English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
fair deal سیاست منصفانه
Other Matches
We are firm believers that party politics has no place in foreign policy. ما کاملا متقاعد هستیم که سیاست حزب جایی در سیاست خارجی ندارد .
monetrarist keynesian debate اینکه ایا سیاست پولی موثر است یا سیاست مالی
policy maker سیاست ساز و سیاست افرین تعیین کننده خط مشی سیاسی
monetarists طرفداران مکتب پولی گروهی که معتقدند که سیاست پولی در رابطه باایجاد ثبات اقتصادی و تثبیت اشتغال و درامد نقش موثرتری نسبت به سیاست مالی دارد . همچنین این عده اعتقاد دارند که اقتصاد بخودی خود تثبیت خواهد شد
fair منصفانه
even-handedly منصفانه
considerately منصفانه
candid منصفانه
evenhanded منصفانه
just منصفانه
even handed منصفانه
reasonable منصفانه
impartial منصفانه
equitably منصفانه
fairer منصفانه
even-handed منصفانه
fairs منصفانه
fairest منصفانه
deserved منصفانه
fair competition رقابت منصفانه
unjust غیر منصفانه
fair trade تجارت منصفانه
impartially بیغرضانه منصفانه
unfairly غیر منصفانه
unfair غیر منصفانه
fair deal روش منصفانه
just price قیمت منصفانه
just profit سود منصفانه
tit for tat <idiom> مبادله منصفانه
equanimity قضاوت منصفانه
short end (of the stick) <idiom> غیر منصفانه
play ball with someone <idiom> شرکت منصفانه
fair price قیمت منصفانه
fair return بازده منصفانه
fair trade کسب منصفانه
shoot straight <idiom> منصفانه رفتار کردن
fairly بدون تزویر منصفانه
wronging غیر منصفانه رفتار کردن
wrongs غیر منصفانه رفتار کردن
He gave me a square deal . بامن منصفانه معامله کرد
to wrong غیر منصفانه رفتار کردن
wrong غیر منصفانه رفتار کردن
fair trade laws قوانین تجارت منصفانه قرارداد بین تولیدکننده وفروشنده برای تثبیت یا تعیین حداقل قیمت
unijust غیر عادلانه غیر منصفانه بی عدالت بی انصاف
politcs سیاست
politic سیاست
king craft سیاست
kingcraft سیاست
politics سیاست
policies سیاست
diplomacy فن سیاست
policy سیاست
restrictionism سیاست محدودیت
policy مسلک سیاست
health policy سیاست بهداشتی
fiscal policy سیاست مالی
income policy سیاست درامدی
public policy سیاست عمومی
public life زندگی در سیاست
social policy سیاست اجتماعی
acrobats سیاست باز
foreign policy سیاست خارجی
realpolitik سیاست زور
realpolitik سیاست عملی
realpolitik سیاست تجربی
financial policy سیاست مالی
political sclence سیاست مدن
fiscal policy سیاست مالیاتی
policies مسلک سیاست
king craft سیاست پادشاهی
policy makers سیاست گذاران
national policy سیاست ملی
neutralism سیاست بی طرفی
new deal سیاست جدید
acrobat سیاست باز
wage policy سیاست دستمزد
policy of contianment سیاست تحدیدی
the policy of the government سیاست دولت
monopolist سیاست انحصاری
politcs سیاست شناسی
power politics سیاست زور
laisser faire سیاست اقتصادازاد
laissez faire سیاست اقتصادازاد
stop go policy سیاست تثبیت
mercantilism سیاست بازرگانی
tax policy سیاست مالیاتی
diplomacy سیاست سیاستمداری
monetary policy سیاست پولی
politcs علم سیاست
commercial policy سیاست بازرگانی
diplomatically سیاست مابانه
anti development policy سیاست ضد توسعه
politician وارددر سیاست
politician اهل سیاست
development policy سیاست توسعه
policy-making سیاست گذاری
colonialism سیاست مستعمراتی
politician سیاست مدار
budgetary policy سیاست بودجهای
anti inflationary policy سیاست انقباضی
policy making سیاست گذاری
politics علم سیاست
politicians سیاست مدار
expansionary policy سیاست انبساطی
employment policy سیاست اشتغال
politicians وارددر سیاست
politicians اهل سیاست
economic policy سیاست اقتصادی
politics سیاست مدون
pure monetary policy سیاست پولی خالص
brinkmanship سیاست قبول مخاطره
party politics سیاست بازیهای حزبی
International politics. سیاست بین الملل
To enter politics . وارد سیاست شدن
parliamentary term دوره مقننه [سیاست]
