Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 129 (7 milliseconds)
English
Persian
f m cyclotron
سیکلوترون تحمیل بسامدی
frequency modulated cyclotron
سیکلوترون تحمیل بسامدی
synchrocyclotron
سیکلوترون تحمیل بسامدی
Other Matches
frequency modulation
تحمیل بسامدی
fm , f.m.
تحمیل بسامدی
cyclotron
سیکلوترون
phasotron
سیکلوترون
infrequency
نا بسامدی
tone deafness
کری بسامدی
frequency distortion
اغتشاش بسامدی
frequency modulation
تلفیق بسامدی
fm
تلفیق بسامدی
frequency response
واکنش بسامدی
frequency analysis
تحلیل بسامدی
protrusion
تحمیل
coercion
تحمیل
modulation
تحمیل
protrusions
تحمیل
exaction
تحمیل
infliction
تحمیل
possibly
تحمیل
incurrence
تحمیل
imposition
تحمیل
dictate
تحمیل کردن
dictated
تحمیل کردن
protruding
تحمیل کردن
put-upon
تحمیل کردن بر
put upon
تحمیل کردن بر
positive modulation
تحمیل مثبت
dictates
تحمیل کردن
dictating
تحمیل کردن
protruded
تحمیل کردن
imposes
تحمیل کردن
impose
تحمیل کردن
procrustean
تحمیل کننده
protrude
تحمیل کردن
pushier
تحمیل کنننده
inflictable
تحمیل کردنی
imposable
قابل تحمیل
horn in
تحمیل کردن
negative modulation
تحمیل منفی
modulator
مرحله تحمیل گر
imponent
تحمیل کننده
exactor
تحمیل کننده
exactable
قابل تحمیل
density modulation
تحمیل تکاثفی
demodulator
تحمیل زدا
demodulation
تحمیل زدایی
cark
تحمیل کردن
amplitude modulation
تحمیل دامنهای
pushy
تحمیل کنننده
pushiest
تحمیل کنننده
leviable
قابل تحمیل
saddles
تحمیل کردن
forces
تحمیل کردن
superimposable
قابل تحمیل
force
تحمیل کردن
superimposition
تحمیل زائد
burdens
تحمیل کردن
modulator electrode
الکترد تحمیل گر
burden
تحمیل کردن
velocity modulation
تحمیل سرعتی
imposing
تحمیل کننده
inflicts
تحمیل کردن
inflicting
تحمیل کردن
inflicted
تحمیل کردن
unmodulated
تحمیل ناشده
inflict
تحمیل کردن
protrudes
تحمیل کردن
dictate
تحمیل کردن
saddled
تحمیل کردن
saddle
تحمیل کردن
exacting
تحمیل کننده
forcing
تحمیل کردن
taxed
تحمیل تقاضای سنگین
drift space
فضای تبدیل تحمیل
velocity modulated tube
لامپ تحمیل سرعتی
modulated wave
موج تحمیل شده
tax
تحمیل تقاضای سنگین
lobbies
تحمیل گری کردن
levy
تحمیل نام نویسی
putting
قراردادن تحمیل کردن بر
put
قراردادن تحمیل کردن بر
lobbied
تحمیل گری کردن
puts
قراردادن تحمیل کردن بر
lobby
تحمیل گری کردن
taxes
تحمیل تقاضای سنگین
buncher space
فضای تحمیل سرعتی
exact
تحمیل کردن بر درست
levying
تحمیل نام نویسی
levies
تحمیل نام نویسی
levied
تحمیل نام نویسی
q demodulator
تحمیل زدای کیو
self sustained
تحمیل شده بنفس
put on
: تحمیل کردن گذاردن
self imposed
برخود تحمیل شده
self-imposed
برخود تحمیل شده
burdens
بارکردن تحمیل کردن
drift tunnel
تونل تبدیل تحمیل
exacts
تحمیل کردن بر درست
burden
بارکردن تحمیل کردن
demodulation
کشف تحمیل زدایی
spark gap modulator
تحمیل گر دهانه جرقهای
exacted
تحمیل کردن بر درست
to lay on
بستن مالیات تحمیل کردن
hazing
تحمیل کار سخت یا زیاد
task
تهمت زدن تحمیل کردن
tasks
تهمت زدن تحمیل کردن
force
بازور جلو رفتن تحمیل
forces
بازور جلو رفتن تحمیل
forcing
بازور جلو رفتن تحمیل
he paid through the nose
زیاد به او تحمیل کردند گوشش را بریدند
self charging
تحمیل شونده بنفس خود خودکار
self enforcing
دارای قدرت تحمیل اراده خودبر دیگران
impose
تحمیل کردن اعمال نفوذ یا سوء استفاده کردن
imposes
تحمیل کردن اعمال نفوذ یا سوء استفاده کردن
constrain
بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
constraining
بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
constrains
بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
to put on
شرط بندی کردن تحمیل کردن
induce
فراهم کردن تحمیل کردن
induced
فراهم کردن تحمیل کردن
induces
فراهم کردن تحمیل کردن
inducing
فراهم کردن تحمیل کردن
lobbied
تحمیل موضوعی بر دستگاه قانونگذاری به به این ترتیب که موضوعی را به نفع فرد یاطبقه خاص در قالب قانون بریزد لایحهای را از طریق تماس قبلی با نمایندگان مجلس و خواهش از ایشان به تصویب رساندن
lobbies
تحمیل موضوعی بر دستگاه قانونگذاری به به این ترتیب که موضوعی را به نفع فرد یاطبقه خاص در قالب قانون بریزد لایحهای را از طریق تماس قبلی با نمایندگان مجلس و خواهش از ایشان به تصویب رساندن
lobby
تحمیل موضوعی بر دستگاه قانونگذاری به به این ترتیب که موضوعی را به نفع فرد یاطبقه خاص در قالب قانون بریزد لایحهای را از طریق تماس قبلی با نمایندگان مجلس و خواهش از ایشان به تصویب رساندن
surcharges
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharge
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com