English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
open door policy سیاست درهای باز
Other Matches
We are firm believers that party politics has no place in foreign policy. ما کاملا متقاعد هستیم که سیاست حزب جایی در سیاست خارجی ندارد .
policy maker سیاست ساز و سیاست افرین تعیین کننده خط مشی سیاسی
monetrarist keynesian debate اینکه ایا سیاست پولی موثر است یا سیاست مالی
viaducts پل درهای
valley board اب رو درهای
viaduct پل درهای
hip ابرو درهای
hips ابرو درهای
queen of hearts کلید درهای بسته
it verges on a valley د رکنار درهای واقع شده است
to list one's doors رخنههای درهای اطاق را باکهنه گرفتن
stem turn پیچ موازی با گام برداشتن اسکی کوهی یا درهای
Emergeny exit . پله های فرار ( درهای خروجی برای مواقع اضطراری )
monetarists طرفداران مکتب پولی گروهی که معتقدند که سیاست پولی در رابطه باایجاد ثبات اقتصادی و تثبیت اشتغال و درامد نقش موثرتری نسبت به سیاست مالی دارد . همچنین این عده اعتقاد دارند که اقتصاد بخودی خود تثبیت خواهد شد
kingcraft سیاست
politics سیاست
king craft سیاست
politcs سیاست
policies سیاست
policy سیاست
diplomacy فن سیاست
politic سیاست
economic policy سیاست اقتصادی
social policy سیاست اجتماعی
budgetary policy سیاست بودجهای
restrictionism سیاست محدودیت
politcs سیاست شناسی
diplomatically سیاست مابانه
development policy سیاست توسعه
public life زندگی در سیاست
public policy سیاست عمومی
foreign policy سیاست خارجی
commercial policy سیاست بازرگانی
political sclence سیاست مدن
employment policy سیاست اشتغال
new deal سیاست جدید
laisser faire سیاست اقتصادازاد
national policy سیاست ملی
neutralism سیاست بی طرفی
laissez faire سیاست اقتصادازاد
mercantilism سیاست بازرگانی
monopolist سیاست انحصاری
monetary policy سیاست پولی
king craft سیاست پادشاهی
income policy سیاست درامدی
health policy سیاست بهداشتی
politcs علم سیاست
expansionary policy سیاست انبساطی
fair deal سیاست منصفانه
financial policy سیاست مالی
fiscal policy سیاست مالیاتی
policy of contianment سیاست تحدیدی
policy makers سیاست گذاران
anti inflationary policy سیاست انقباضی
realpolitik سیاست تجربی
politician وارددر سیاست
policies مسلک سیاست
power politics سیاست زور
colonialism سیاست مستعمراتی
realpolitik سیاست زور
policy مسلک سیاست
policy making سیاست گذاری
acrobat سیاست باز
wage policy سیاست دستمزد
acrobats سیاست باز
politician اهل سیاست
realpolitik سیاست عملی
politician سیاست مدار
politicians اهل سیاست
policy-making سیاست گذاری
the policy of the government سیاست دولت
tax policy سیاست مالیاتی
politics سیاست مدون
stop go policy سیاست تثبیت
fiscal policy سیاست مالی
anti development policy سیاست ضد توسعه
politics علم سیاست
politicians سیاست مدار
politicians وارددر سیاست
diplomacy سیاست سیاستمداری
nonintervention سیاست کناره گیری
orientalism عقاید یا سیاست شرقی
ostrich policy سیاست خود فریبی
outward looking policy سیاست برون نگر
nonintervention سیاست عدم مداخله
I have nothing to do with politics. کاری به سیاست ندارم
The policy of balance of power. سیاست موازنه قدرت
stabilization policy سیاست تثبیت اقتصادی
plateform اعلامیه سیاست دولت
tight money سیاست پولی انقباضی
political sclence علم سیاست کشورها
politick سیاست بافی کردن
to launch in to politics داخل سیاست شدن
pricing policy سیاست قیمت گذاری
punitory جزائی سیاست امیز
pure fiscal policy سیاست مالی خالص
pure monetary policy سیاست پولی خالص
the open door policy سیاست دروازههای باز
policy of d. سیاست واگذاری اوضاع
tools of fiscal policy ابزار سیاست مالی
To enter politics . وارد سیاست شدن
International politics. سیاست بین الملل
policy instrument ابزار اجرای سیاست
party politics سیاست بازیهای حزبی
brinkmanship سیاست قبول مخاطره
tools of monetary policy ابزار سیاست پولی
legislative periode دوره مقننه [سیاست]
polities طرز اداره سیاست
polity طرز اداره سیاست
isolationism پیروی از سیاست انزوا
nationality [citizenship] ملیت [حقوق] [سیاست]
citizenship [status of a citizen] ملیت [حقوق] [سیاست]
active fiscal policy سیاست مالی فعال
agricultural support policy سیاست حمایت از کشاورزی
austere fiscal policy سیاست مالی مضیق
restrictive fiscal policy سیاست مالی انقباضی
contractionary monetary policy سیاست پولی انقباضی