tools of monetary policy ابزار سیاست پولی
tools of fiscal policy ابزار سیاست مالی
the open door policy سیاست دروازههای باز
stabilization policy سیاست تثبیت اقتصادی
nationality [citizenship] ملیت [حقوق] [سیاست]
The policy of balance of power. سیاست موازنه قدرت
citizenship [status of a citizen] ملیت [حقوق] [سیاست]
legislative periode دوره مقننه [سیاست]
tight money سیاست پولی انقباضی
electoral term دوره مقننه [سیاست]
to launch in to politics داخل سیاست شدن
executive council [of a political party] شورای مجریه [سیاست]
I have nothing to do with politics. کاری به سیاست ندارم
to retire from politics از سیاست بازنشسته شدن
rabble-rouser عوام انگیز [سیاست]
executive [of a political party] شورای مجریه [سیاست]
policy of pandering سیاست خودشیرین بودن
executive council [of a political party] مجلس اجرائی [سیاست]
executive [of a political party] مجلس اجرائی [سیاست]
opposition party حزب مخالف [سیاست]
Pied Piper عوام انگیز [سیاست]
import substitution policy سیاست جانشینی واردات
decision making policy سیاست تصمیم گیری
credit squeeze سیاست انقباض اعتبار
restrictive monetary policy سیاست پولی انقباضی
contractionary monetary policy سیاست پولی انقباضی
restrictive fiscal policy سیاست مالی انقباضی
contractionary fiscal policy سیاست مالی انقباضی
austere fiscal policy سیاست مالی مضیق
isolationism پیروی از سیاست انزوا
agricultural support policy سیاست حمایت از کشاورزی
diplomatize سیاست مداری کردن
discount rate policy سیاست نرخ تنزیل
income policy سیاست مربوط به درامدها
functional finance سیاست مالی اصولی
institutionalism سیاست خیریه واخلاقی
intransigeance سخت گیری در سیاست
expansionary monetary policy سیاست پولی انبساطی
expansionary fiscal policy سیاست مالی انبساطی
easy money policy سیاست گشایش پول
discretionary fiscal policy سیاست مالی اختیاری
labour policy سیاست استخدام کارکنان
active fiscal policy سیاست مالی فعال
nonintervention سیاست عدم مداخله
launch into politics داخل سیاست شدن
polity طرز اداره سیاست
ostrich policy سیاست خود فریبی
outward looking policy سیاست برون نگر
polities طرز اداره سیاست
plateform اعلامیه سیاست دولت
policy instrument ابزار اجرای سیاست
conservatism سیاست محافظه کاری
orientalism عقاید یا سیاست شرقی
policy of d. سیاست واگذاری اوضاع
pure fiscal policy سیاست مالی خالص
punitory جزائی سیاست امیز
nonintervention سیاست کناره گیری
pricing policy سیاست قیمت گذاری
open door policy سیاست درهای باز
politick سیاست بافی کردن
political sclence علم سیاست کشورها
radical اصل سیاست مدار افراطی
radicals اصل سیاست مدار افراطی
centrist wing طرفدار جناح میانه رو [سیاست]
die hard پرمقاومت سیاست مدارمحافظه کار
intransigence سخت گیری در سیاست ناسازگاری
begger my neighbour policy سیاست فقیر کردن کشورهمسایه
carpetbag سیاست بازی ودغلکاری کردن
clericalism سیاست واصول واعمال روحانیون
politics علم سیاست امور سیاسی
intransigency سخت گیری در سیاست ناسازگاری
power politics سیاست جبر زور طلبی
mercantilist طرفدار سیاست موازنه اقتصادی
passive fiscal policy سیاست مالی غیر فعال
brinkmanship سیاست رفتن تا مرز جنگ
To enter the arena of bloody politics. وارد صحنه سیاست شدن
land policy سیاست اقتصادی مربوط به زمین
He takes ( heels) much interest in politics. به سیاست خیلی علاقه دارد
mercantilism سیاست موازنه بازرگانی کشور
He is through ( done ) with politics . سیاست را بوسیده وکنار گذاشته
policy dilemma تناقض سیاست ها مشکل سیاستی
geopolitics درمشی سیاسی و سیاست خارجی کشور
mugwump سیاست و حزب بازی دوری میکند
To do something expediently. از روی سیاست کاری را انجام دادن
far-right extremist scene صحنه جناح راست [افراطی] [سیاست]
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com