English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (40 milliseconds)
English Persian
contain شامل بودن خودداری کردن
contained شامل بودن خودداری کردن
contains شامل بودن خودداری کردن
Other Matches
hold out حاکی بودن از خودداری کردن از
entail شامل بودن فراهم کردن
entails شامل بودن فراهم کردن
entailing شامل بودن فراهم کردن
entailed شامل بودن فراهم کردن
applying درخواست کردن شامل حال بودن
apply درخواست کردن شامل حال بودن
applies درخواست کردن شامل حال بودن
include شامل بودن متضمن بودن
consists شامل بودن عبارت بودن از
includes شامل بودن متضمن بودن
consisting شامل بودن عبارت بودن از
consist شامل بودن عبارت بودن از
consisted شامل بودن عبارت بودن از
engirdle شامل بودن
embracing شامل بودن
embrace شامل بودن
embraced شامل بودن
embraces شامل بودن
engird شامل بودن
comprises شامل بودن
comprised شامل بودن
comprise شامل بودن
encompassed شامل بودن دربرگرفتن
encompassing شامل بودن دربرگرفتن
encompasses شامل بودن دربرگرفتن
encompass شامل بودن دربرگرفتن
subtend در زیر چیزی بسط یافتن شامل بودن
forborne خودداری کردن
abstain خودداری کردن
abstaining خودداری کردن
abstains خودداری کردن
keep up خودداری کردن
withold خودداری کردن از
geuk gei خودداری کردن
hold in خودداری کردن
abstained خودداری کردن
keep a straight face از خنده خودداری کردن
to look back از پیشرفت خودداری کردن
receding عقب کشیدن خودداری کردن از
receded عقب کشیدن خودداری کردن از
withhold مضایقه داشتن خودداری کردن
recede عقب کشیدن خودداری کردن از
withheld مضایقه داشتن خودداری کردن
withholding مضایقه داشتن خودداری کردن
withholds مضایقه داشتن خودداری کردن
recedes عقب کشیدن خودداری کردن از
forbear امساک کردن خودداری کردن از
forbears امساک کردن خودداری کردن از
peregrinate سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
contains در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contain در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contained در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to mind مراقب بودن [مواظب بودن] [احتیاط کردن]
subsume شامل کردن استقراء کردن
subsumes شامل کردن استقراء کردن
subsuming شامل کردن استقراء کردن
subsumed شامل کردن استقراء کردن
word star یک برنامه پردازش کلمه مشهور که شامل هجی کردن کلمات و ویژگی ادغام پستی استacrostic
composure خودداری
self control خودداری
forearance خودداری
forbearance خودداری
self-control خودداری
abstentions خودداری
equanimity خودداری
self-possession خودداری
self command خودداری
abstinence خودداری
abstention خودداری
continence خودداری
self possession خودداری
monitored رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitors رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitor رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
restraints نگهداری خودداری
restraint نگهداری خودداری
dishonours خودداری از پرداخت
forbore خودداری کرد
dishonouring خودداری از پرداخت
dishonored خودداری از پرداخت
dishonoring خودداری از پرداخت
self control قوه خودداری
holdout خودداری از بازی
dishonors خودداری از پرداخت
dishonoured خودداری از پرداخت
dishonour خودداری از پرداخت
holdouts خودداری از بازی
self repression مسک نفس خودداری
to abstain from something خودداری [ازدادن رای ]
abstention خودداری ازدادن رای
conscientious objection خودداری از خدمت سربازی
sit out خودداری بازیگر از تمدیدقرارداد
abstentions خودداری ازدادن رای
abstains خودداری داوران ازدادن رای
abstain خودداری داوران ازدادن رای
abstained خودداری داوران ازدادن رای
abstaining خودداری داوران ازدادن رای
temperance طرفداری از منع نوشابههای الکلی خودداری
keypad مجموعه ده کلید با طرح . شامل شده در بیشتر صفحه کلیدها به صورت کلیدهای جداگانه برای وارد کردن حجم زیاد داده عددی
escapism خودداری ازشرکت درکارهای سیاسی فرار از واقعیات
report program generator زبان برنامه نویسی درکامپیوترهای شخصی برای آماده کردن گزارشات تجاری که به دادههای درون فایل , پایگاه داده ها و...امکان شامل شدن میدهد
gold export point قیمت کالای خارجی با ارزخریداری شده خودداری میکند
conscientious objector کسی که بعلل اخلاقی یا عقایدمذهبی از دخول در ارتش خودداری کند
