English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English Persian
There is a fault in the electrical wires . سیمهای برق عیب کرده است
Other Matches
cross wires سیمهای متقاطع
scarf joint جایی که دو سر تیر رانیم ونیم کرده با هم جفت کرده باشند
burgers تکهای گوشت سرخ کرده یاکباب کرده که برای تهیه ساندویچ بکارمیرود
burger تکهای گوشت سرخ کرده یاکباب کرده که برای تهیه ساندویچ بکارمیرود
swiss steak گوشت خرد کرده مخلوط با اردوچاشنی سرخ کرده
to pull the wires سیمهای عروسک خیمه شب بازی رادردست داشتن
category wiring که نوع کابل ها و سیمهای شبکه را مشخص میکند
phonoscope التی که بدان سیمهای ادوات موسیقی ازموده میشوند
I have a tooth abscess. دندانم ماده کرده ( چرک کرده )
patch ارسال الکتریکی که توسط سیمهای کوتاه متصل می شدند و امکان تشخیص سریع و ساده شبکه را فراهم می کنند
patches ارسال الکتریکی که توسط سیمهای کوتاه متصل می شدند و امکان تشخیص سریع و ساده شبکه را فراهم می کنند
moorings سیمهای اتصال مسلح کننده مین سیم اتصال
filigree تزئیناتی بشکل ذرات ریز یادانههای تسبیح که امروزه بصورت سیمهای ریز طلاونقره و یا مسی در اطراف الات زرین وسیمین ساخته میشود
wires روش ساده اتصال الکتریکی قط عات ترمینال , هم با استفاده از سیمهای عایق که دور هم پیچیده شده اند در هرترمینال و سپس وارد یک محل می شوند با استفاده از سیستمهای نمونه
wire روش ساده اتصال الکتریکی قط عات ترمینال , هم با استفاده از سیمهای عایق که دور هم پیچیده شده اند در هرترمینال و سپس وارد یک محل می شوند با استفاده از سیستمهای نمونه
best gold تیری که نزدیک به نشان اصابت کرده تیری که نزدیک به مرکزهدف اصابت کرده باشد
pads ناحیهای از مس مسطح روی یک تخته مدار چاپی که محل اتصال سیمهای تشکیل دهنده مدار بوده و به وسیله ان انتقال میان سیمی از یک طرف تخته مدار چاپی به طرف دیگر صورت می گیرد پر کردن فیلدی از داده بافضای خالی دفترچه یادداشت
pad ناحیهای از مس مسطح روی یک تخته مدار چاپی که محل اتصال سیمهای تشکیل دهنده مدار بوده و به وسیله ان انتقال میان سیمی از یک طرف تخته مدار چاپی به طرف دیگر صورت می گیرد پر کردن فیلدی از داده بافضای خالی دفترچه یادداشت
infusion دم کرده
souffle پف کرده
tumid <adj.> پف کرده
unconscious غش کرده
bloat پف کرده
bouffant پف کرده
infusions دم کرده
gelid یخ کرده
puff pastry پف کرده
puffed <adj.> پف کرده
souffles پف کرده
beastby کرده
off the trail پی گم کرده
unconsciously غش کرده
i am 0 rials out of pocket کرده ام
soufflTs پف کرده
turgid <adj.> پف کرده
puffed out <adj.> پف کرده
puffy <adj.> پف کرده
full-grown رشدکامل کرده
blown ورم کرده
self taught تحصیل کرده
overage کم رشد کرده
he is worn with travel سفراوراخسته کرده
off the track ازخط پی گم کرده
deep rooted ریشه کرده
iced ppa خنک کرده
tinned قوطی کرده
smoothfaced صاف کرده
began شروع کرده
bunged up باد کرده
painted رنگ کرده
indrawn جذب کرده
deep-rooted ریشه کرده
blubbery ورم کرده
wedded ازدواج کرده
begotten تولید کرده
rooted ریشه کرده
sweated عرق کرده
bendon نیت کرده
mistaken اشتباه کرده
sawn اره کرده
baggily بطورباد کرده
grown رشد کرده
they have done their work را کرده اند
airless گرفته یا دم کرده
beheld مشاهده کرده
pulled خشک کرده
tumid اماس کرده
warm infusion چیز دم کرده
strained صاف کرده
educated تحصیل کرده
restrained لگام کرده
refined تمیز کرده
chose انتخاب کرده
whey شیرچرخ کرده
protuberant باد کرده
testate وصیت کرده
clarified صاف کرده
swollen ورم کرده
swollen اماس کرده
fled فرار کرده
purified پاک کرده
iced خنک کرده
risen طلوع کرده
billowy باد کرده
ventricular باد کرده
unruffled ارام کرده
turgid <adj.> ورم کرده
tumid <adj.> ورم کرده
puffy <adj.> ورم کرده
puffed out <adj.> ورم کرده
puffed <adj.> ورم کرده
grown-ups رشد کرده
inveterate ریشه کرده
worked [been successful] <past-p.> کار کرده
carpeted فرش کرده
grown-up رشد کرده
ghi کره اب کرده
picked پاک کرده
puffed <adj.> باد کرده
turgid <adj.> آماس کرده
tumid <adj.> آماس کرده
puffy <adj.> آماس کرده
puffed out <adj.> آماس کرده
puffed <adj.> آماس کرده
turgid <adj.> باد کرده
tumid <adj.> باد کرده
puffed out <adj.> باد کرده
shot اصابت کرده
shots اصابت کرده
get کسب کرده
gets کسب کرده
getting کسب کرده
hidden پنهان کرده
ghee کره اب کرده
fucate رنگ کرده
full grown رشدکامل کرده
enrooted ریشه کرده
farcie دلمه کرده
it is very easily done کرده میشود
I have a flat [tire] . من پنچر کرده ام.
