Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
income policy
سیاست درامدی
Other Matches
income elasticity of demand
درامدی تقاضا
We are firm believers that party politics has no place in foreign policy.
ما کاملا متقاعد هستیم که سیاست حزب جایی در سیاست خارجی ندارد .
monetrarist keynesian debate
اینکه ایا سیاست پولی موثر است یا سیاست مالی
policy maker
سیاست ساز و سیاست افرین تعیین کننده خط مشی سیاسی
income elasticity of demand
تغییر مقدار تقاضابرای یک کالا درنتیجه درامدمصرف- کننده . فرمول کشش درامدی تقاضا : q/I *dI / dq = E
income effect
اثر درامدی تغییر در مقدارتقاضای کالا در نتیجه تغییردرامد واقعی بدون تغییر درقیمتهای نسبی کالاها
income velocity of money
سرعت گردش درامدی پول متوسط تعداد دفعاتی که یک واحد پول روی کالاها وخدمات در طول سال مصرف میشود
monetarists
طرفداران مکتب پولی گروهی که معتقدند که سیاست پولی در رابطه باایجاد ثبات اقتصادی و تثبیت اشتغال و درامد نقش موثرتری نسبت به سیاست مالی دارد . همچنین این عده اعتقاد دارند که اقتصاد بخودی خود تثبیت خواهد شد
slutsky theorem
براساس این قضیه با کاهش قیمت یک کالا مقدار تقاضا برای ان افزایش یافته و این امر بعلت اثر درامدی و اثر جانشینی امکان پذیر است
giffen good
نوعی کالای پست که اثر درامدی ان بزرگتر ازاثر جانشینی بوده و تقاضا بابالا رفتن قیمت افزایش مییابدمنحنی تقاضا در مورد کالای گیفن صعودی است
king craft
سیاست
politics
سیاست
kingcraft
سیاست
politcs
سیاست
policies
سیاست
diplomacy
فن سیاست
politic
سیاست
policy
سیاست
mercantilism
سیاست بازرگانی
commercial policy
سیاست بازرگانی
budgetary policy
سیاست بودجهای
social policy
سیاست اجتماعی
monetary policy
سیاست پولی
anti inflationary policy
سیاست انقباضی
anti development policy
سیاست ضد توسعه
restrictionism
سیاست محدودیت
stop go policy
سیاست تثبیت
tax policy
سیاست مالیاتی
health policy
سیاست بهداشتی
foreign policy
سیاست خارجی
fiscal policy
سیاست مالیاتی
fiscal policy
سیاست مالی
wage policy
سیاست دستمزد
financial policy
سیاست مالی
fair deal
سیاست منصفانه
expansionary policy
سیاست انبساطی
employment policy
سیاست اشتغال
economic policy
سیاست اقتصادی
king craft
سیاست پادشاهی
development policy
سیاست توسعه
the policy of the government
سیاست دولت
laisser faire
سیاست اقتصادازاد
laissez faire
سیاست اقتصادازاد
diplomatically
سیاست مابانه
monopolist
سیاست انحصاری
politician
سیاست مدار
public policy
سیاست عمومی
public life
زندگی در سیاست
power politics
سیاست زور
policies
مسلک سیاست
political sclence
سیاست مدن
realpolitik
سیاست زور
policy
مسلک سیاست
realpolitik
سیاست عملی
realpolitik
سیاست تجربی
acrobats
سیاست باز
acrobat
سیاست باز
new deal
سیاست جدید
diplomacy
سیاست سیاستمداری
neutralism
سیاست بی طرفی
politics
سیاست مدون
politics
علم سیاست
politicians
سیاست مدار
politicians
وارددر سیاست
politicians
اهل سیاست
politician
وارددر سیاست
politician
اهل سیاست
policy of contianment
سیاست تحدیدی
politcs
سیاست شناسی
national policy
سیاست ملی
policy making
سیاست گذاری
policy-making
سیاست گذاری
politcs
علم سیاست
policy makers
سیاست گذاران
colonialism
سیاست مستعمراتی
International politics.
سیاست بین الملل
policy of d.
سیاست واگذاری اوضاع
brinkmanship
سیاست قبول مخاطره
party politics
سیاست بازیهای حزبی
political sclence
علم سیاست کشورها
pure fiscal policy
سیاست مالی خالص
stabilization policy
سیاست تثبیت اقتصادی
punitory
جزائی سیاست امیز
the open door policy
سیاست دروازههای باز
tight money
سیاست پولی انقباضی
pricing policy
سیاست قیمت گذاری
politick
سیاست بافی کردن
to launch in to politics
داخل سیاست شدن
tools of fiscal policy
ابزار سیاست مالی
tools of monetary policy
ابزار سیاست پولی
pure monetary policy
سیاست پولی خالص
legislative periode
دوره مقننه
[سیاست]
nationality
[citizenship]
ملیت
[حقوق]
[سیاست]
citizenship
[status of a citizen]
ملیت
[حقوق]
[سیاست]
executive
[of a political party]
شورای مجریه
[سیاست]
parliamentary term
دوره مقننه
[سیاست]
policy of pandering
سیاست خودشیرین بودن
rabble-rouser
عوام انگیز
[سیاست]
Pied Piper
عوام انگیز
[سیاست]
executive council
[of a political party]
مجلس اجرائی
[سیاست]
executive
[of a political party]
مجلس اجرائی
[سیاست]
executive council
[of a political party]
شورای مجریه
[سیاست]
I have nothing to do with politics.
کاری به سیاست ندارم
The policy of balance of power.
