English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (9 milliseconds)
English Persian
nonintervention سیاست عدم مداخله
Search result with all words
isolationist طرفدارعدم مداخله در سیاست کشورهای دیگر
laisser faire عدم مداخله سیاست عدم مداخله دولت دراموراقتصادی
laissez faire عدم مداخله سیاست عدم مداخله دولت دراموراقتصادی
Other Matches
We are firm believers that party politics has no place in foreign policy. ما کاملا متقاعد هستیم که سیاست حزب جایی در سیاست خارجی ندارد .
monetrarist keynesian debate اینکه ایا سیاست پولی موثر است یا سیاست مالی
policy maker سیاست ساز و سیاست افرین تعیین کننده خط مشی سیاسی
monetarists طرفداران مکتب پولی گروهی که معتقدند که سیاست پولی در رابطه باایجاد ثبات اقتصادی و تثبیت اشتغال و درامد نقش موثرتری نسبت به سیاست مالی دارد . همچنین این عده اعتقاد دارند که اقتصاد بخودی خود تثبیت خواهد شد
officious مداخله کن
interventions مداخله
right to intervene حق مداخله
interferes مداخله
interfered مداخله
to thrust oneself مداخله
meddlesome مداخله گر
pryer مداخله گر
participation مداخله
interfere مداخله
interposition مداخله
intermediation مداخله
interference مداخله
interposal مداخله
intervention مداخله
interpose مداخله کردن
meddles مداخله کردن
interlope مداخله کردن
meddled مداخله کردن
meddle مداخله کردن
intervenes مداخله کردن
intervened مداخله کردن
interposed مداخله کردن
interposingly ازراه مداخله
non intervention عدم مداخله
intermediaries وساطت مداخله
intermediary وساطت مداخله
nonintervention عدم مداخله
undue بدون مداخله
military intervention مداخله نظامی
stickle مداخله کردن
tamperer مداخله کننده
intevener مداخله کننده
interventionist طرفدار مداخله
interposing مداخله کردن
interposes مداخله کردن
intervenient مداخله کننده
intervener مداخله کننده
intervene مداخله کردن
interventions مداخله کردن
intervention مداخله کردن
to i. with qnother's affairs درکاردیگری مداخله کردن
put in مداخله کردن رساندن
intermediacy میانجی گری مداخله
tamper مداخله وفضولی کردن
to intervene in an affair در کاری مداخله کردن
step in مداخله بیجا در کاری کردن
electromagnetic interference مداخله الکترومغناطیسی درکار رادارها
marplot ادم فضول مداخله کننده
intermediate درمیان اینده مداخله کننده
interposingly مداخله کنان بطور معترضه
interfered پا بمیان گذاردن مداخله کردن
interjects در میان امدن مداخله کردن
intervenes مداخله کردن پا میان گذاردن
interjecting در میان امدن مداخله کردن
intervene مداخله کردن پا میان گذاردن
interjected در میان امدن مداخله کردن
interject در میان امدن مداخله کردن
interferes پا بمیان گذاردن مداخله کردن
intervened مداخله کردن پا میان گذاردن
interfere پا بمیان گذاردن مداخله کردن
Pry not into the affair of others. <proverb> در کار دیگران مداخله مکن .