let it be done کرده شود
farci دلمه کرده
intumescent اماس کرده
nodular ورم کرده
fried سرخ کرده
distent ورم کرده
tumescent ورم کرده
farthingale دامن پف کرده
fecit درست کرده
inwrought از تو کار کرده
in flower شکوفه کرده
intumescent باد کرده
fretty اماس کرده
decorated زینت کرده
knotted ازدحام کرده
puffy <adj.> باد کرده
fubsy قوز کرده
trigmous سه بار عروسی کرده
newlywed تازه ازدواج کرده
dried fruit میوه خشک کرده
cursed with porerty نفرین کرده به گدایی
broiled meat گوشت سرخ کرده
stum اب انگورتازه درخم کرده
they are on strike اعتصاب کرده اند
grenadine مرغ دلمه کرده
clerisy طبقه تحصیل کرده
school drop out ترک تحصیل کرده
magdalen or lene فاحشه توبه کرده
fresco a wall دیوار سفید کرده را
i am f.caught عجب گیری کرده ام
saute در روغن سرخ کرده
cowslip tea گل گاو زبان دم کرده
ranker افسر سربازی کرده
cecils قیمه سرخ کرده
the tribes are all up طغیان کرده اند
tumid ورم کرده متورم
a fried sausage یک سوسیس سرخ کرده
fry گوشت سرخ کرده
The door is jammed. در گیر کرده است.
angrier ورم کرده دژم
angriest ورم کرده دژم
angry ورم کرده دژم
He has got too big for his boots . He tends to swagger . It has gone to his head . خودش را گه کرده است
I have lost my wallet . کیف پولم را گه کرده ام
tumescent اماس کرده اماسیده
frying گوشت سرخ کرده
fries گوشت سرخ کرده
hidden information اطلاعات پنهان کرده
shaveling ادم اصلاح کرده
married عروسی کرده متاهل
ingrained دیرینه ریشه کرده
made up مصنوعی بزک کرده
begun شروع کرده یا شده
neutralized بیطرف کرده شده
forgotten فراموش کرده یا شده
de- کرده را خنثی کردن
self educated پیش خودتحصیل کرده
foreseen پیش بینی کرده
Now you are picking on me. حالادیگر به من بند کرده ای
self-educated پیش خودتحصیل کرده
borne تحمل کرده یاشده
cultured مهذب تحصیل کرده
turgescent باد کرده پرطمطراق
made-up مصنوعی بزک کرده
you are mistaken اشتباه کرده اید
it is f. wrought کارفریف روی ان کرده اند
I'm fed up with it. <idiom> ازش بریدم. [من و خسته ام کرده.]
I'm sick of it. <idiom> ازش بریدم. [من و خسته ام کرده.]
if he has found it اگر ان را پیدا کرده باشد
I'm tired of it. <idiom> من و خسته ام کرده. [ازش بریدم.]
he was inured to drudgery بجان کنی خو کرده بود
i have served in the navy در نیروی دریایی خدمت کرده ام
I'm tired of it. <idiom> ازش بریدم. [من و خسته ام کرده.]
He has collected what the other person. <proverb> هر چه این ریخته او جمع کرده.
i own to having done it اقرار دارم که ان کار را کرده ام
the wound is rankling زخم چرک کرده است
i was in an awkword p بد جوری گیر کرده بودم
I'm sick of it. <idiom> من و خسته ام کرده. [ازش بریدم.]
I'm fed up with it. <idiom> من و خسته ام کرده. [ازش بریدم.]
pure nitric acid تیزاب خالص یا تیز کرده
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com