Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 201 (30 milliseconds)
English	Persian
begger my neighbour policy	سیاست فقیر کردن کشورهمسایه
Other Matches
bagger my neihbour trade palicy	سیاست فقیر ساختن کشورهمسایه به منظور ابادساختن کشور خود با استثماران
pauperizes	فقیر کردن
pauperises	فقیر کردن
pauperised	فقیر کردن
pauperising	فقیر کردن
impoverished	فقیر کردن
impoverish	فقیر کردن
pauperized	فقیر کردن
impoverishes	فقیر کردن
impoverishing	فقیر کردن
pauperize	فقیر کردن
pauperizing	فقیر کردن
We are firm believers that party politics has no place in foreign policy.	ما کاملا متقاعد هستیم که سیاست حزب جایی در سیاست خارجی ندارد .
policy maker	سیاست ساز و سیاست افرین تعیین کننده خط مشی سیاسی
monetrarist keynesian debate	اینکه ایا سیاست پولی موثر است یا سیاست مالی
politick	سیاست بافی کردن
diplomatize	سیاست مداری کردن
poverty stricken	فقیر
deprived	فقیر
poorest	فقیر
poorer	فقیر
fortuneless	فقیر
poverty-stricken	فقیر
penurious	فقیر
pauper	فقیر
out at elbows	فقیر
paupers	فقیر
have not	فقیر
poor	فقیر
depauperate	فقیر
carpetbag	سیاست بازی ودغلکاری کردن
have not nations	ملل فقیر
poorish	نسبتا فقیر
to be reduced to poverty	فقیر شدن
poor countries	کشورهای فقیر
to break off diplomatic relations	روابط دیپلماتیکی را قطع کردن [سیاست]
diet kitchen	اشپزخانه بیماران فقیر
politicizing	سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
politicize	سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
politicising	سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
politicized	سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
politicizes	سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
politicises	سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
politicised	سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
politicization	سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
as poor as a church mouse	مثل گدای شب جمعه [فقیر]
them and us	آن کله گنده ها و ما فقیر فقرا
monetarists	طرفداران مکتب پولی گروهی که معتقدند که سیاست پولی در رابطه باایجاد ثبات اقتصادی و تثبیت اشتغال و درامد نقش موثرتری نسبت به سیاست مالی دارد . همچنین این عده اعتقاد دارند که اقتصاد بخودی خود تثبیت خواهد شد
Do you still remember how poor we were?	آیا هنوز یادت میاد، که چقدر فقیر بودیم.
policies	سیاست
policy	سیاست
politcs	سیاست
politic	سیاست
kingcraft	سیاست
king craft	سیاست
politics	سیاست
diplomacy	فن سیاست
politcs	علم سیاست
policy of contianment	سیاست تحدیدی
mercantilism	سیاست بازرگانی
financial policy	سیاست مالی
policy makers	سیاست گذاران
fiscal policy	سیاست مالی
fiscal policy	سیاست مالیاتی
politicians	سیاست مدار
realpolitik	سیاست تجربی
fair deal	سیاست منصفانه
expansionary policy	سیاست انبساطی
acrobat	سیاست باز
acrobats	سیاست باز
wage policy	سیاست دستمزد
diplomacy	سیاست سیاستمداری
political sclence	سیاست مدن
politcs	سیاست شناسی
realpolitik	سیاست زور
realpolitik	سیاست عملی
laissez faire	سیاست اقتصادازاد
economic policy	سیاست اقتصادی
budgetary policy	سیاست بودجهای
anti inflationary policy	سیاست انقباضی
anti development policy	سیاست ضد توسعه
new deal	سیاست جدید
neutralism	سیاست بی طرفی
national policy	سیاست ملی
politician	اهل سیاست
politician	وارددر سیاست
politicians	وارددر سیاست
politician	سیاست مدار
monetary policy	سیاست پولی
politics	علم سیاست
laisser faire	سیاست اقتصادازاد
king craft	سیاست پادشاهی
foreign policy	سیاست خارجی
politics	سیاست مدون
employment policy	سیاست اشتغال
monopolist	سیاست انحصاری
policy-making	سیاست گذاری
policy making	سیاست گذاری
politicians	اهل سیاست
commercial policy	سیاست بازرگانی
public life	زندگی در سیاست
public policy	سیاست عمومی
social policy	سیاست اجتماعی
income policy	سیاست درامدی
health policy	سیاست بهداشتی
development policy	سیاست توسعه
the policy of the government	سیاست دولت