سیاست موازنه قدرت
opposition party
حزب مخالف
[سیاست]
to retire from politics
از سیاست بازنشسته شدن
electoral term
دوره مقننه
[سیاست]
To enter politics .
وارد سیاست شدن
expansionary monetary policy
سیاست پولی انبساطی
contractionary monetary policy
سیاست پولی انقباضی
institutionalism
سیاست خیریه واخلاقی
restrictive fiscal policy
سیاست مالی انقباضی
intransigeance
سخت گیری در سیاست
contractionary fiscal policy
سیاست مالی انقباضی
restrictive monetary policy
سیاست پولی انقباضی
labour policy
سیاست استخدام کارکنان
austere fiscal policy
سیاست مالی مضیق
income policy
سیاست مربوط به درامدها
decision making policy
سیاست تصمیم گیری
easy money policy
سیاست گشایش پول
discretionary fiscal policy
سیاست مالی اختیاری
functional finance
سیاست مالی اصولی
discount rate policy
سیاست نرخ تنزیل
conservatism
سیاست محافظه کاری
expansionary fiscal policy
سیاست مالی انبساطی
diplomatize
سیاست مداری کردن
agricultural support policy
سیاست حمایت از کشاورزی
active fiscal policy
سیاست مالی فعال
launch into politics
داخل سیاست شدن
open door policy
سیاست درهای باز
orientalism
عقاید یا سیاست شرقی
ostrich policy
سیاست خود فریبی
outward looking policy
سیاست برون نگر
polity
طرز اداره سیاست
plateform
اعلامیه سیاست دولت
polities
طرز اداره سیاست
policy instrument
ابزار اجرای سیاست
import substitution policy
سیاست جانشینی واردات
nonintervention
سیاست کناره گیری
credit squeeze
سیاست انقباض اعتبار
isolationism
پیروی از سیاست انزوا
nonintervention
سیاست عدم مداخله
clericalism
سیاست واصول واعمال روحانیون
intransigence
سخت گیری در سیاست ناسازگاری
carpetbag
سیاست بازی ودغلکاری کردن
intransigency
سخت گیری در سیاست ناسازگاری
begger my neighbour policy
سیاست فقیر کردن کشورهمسایه
He takes ( heels) much interest in politics.
به سیاست خیلی علاقه دارد
politics
علم سیاست امور سیاسی
die hard
پرمقاومت سیاست مدارمحافظه کار
centrist wing
طرفدار جناح میانه رو
[سیاست]
He is through ( done ) with politics .
سیاست را بوسیده وکنار گذاشته
radical
اصل سیاست مدار افراطی
land policy
سیاست اقتصادی مربوط به زمین
mercantilism
سیاست موازنه بازرگانی کشور
mercantilist
طرفدار سیاست موازنه اقتصادی
To enter the arena of bloody politics.
وارد صحنه سیاست شدن
radicals
اصل سیاست مدار افراطی
policy dilemma
تناقض سیاست ها مشکل سیاستی
power politics
سیاست جبر زور طلبی
passive fiscal policy
سیاست مالی غیر فعال
brinkmanship
سیاست رفتن تا مرز جنگ
far-right extremist scene
صحنه جناح راست
[افراطی]
[سیاست]
[extreme]
right-wing scene
صحنه جناح راست
[افراطی]
[سیاست]
austerity package
بسته صرفه جویی
[اقتصاد]
[سیاست]
wire pulling
گربه رقصانی تحریک سیاست بازی
closed-door meeting
مجلس جدا از مردم عمومی
[سیاست]
opposition parliamentary group
گروه مخالف در مجلس پارلمانی
[سیاست]
agricultural price policy
سیاست تعیین قیمت محصولات کشاورزی
radicalism
گرایش به سیاست افراطی تندروی و افراط
to have a closed meeting
نشست محرمانه داشتن
[بخصوص سیاست]
mugwump
سیاست و حزب بازی دوری میکند
individualism
اصول ازادی فردی در سیاست واقتصاد
glasnost
سیاست بحث آزاد مطالب و مسائل
Pied Piper
تحریک کننده توده مردم
[سیاست]
rabble-rouser
تحریک کننده توده مردم
[سیاست]
geopolitics
درمشی سیاسی و سیاست خارجی کشور
fusionist
هواخواه اصول پیوستگی وسازش در سیاست
To do something expediently.
از روی سیاست کاری را انجام دادن
Politics someone hell.
سیاست پدر ومادرندارد ( نمی شناسد )
isolationist
طرفدارعدم مداخله در سیاست کشورهای دیگر
to break off diplomatic relations
روابط دیپلماتیکی را قطع کردن
[سیاست]
politicize
سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
dumping
سیاست تبعیض قیمت در تجارت بین الملل
politicization
سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
militarist
ارتش گرای هواخواه توسعه یا سیاست نظامی
militarists
ارتش گرای هواخواه توسعه یا سیاست نظامی
politicised
سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
politicises
سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
politicising
سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
environmental refugee
پناهنده محیط زیستی
[بوم شناسی ]
[سیاست]
politicizes
سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
irredentism
سیاست اعاده نقاط ایتالیایی زبان بایتالیا
He is not tactful (diplomatic)in dealing with people.
دررفتارش با مردم سیاست بخرج نمی دهد
mc carthyism
سیاست دست راستی افراطی و مخالفت بالیبرالیزم
politicizing
سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
politicized
سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
functional finance
سیاست مالی دولت برای تثبیت وضع اقتصادی
libertarian
طرفدارآزادی
[جدا از حکم دولت]
فردی
[فلسفه]
[سیاست]
institutionalism
سیاست ترویج امور خیریه واصلاح بزهکاران از طرق اخلاقی و تادیبی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com