English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
institutionalism سیاست خیریه واخلاقی
Other Matches
institutionalism سیاست ترویج امور خیریه واصلاح بزهکاران از طرق اخلاقی و تادیبی
dry rot فساد اجتماعی واخلاقی
We are firm believers that party politics has no place in foreign policy. ما کاملا متقاعد هستیم که سیاست حزب جایی در سیاست خارجی ندارد .
policy maker سیاست ساز و سیاست افرین تعیین کننده خط مشی سیاسی
monetrarist keynesian debate اینکه ایا سیاست پولی موثر است یا سیاست مالی
charitable خیریه
foundation موسسه خیریه
charities موسسه خیریه
charity موسسه خیریه
pious foundations بنگاههای خیریه
welfare سعادت خیریه
charitable institution موسسه خیریه
charity organization سازمان خیریه
foundation سازمان خیریه
alms house مسافرخانه خیریه
benefits society انجمن خیریه
exhibition game بازی نمایشی به نفع خیریه
sisterhood انجمن خیریه مذهبی نسوان
sorority انجمنهای خیریه یا کلوب نسوان
colleger دانشجویی که ازبنگاه خیریه دانشکده بهرمند میشود
rummage sale حراج هدایای تقدیمی بکلیسابرای امور خیریه
corody لباس وغذا وغیره که موسسات خیریه به محتاجان میدهند
monetarists طرفداران مکتب پولی گروهی که معتقدند که سیاست پولی در رابطه باایجاد ثبات اقتصادی و تثبیت اشتغال و درامد نقش موثرتری نسبت به سیاست مالی دارد . همچنین این عده اعتقاد دارند که اقتصاد بخودی خود تثبیت خواهد شد
flag day هر روزی که مردم برای امور خیریه پول خیرات می کنند ودر مقابل پرچم های کوچک دریافت می دارند
kingcraft سیاست
king craft سیاست
politic سیاست
politics سیاست
policy سیاست
policies سیاست
diplomacy فن سیاست
politcs سیاست
development policy سیاست توسعه
public life زندگی در سیاست
commercial policy سیاست بازرگانی
income policy سیاست درامدی
expansionary policy سیاست انبساطی
politcs علم سیاست
fair deal سیاست منصفانه
employment policy سیاست اشتغال
economic policy سیاست اقتصادی
political sclence سیاست مدن
policy of contianment سیاست تحدیدی
power politics سیاست زور
policy makers سیاست گذاران
diplomatically سیاست مابانه
financial policy سیاست مالی
fiscal policy سیاست مالی
king craft سیاست پادشاهی
neutralism سیاست بی طرفی
laisser faire سیاست اقتصادازاد
social policy سیاست اجتماعی
mercantilism سیاست بازرگانی
monopolist سیاست انحصاری
tax policy سیاست مالیاتی
monetary policy سیاست پولی
new deal سیاست جدید
restrictionism سیاست محدودیت
the policy of the government سیاست دولت
fiscal policy سیاست مالیاتی
foreign policy سیاست خارجی
health policy سیاست بهداشتی
laissez faire سیاست اقتصادازاد
politcs سیاست شناسی
public policy سیاست عمومی
stop go policy سیاست تثبیت
policy making سیاست گذاری
colonialism سیاست مستعمراتی
politician اهل سیاست
politician وارددر سیاست
politician سیاست مدار
wage policy سیاست دستمزد
politicians اهل سیاست
politicians وارددر سیاست
politicians سیاست مدار
politics علم سیاست
policy-making سیاست گذاری
diplomacy سیاست سیاستمداری
policies مسلک سیاست
national policy سیاست ملی
acrobat سیاست باز
acrobats سیاست باز
realpolitik سیاست تجربی
realpolitik سیاست عملی
realpolitik سیاست زور
politics سیاست مدون
policy مسلک سیاست
anti development policy سیاست ضد توسعه
anti inflationary policy سیاست انقباضی
budgetary policy سیاست بودجهای
Pied Piper عوام انگیز [سیاست]
stabilization policy سیاست تثبیت اقتصادی
executive council [of a political party] مجلس اجرائی [سیاست]
rabble-rouser عوام انگیز [سیاست]
to retire from politics از سیاست بازنشسته شدن
executive [of a political party] مجلس اجرائی [سیاست]
legislative periode دوره مقننه [سیاست]
parliamentary term دوره مقننه [سیاست]
politick سیاست بافی کردن
policy of pandering سیاست خودشیرین بودن
opposition party حزب مخالف [سیاست]
pricing policy سیاست قیمت گذاری
punitory جزائی سیاست امیز
pure fiscal policy سیاست مالی خالص
pure monetary policy سیاست پولی خالص
the open door policy سیاست دروازههای باز
I have nothing to do with politics. کاری به سیاست ندارم
executive [of a political party] شورای مجریه [سیاست]
executive council [of a political party] شورای مجریه [سیاست]
The policy of balance of power. سیاست موازنه قدرت
