وسازش در سیاست
politicize سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
He is not tactful (diplomatic)in dealing with people. دررفتارش با مردم سیاست بخرج نمی دهد
politicised سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
politicized سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
politicizes سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
mc carthyism سیاست دست راستی افراطی و مخالفت بالیبرالیزم
dumping سیاست تبعیض قیمت در تجارت بین الملل
militarists ارتش گرای هواخواه توسعه یا سیاست نظامی
politicises سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
politicising سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
politicization سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
irredentism سیاست اعاده نقاط ایتالیایی زبان بایتالیا
militarist ارتش گرای هواخواه توسعه یا سیاست نظامی
environmental refugee پناهنده محیط زیستی [بوم شناسی ] [سیاست]
politicizing سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
functional finance سیاست مالی دولت برای تثبیت وضع اقتصادی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com