diplomatically	سیاست مابانه
policy	مسلک سیاست
power politics	سیاست زور
restrictionism	سیاست محدودیت
colonialism	سیاست مستعمراتی
policies	مسلک سیاست
stop go policy	سیاست تثبیت
tax policy	سیاست مالیاتی
pure monetary policy	سیاست پولی خالص
tools of monetary policy	ابزار سیاست پولی
contractionary monetary policy	سیاست پولی انقباضی
Pied Piper	عوام انگیز [سیاست]
pure fiscal policy	سیاست مالی خالص
decision making policy	سیاست تصمیم گیری
tools of fiscal policy	ابزار سیاست مالی
to retire from politics	از سیاست بازنشسته شدن
stabilization policy	سیاست تثبیت اقتصادی
punitory	جزائی سیاست امیز
credit squeeze	سیاست انقباض اعتبار
party politics	سیاست بازیهای حزبی
I have nothing to do with politics.	کاری به سیاست ندارم
agricultural support policy	سیاست حمایت از کشاورزی
electoral term	دوره مقننه [سیاست]
legislative periode	دوره مقننه [سیاست]
executive council [of a political party]	مجلس اجرائی [سیاست]
parliamentary term	دوره مقننه [سیاست]
executive [of a political party]	مجلس اجرائی [سیاست]
launch into politics	داخل سیاست شدن
policy of pandering	سیاست خودشیرین بودن
executive [of a political party]	شورای مجریه [سیاست]
executive council [of a political party]	شورای مجریه [سیاست]
To enter politics .	وارد سیاست شدن
isolationism	پیروی از سیاست انزوا
The policy of balance of power.	سیاست موازنه قدرت
active fiscal policy	سیاست مالی فعال
International politics.	سیاست بین الملل
opposition party	حزب مخالف [سیاست]
labour policy	سیاست استخدام کارکنان
rabble-rouser	عوام انگیز [سیاست]
restrictive fiscal policy	سیاست مالی انقباضی
polities	طرز اداره سیاست
polity	طرز اداره سیاست
expansionary monetary policy	سیاست پولی انبساطی
outward looking policy	سیاست برون نگر
tight money	سیاست پولی انقباضی
ostrich policy	سیاست خود فریبی
to launch in to politics	داخل سیاست شدن
political sclence	علم سیاست کشورها
orientalism	عقاید یا سیاست شرقی
policy of d.	سیاست واگذاری اوضاع
restrictive monetary policy	سیاست پولی انقباضی
plateform	اعلامیه سیاست دولت
easy money policy	سیاست گشایش پول
income policy	سیاست مربوط به درامدها
policy instrument	ابزار اجرای سیاست
nationality [citizenship]	ملیت [حقوق] [سیاست]
citizenship [status of a citizen]	ملیت [حقوق] [سیاست]
conservatism	سیاست محافظه کاری
institutionalism	سیاست خیریه واخلاقی
discretionary fiscal policy	سیاست مالی اختیاری
brinkmanship	سیاست قبول مخاطره
functional finance	سیاست مالی اصولی
nonintervention	سیاست عدم مداخله
intransigeance	سخت گیری در سیاست
import substitution policy	سیاست جانشینی واردات
pricing policy	سیاست قیمت گذاری
contractionary fiscal policy	سیاست مالی انقباضی
nonintervention	سیاست کناره گیری
discount rate policy	سیاست نرخ تنزیل
open door policy	سیاست درهای باز
the open door policy	سیاست دروازههای باز
expansionary fiscal policy	سیاست مالی انبساطی
austere fiscal policy	سیاست مالی مضیق
mercantilist	طرفدار سیاست موازنه اقتصادی
clericalism	سیاست واصول واعمال روحانیون
power politics	سیاست جبر زور طلبی
centrist wing	طرفدار جناح میانه رو [سیاست]
land policy	سیاست اقتصادی مربوط به زمین
mercantilism	سیاست موازنه بازرگانی کشور
policy dilemma	تناقض سیاست ها مشکل سیاستی
radicals	اصل سیاست مدار افراطی
He is through ( done ) with politics .	سیاست را بوسیده وکنار گذاشته
politics	علم سیاست امور سیاسی
intransigency	سخت گیری در سیاست ناسازگاری
passive fiscal policy	سیاست مالی غیر فعال
He takes ( heels) much interest in politics.	به سیاست خیلی علاقه دارد
intransigence	سخت گیری در سیاست ناسازگاری
brinkmanship	سیاست رفتن تا مرز جنگ
die hard	پرمقاومت سیاست مدارمحافظه کار
To enter the arena of bloody politics.	وارد صحنه سیاست شدن
radical	اصل سیاست مدار افراطی
closed-door meeting	مجلس جدا از مردم عمومی [سیاست]
glasnost	سیاست بحث آزاد مطالب و مسائل

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com