tight money سیاست پولی انقباضی
to launch in to politics داخل سیاست شدن
tools of fiscal policy ابزار سیاست مالی
electoral term دوره مقننه [سیاست]
tools of monetary policy ابزار سیاست پولی
brinkmanship سیاست قبول مخاطره
nationality [citizenship] ملیت [حقوق] [سیاست]
party politics سیاست بازیهای حزبی
International politics. سیاست بین الملل
To enter politics . وارد سیاست شدن
political sclence علم سیاست کشورها
expansionary fiscal policy سیاست مالی انبساطی
intransigeance سخت گیری در سیاست
contractionary monetary policy سیاست پولی انقباضی
contractionary fiscal policy سیاست مالی انقباضی
austere fiscal policy سیاست مالی مضیق
agricultural support policy سیاست حمایت از کشاورزی
labour policy سیاست استخدام کارکنان
active fiscal policy سیاست مالی فعال
launch into politics داخل سیاست شدن
restrictive monetary policy سیاست پولی انقباضی
credit squeeze سیاست انقباض اعتبار
easy money policy سیاست گشایش پول
functional finance سیاست مالی اصولی
expansionary monetary policy سیاست پولی انبساطی
discretionary fiscal policy سیاست مالی اختیاری
discount rate policy سیاست نرخ تنزیل
diplomatize سیاست مداری کردن
import substitution policy سیاست جانشینی واردات
decision making policy سیاست تصمیم گیری
restrictive fiscal policy سیاست مالی انقباضی
orientalism عقاید یا سیاست شرقی
citizenship [status of a citizen] ملیت [حقوق] [سیاست]
plateform اعلامیه سیاست دولت
ostrich policy سیاست خود فریبی
open door policy سیاست درهای باز
nonintervention سیاست کناره گیری
nonintervention سیاست عدم مداخله
conservatism سیاست محافظه کاری
outward looking policy سیاست برون نگر
polities طرز اداره سیاست
income policy سیاست مربوط به درامدها
policy of d. سیاست واگذاری اوضاع
isolationism پیروی از سیاست انزوا
policy instrument ابزار اجرای سیاست
polity طرز اداره سیاست
radicals اصل سیاست مدار افراطی
begger my neighbour policy سیاست فقیر کردن کشورهمسایه
radical اصل سیاست مدار افراطی
die hard پرمقاومت سیاست مدارمحافظه کار
intransigency سخت گیری در سیاست ناسازگاری
carpetbag سیاست بازی ودغلکاری کردن
clericalism سیاست واصول واعمال روحانیون
intransigence سخت گیری در سیاست ناسازگاری
politics علم سیاست امور سیاسی
centrist wing طرفدار جناح میانه رو [سیاست]
He takes ( heels) much interest in politics. به سیاست خیلی علاقه دارد
brinkmanship سیاست رفتن تا مرز جنگ
To enter the arena of bloody politics. وارد صحنه سیاست شدن
He is through ( done ) with politics . سیاست را بوسیده وکنار گذاشته
passive fiscal policy سیاست مالی غیر فعال
land policy سیاست اقتصادی مربوط به زمین
mercantilism سیاست موازنه بازرگانی کشور
mercantilist طرفدار سیاست موازنه اقتصادی
policy dilemma تناقض سیاست ها مشکل سیاستی
power politics سیاست جبر زور طلبی
glasnost سیاست بحث آزاد مطالب و مسائل
Politics someone hell. سیاست پدر ومادرندارد ( نمی شناسد )
isolationist طرفدارعدم مداخله در سیاست کشورهای دیگر
austerity package بسته صرفه جویی [اقتصاد] [سیاست]
individualism اصول ازادی فردی در سیاست واقتصاد
opposition parliamentary group گروه مخالف در مجلس پارلمانی [سیاست]
rabble-rouser تحریک کننده توده مردم [سیاست]
Pied Piper تحریک کننده توده مردم [سیاست]
agricultural price policy سیاست تعیین قیمت محصولات کشاورزی
wire pulling گربه رقصانی تحریک سیاست بازی
radicalism گرایش به سیاست افراطی تندروی و افراط
To do something expediently. از روی سیاست کاری را انجام دادن
geopolitics درمشی سیاسی و سیاست خارجی کشور
far-right extremist scene صحنه جناح راست [افراطی] [سیاست]
to have a closed meeting نشست محرمانه داشتن [بخصوص سیاست]
fusionist هواخواه اصول پیوستگی وسازش در سیاست
closed-door meeting مجلس جدا از مردم عمومی [سیاست]
to break off diplomatic relations روابط دیپلماتیکی را قطع کردن [سیاست]
[extreme] right-wing scene صحنه جناح راست [افراطی] [سیاست]
mugwump سیاست و حزب بازی دوری میکند
politicize سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
politicization سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
dumping سیاست تبعیض قیمت در تجارت بین الملل
politicising سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com