saving خودداری ازمصرف وجوه عدم تقسیم منافع و افزودن ان به سرمایه
conscientious objectors کسی که بعلل اخلاقی یا عقایدمذهبی از دخول در ارتش خودداری کند
prohibition حکم خودداری از اقدام قضایی که دادگاه عالی به محکمه تالی میدهد
live up to <idiom> طبق خواسته کسی عمل کردن ،موافق بودن با ،سازش کردن با
parallels برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
parallelled برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
parallel برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
parallelling برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
paralleled برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
paralleling برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
including شامل
containing شامل
covering شامل
sweeping شامل
Inc شامل
inclusive شامل
self inclusive شامل
comprising شامل
in- شامل
far-reaching شامل
in شامل
applies شامل شدن
do with <idiom> شامل شدن
inclusive or یای شامل
bimillenary شامل دوهزار
trinomial شامل سه نام
excluding شامل نشدن
apply شامل شدن
applying شامل شدن
butyraceous شامل کره
includible شامل کردنی
includable شامل کردنی
ineligible شامل نشدنی
butyric شامل کره
retrospect شامل گذشته
recoupment خودداری از پرداخت دین به علت وجود علت قانونی
exhaustive شامل تمام جرئیات
ex post facto شامل اصول گذشته
intraspecies شامل گروه بخصوصی
echaustive شامل همهء جزئیات
plenaries شامل تمام اعضاء
inclusive or gate دریچه یای شامل
retroact شامل گذشته شدن
exclusive آنچه شامل نمیشود
exclude شامل نشدن یا جداشدن
excludes شامل نشدن یا جداشدن
over all شامل همه چیز
exclusion عمل شامل نشدن
intraspecific شامل گروه بخصوصی
across the board شامل تمام طبقات
terraqueous شامل خشکی ودریا
plenary شامل تمام اعضاء
thetic وابسته به یا شامل پایان نامه
all round کاملا شامل هر چیز یا هرکس
tetraethyl شامل چهاردسته اتیل در هرملکول
tetrahydrate ترکیب شیمیایی شامل چهارمولکول اب
tenementary شامل ملک استیجاری اپارتمانی
toffee اب نبات شامل شکر زردوشیره
toffees اب نبات شامل شکر زردوشیره
apodictic شامل یا مستلزم بیان حقیقت
interfaces که شامل : کانال ورودی /خروجی
interface که شامل : کانال ورودی /خروجی
full کامل یا شامل همه چیز
fullest کامل یا شامل همه چیز
toffy اب نبات شامل شکر زردوشیره
with average شامل خسارات خصوصی وجزئی
gnomic شامل پند و ضرب المثل
Is breakfast included? آیا شامل صبحانه هم میشود؟
thetical وابسته به یا شامل پایان نامه
defensive منطقه دفاعی شامل دروازه
retroactively چنانکه شامل گذشته شود
apodeictic شامل یا مستلزم بیان حقیقت
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person . مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
to have short views د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
totems روح محافظ شخص درخت یا جانوری که سرخ پوستان حفظ وحامی روحانی خود دانسته واز تجاوز بدان یاخوردن گوشت ان خودداری می کردند
totem روح محافظ شخص درخت یا جانوری که سرخ پوستان حفظ وحامی روحانی خود دانسته واز تجاوز بدان یاخوردن گوشت ان خودداری می کردند
motorola سازنده تجهیزات الکترونیکی شامل ریزپردازنده ها
bumf اسناد شامل اطلاعات دستورالعمل چیزی
sclav ect عضو نژادی که شامل مردم خاوراروپاباشد
english sonnet غزل انگلیسی که شامل دوازده سطراست
turkic زبانهای ترکی شامل جغتایی وعثمانی
this proverb is not a to him این مثل شامل حال اونیست
except مکان دهی و ادغام شامل نیست
interactive قالبها و خصوصیات فرد را شامل میشود
twinkle box دستگاه ورودی شامل حس کنندههای نوری
turki زبانهای ترکی شامل جغتایی وعثمانی
jollify کردن سرخوش بودن
to keep guard بودن احتیاط کردن
to be on guard بودن احتیاط کردن
correspond بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
corresponds بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
to be in one's right mind دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
up to it/the job <idiom> مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
outnumber از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbering از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
corresponded بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com