poke nose into something [one's life] <idiom> در کار کسی مداخله کردن
intercurrent مداخله کننده درمیان چیزهای دیگر رخ دهنده
Community architecture [جنبش مداخله در طراحی ساختمان های انگلیس]
intercurreace مداخله وقوع درمیان ورود یک ناخوشی درناخوشی دیگر
let point امتیازی که بخاطر مداخله حریف به رقیب او داده میشود
interventionism سیستم مداخله دولت درامور اقتصادی و عدم وجودازادی درتجارت
interloper کسیکه در کار دیگران مداخله میکندوایشان را ازسودبردن بازمی دارد
interlopers کسیکه در کار دیگران مداخله میکندوایشان را ازسودبردن بازمی دارد
holding company شرکتی که مالک سهام یک یاچند شرکت میباشدودرسیاست انان مداخله میکند
policy سیاست
policies سیاست
kingcraft سیاست
king craft سیاست
politcs سیاست
politics سیاست
diplomacy فن سیاست
politic سیاست
income policy سیاست درامدی
king craft سیاست پادشاهی
foreign policy سیاست خارجی
health policy سیاست بهداشتی
laisser faire سیاست اقتصادازاد
politcs سیاست شناسی
power politics سیاست زور
public life زندگی در سیاست
public policy سیاست عمومی
restrictionism سیاست محدودیت
social policy سیاست اجتماعی
stop go policy سیاست تثبیت
tax policy سیاست مالیاتی
the policy of the government سیاست دولت
wage policy سیاست دستمزد
politcs علم سیاست
policy of contianment سیاست تحدیدی
policy makers سیاست گذاران
laissez faire سیاست اقتصادازاد
fair deal سیاست منصفانه
mercantilism سیاست بازرگانی
monetary policy سیاست پولی
monopolist سیاست انحصاری
national policy سیاست ملی
neutralism سیاست بی طرفی
new deal سیاست جدید
political sclence سیاست مدن
politicians وارددر سیاست
politics علم سیاست
diplomatically سیاست مابانه
development policy سیاست توسعه
politics سیاست مدون
realpolitik سیاست عملی
policies مسلک سیاست
policy مسلک سیاست
commercial policy سیاست بازرگانی
acrobat سیاست باز
acrobats سیاست باز
budgetary policy سیاست بودجهای
realpolitik سیاست تجربی
realpolitik سیاست زور
anti inflationary policy سیاست انقباضی
anti development policy سیاست ضد توسعه
politicians سیاست مدار
politician سیاست مدار
politician اهل سیاست
financial policy سیاست مالی
policy-making سیاست گذاری
politician وارددر سیاست
colonialism سیاست مستعمراتی
expansionary policy سیاست انبساطی
policy making سیاست گذاری
fiscal policy سیاست مالی
employment policy سیاست اشتغال
politicians اهل سیاست
economic policy سیاست اقتصادی
fiscal policy سیاست مالیاتی
diplomacy سیاست سیاستمداری
the open door policy سیاست دروازههای باز
brinkmanship سیاست قبول مخاطره
polities طرز اداره سیاست
polity طرز اداره سیاست
tight money سیاست پولی انقباضی
to launch in to politics داخل سیاست شدن
tools of fiscal policy ابزار سیاست مالی
tools of monetary policy ابزار سیاست پولی
party politics سیاست بازیهای حزبی
International politics. سیاست بین الملل
stabilization policy سیاست تثبیت اقتصادی
To enter politics . وارد سیاست شدن
The policy of balance of power. سیاست موازنه قدرت
I have nothing to do with politics. کاری به سیاست ندارم
Pied Piper عوام انگیز [سیاست]
rabble-rouser عوام انگیز [سیاست]
policy of pandering سیاست خودشیرین بودن
parliamentary term دوره مقننه [سیاست]
legislative periode دوره مقننه [سیاست]
nationality [citizenship] ملیت [حقوق] [سیاست]
citizenship [status of a citizen] ملیت [حقوق] [سیاست]
to retire from politics از سیاست بازنشسته شدن
opposition party حزب مخالف [سیاست]
executive [of a political party] مجلس اجرائی [سیاست]
executive council [of a political party] مجلس اجرائی [سیاست]
executive [of a political party] شورای مجریه [سیاست]
executive council [of a political party] شورای مجریه [سیاست]
electoral term دوره مقننه [سیاست]
active fiscal policy سیاست مالی فعال
contractionary monetary policy سیاست پولی انقباضی
restrictive monetary policy سیاست پولی انقباضی
plateform اعلامیه سیاست دولت
restrictive fiscal policy سیاست مالی انقباضی
policy instrument ابزار اجرای سیاست
conservatism سیاست محافظه کاری
intransigeance سخت گیری در سیاست
credit squeeze سیاست انقباض اعتبار
labour policy سیاست استخدام کارکنان
contractionary fiscal policy سیاست مالی انقباضی
nonintervention سیاست کناره گیری
agricultural support policy سیاست حمایت از کشاورزی
austere fiscal policy سیاست مالی مضیق
open door policy سیاست درهای باز
orientalism عقاید یا سیاست شرقی
ostrich policy سیاست خود فریبی
launch into politics داخل سیاست شدن
outward looking policy سیاست برون نگر
decision making policy سیاست تصمیم گیری
income policy سیاست مربوط به درامدها
pricing policy سیاست قیمت گذاری
politick سیاست بافی کردن
functional finance سیاست مالی اصولی
punitory جزائی سیاست امیز
pure fiscal policy سیاست مالی خالص
institutionalism سیاست خیریه واخلاقی
expansionary monetary policy سیاست پولی انبساطی
political sclence علم سیاست کشورها
expansionary fiscal policy سیاست مالی انبساطی
import substitution policy سیاست جانشینی واردات
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com