Dictiornary-Farsi | شاهد میراث گذار | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
testator	شاهد میراث گذار


Other Matches

legator	میراث گذار
heritage	میراث
heir	میراث بر
legacies	میراث
inheritance	میراث
beguest	میراث
hereditament	میراث
legacy	میراث
legatee	میراث بر
bequests	میراث
bequest	میراث
inheritances	میراث
inheritance	میراث بری
heritage asset	میراث با ارزش
inheritances	میراث بری
cultural heritage	میراث فرهنگی
curtesy	میراث زوج
heritage asset	میراث تاریخی
incorporeal hereditament	حق حکمی در میراث
widow bench	میراث زوجه
inherit	به میراث بردن
inheriting	به میراث بردن
inherits	به میراث بردن
dower	میراث زوجه
patrimonial	وابسته میراث
philidor's legacy	میراث فیلیدور
patrimonies	ثروت موروثی میراث
patrimony	ثروت موروثی میراث
estate by curtesy	میراث قانونی زوج
estate in dower	میراث قانونی زوجه
testimonial	شاهد
testimonials	شاهد
testifier	شاهد
witnesses	شاهد
warranter	شاهد
witnessing	شاهد
looker on	شاهد
observers	شاهد
voucher	شاهد
vouchers	شاهد
blankest	شاهد
blank	شاهد
witness	شاهد
beholder	شاهد
beholders	شاهد
observer	شاهد
witnessed	شاهد
affiant	شاهد
testate	شاهد
themes	شاهد
theme	شاهد
succee	جانشین شدن میراث بردن
inheritable	میراث بردنی قابل انتقال
rebutting evidence	شاهد معارض
eye witness	شاهد عینی
expert witness	شاهد خبره
witnesses	شاهد مدرک
eye-witness	شاهد عینی
eye witness	شاهد عینی
eyewitness	شاهد عینی
witnessed	شاهد مدرک
ocular witness	شاهد عینی
instance	مثال شاهد
skilled witness	شاهد متخصص
challenging a witness	جرح شاهد
witness	شاهد مدرک
witnessing	شاهد مدرک
instances	مثال شاهد
fee simple	میراث قانونی بلامعارض ملک مطلق
The written statements of the witness.	اظهارات کتبی شاهد
To produce a witness.	دردادگاه شاهد آوردن
I swear by the almighty that…	خدا شاهد است که ...
as God is my witness ...	خدا شاهد است ...
ultimogeniture	اصول رسیدن میراث به فرزند کهتر حق کهتری
witnessed	گواه شاهد شهادت دادن
witnessing	گواه شاهد شهادت دادن
I saw it for myself . I was an eye –witness	خودم شاهد قضیه بودم
witnesses	گواه شاهد شهادت دادن
witness	گواه شاهد شهادت دادن
eyewitnesses	شاهد عینی گواه خوددیده
eye-witnesses	شاهد عینی گواه خوددیده
evidence	شاهد باگواهی ثابت کردن
History is the best testimony.	تاریخ بهترین شاهد است
Two witnesses should testify.	دو شاهد باید شهادت بدهند
eyewitness	شاهد عینی گواه خوددیده
hereditaments	هر چیزی که قابل ارث گذاشتن باشد مال موروثی میراث
witness stand	محلی که شاهد درانجا ایستاده و شهادت میدهد
onlooker	رهگذری که چیزی را تماشا می کند یا شاهد می شود
My clothes are a witness to my poverty.	لباسی که بتن دارم شاهد فقر است
transitions	گذار
over-	گذار
transition	گذار
over	گذار
prevarication	ساختن وکیل با طرف موکل افهارات دو پهلو و گمراه کننده شاهد
lienee	وثیقه گذار
lowpass	پایین گذار
mark sense	نشان گذار
legislatrix	قانون گذار زن
insurant	بیمه گذار
marker pen	علامت گذار
legislatress	قانون گذار زن
legiskative	قانون گذار
space bar	فاصله گذار
mortgagor	رهن گذار
nomographer	قانون گذار
pledgor	وثیقه گذار
trend-setters	بدعت گذار
transition state	حالت گذار
shelver	در قفسه گذار
impressionistic	برداشت گذار
spotter	خال گذار
shelver	در تاقچه گذار
tapper	توپی گذار
trend-setter	بدعت گذار
prizer	قیمت گذار
pricer	قیمت گذار
outdoor recreation	گشت و گذار
oviparous	تخم گذار
tracked layer	ریل گذار
pawnor	رهن گذار
tracklayer	ریل گذار
pledgor	رهن گذار
transit time	زمان گذار
pracitcable	گذار کردنی
transition period	دوره گذار
zoogenic	بچه گذار
bailor	امانت گذار
legislators	قانون گذار
legislator	قانون گذار
heretics	بدعت گذار
heretic	بدعت گذار
innovators	بدعت گذار
innovator	بدعت گذار
contributory	خراج گذار
auctioneers	حراج گذار
bypassed	کنار گذار
bypasses	کنار گذار
bypassing	کنار گذار
bailer	امانت گذار
assessor	خراج گذار
accomodating	منت گذار
salvers	مرهم گذار
salver	مرهم گذار
legislative	قانون گذار
auctioneer	حراج گذار
swindlers	کلاه گذار
swindler	کلاه گذار
insured	بیمه گذار
racers	مسابقه گذار
racer	مسابقه گذار
handlers	دسته گذار
handler	دسته گذار
markers	نشان گذار
marker	نشان گذار
investor	سرمایه گذار
founders	بنیان گذار
foundering	بنیان گذار
foundered	بنیان گذار
founder	بنیان گذار
blazers	علامت گذار
blazer	علامت گذار
investors	سرمایه گذار
valuers	قیمت گذار
coder	رمز گذار
instaurator	بنیاد گذار
demographic transition	گذار جمعیت
discriminator	فرق گذار
crossing site	محل گذار
valuer	قیمت گذار
differentiator	فرق گذار
deepositor	ودیعه گذار
depositor	امانت گذار
dotter	نقطه گذار
graduator	درجه گذار
grader	نمره گذار
bypass	کنار گذار
grounder	کار گذار
encoder	رمز گذار
punctuator	نقطه گذار
grounder	پایه گذار
minelayer	کشتی مین گذار
depositor	ودیعه گذار مودع
minelayer	ناو مین گذار
mine layer	کشتی مین گذار
net laying ship	کشتی تور گذار
dot generator	مولد خال گذار
money lender	پول به بهره گذار
free capital	سرمایه گذار پولی
spacebar	کلید فاصله گذار
miscreant	بدعت گذار خبیث
burst gate	لامپ پیام گذار
dan layers	شناوه بویه گذار
buoy tender	ناو بویه گذار
position control	پیچ مرکز گذار
buoy tender	کشتی بویه گذار
truster	ودیعه گذار اعتباردهنده
uniparous	هر باریک تخم گذار
dan runner	کشتی بویه گذار
subcaliber	تفنگ اثر گذار
pathfinders	هواپیمای علامت گذار مسیر