restrictive monetary policy سیاست پولی انقباضی
parliamentary term دوره مقننه [سیاست]
policy of pandering سیاست خودشیرین بودن
conservatism سیاست محافظه کاری
rabble-rouser عوام انگیز [سیاست]
Pied Piper عوام انگیز [سیاست]
electoral term دوره مقننه [سیاست]
credit squeeze سیاست انقباض اعتبار
import substitution policy سیاست جانشینی واردات
income policy سیاست مربوط به درامدها
executive council [of a political party] مجلس اجرائی [سیاست]
institutionalism سیاست خیریه واخلاقی
intransigeance سخت گیری در سیاست
executive [of a political party] مجلس اجرائی [سیاست]
labour policy سیاست استخدام کارکنان
opposition party حزب مخالف [سیاست]
launch into politics داخل سیاست شدن
to retire from politics از سیاست بازنشسته شدن
executive [of a political party] شورای مجریه [سیاست]
functional finance سیاست مالی اصولی
decision making policy سیاست تصمیم گیری
diplomatize سیاست مداری کردن
discount rate policy سیاست نرخ تنزیل
discretionary fiscal policy سیاست مالی اختیاری
easy money policy سیاست گشایش پول
expansionary fiscal policy سیاست مالی انبساطی
expansionary monetary policy سیاست پولی انبساطی
contractionary fiscal policy سیاست مالی انقباضی
executive council [of a political party] شورای مجریه [سیاست]
centrist wing طرفدار جناح میانه رو [سیاست]
clericalism سیاست واصول واعمال روحانیون
power politics سیاست جبر زور طلبی
land policy سیاست اقتصادی مربوط به زمین
politics علم سیاست امور سیاسی
intransigence سخت گیری در سیاست ناسازگاری
policy dilemma تناقض سیاست ها مشکل سیاستی
passive fiscal policy سیاست مالی غیر فعال
begger my neighbour policy سیاست فقیر کردن کشورهمسایه
carpetbag سیاست بازی ودغلکاری کردن
die hard پرمقاومت سیاست مدارمحافظه کار
mercantilist طرفدار سیاست موازنه اقتصادی
mercantilism سیاست موازنه بازرگانی کشور
intransigency سخت گیری در سیاست ناسازگاری
brinkmanship سیاست رفتن تا مرز جنگ
To enter the arena of bloody politics. وارد صحنه سیاست شدن
radical اصل سیاست مدار افراطی
radicals اصل سیاست مدار افراطی
He is through ( done ) with politics . سیاست را بوسیده وکنار گذاشته
He takes ( heels) much interest in politics. به سیاست خیلی علاقه دارد
radicalism گرایش به سیاست افراطی تندروی و افراط
agricultural price policy سیاست تعیین قیمت محصولات کشاورزی
to have a closed meeting نشست محرمانه داشتن [بخصوص سیاست]
fusionist هواخواه اصول پیوستگی وسازش در سیاست
opposition parliamentary group گروه مخالف در مجلس پارلمانی [سیاست]
to break off diplomatic relations روابط دیپلماتیکی را قطع کردن [سیاست]
closed-door meeting مجلس جدا از مردم عمومی [سیاست]
geopolitics درمشی سیاسی و سیاست خارجی کشور
isolationist طرفدارعدم مداخله در سیاست کشورهای دیگر
[extreme] right-wing scene صحنه جناح راست [افراطی] [سیاست]
Pied Piper تحریک کننده توده مردم [سیاست]
individualism اصول ازادی فردی در سیاست واقتصاد
far-right extremist scene صحنه جناح راست [افراطی] [سیاست]
rabble-rouser تحریک کننده توده مردم [سیاست]
austerity package بسته صرفه جویی [اقتصاد] [سیاست]
mugwump سیاست و حزب بازی دوری میکند
wire pulling گربه رقصانی تحریک سیاست بازی
glasnost سیاست بحث آزاد مطالب و مسائل
Politics someone hell. سیاست پدر ومادرندارد ( نمی شناسد )
To do something expediently. از روی سیاست کاری را انجام دادن
He is not tactful (diplomatic)in dealing with people. دررفتارش با مردم سیاست بخرج نمی دهد
politicizes سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
politicized سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
politicization سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
politicising سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
politicises سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
dumping سیاست تبعیض قیمت در تجارت بین الملل
militarists ارتش گرای هواخواه توسعه یا سیاست نظامی
militarist ارتش گرای هواخواه توسعه یا سیاست نظامی
politicizing سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
environmental refugee پناهنده محیط زیستی [بوم شناسی ] [سیاست]
irredentism سیاست اعاده نقاط ایتالیایی زبان بایتالیا
politicised سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
mc carthyism سیاست دست راستی افراطی و مخالفت بالیبرالیزم
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com