English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (14 milliseconds)
English Persian
passanger شاهین وحشی جوان را هنگام مهاجرت گرفتن
Other Matches
piezoelectric ویژگی برخی کریستالها که به هنگام اعمال ولتاژ به انهاتحت فشار قرار می گیرند یابه هنگام قرار گرفتن درمعرض فشار مکانیکی یک ولتاژ تولید می کنند
boot خراب کردن توپ هنگام گرفتن ان
exodus مهاجرت مهاجرت دسته جمعی
younker نجیب زاده جوان جوان سلحشور
yonker نجیب زاده جوان جوان سلحشور
brutify وحشی یا حیوان صفت کردن وحشی شدن
princock جوان ژیگولو جوان جلف
princox جوان ژیگولو جوان جلف
wild fowl مرغان وحشی پرندگان وحشی
ferae naturae وحشی ذاتا وحشی
levers شاهین
lanneret شاهین نر
lanner شاهین
lever شاهین
merlin شاهین
falcon شاهین
royal falcon شاهین
peregrine f. شاهین
falcons شاهین
bail شاهین
pointers شاهین ترازو
sampson post پایه شاهین
pointer شاهین ترازو
poniter شاهین ترازو
tongues میله شاهین
girder شاهین ترازو
beams شاهین ترازو
falconry شکار با شاهین
saker شاهین اروپایی
sampson post ستونک شاهین
fulcrum شاهین ترازو
gyrfalcon شاهین کوچکmarine
musket شاهین کوچک نر
girders شاهین ترازو
tiercel شاهین یا باز نر
beam شاهین ترازو
muskets شاهین کوچک نر
hawks شاهین بابازشکار کردن
hawked شاهین بابازشکار کردن
hawk شاهین بابازشکار کردن
eagle شاهین قره قوش
two tongued زبانه یامیله شاهین
pigeon hawk شاهین کوچک امریکایی
falcon gentle شاهین ماده مهاجر
eagles شاهین قره قوش
falconer پرورش دهنده شاهین
falconers پرورش دهنده شاهین
falcons قوش یا شاهین دست اموز
falconers کسیکه با شاهین شکار میکند
falconer کسیکه با شاهین شکار میکند
falcon قوش یا شاهین دست اموز
tongues شاهین ترازو بر زبان اوردن
emigration مهاجرت از .....
migration مهاجرت
immigration مهاجرت از .....
colonization مهاجرت
immigration مهاجرت
flight مهاجرت
emigration مهاجرت
migrate مهاجرت کردن
to expatriate oneself مهاجرت کردن
colonised مهاجرت کردن
emigrate مهاجرت کردن از .....
transplant مهاجرت کردن
colonises مهاجرت کردن
emigrated مهاجرت کردن
immigration مهاجرت بداخل
migratory وابسته به مهاجرت
migratory مهاجرت کننده
electromigration مهاجرت الکتریکی
immigrate مهاجرت کردن
emigrates مهاجرت کردن از .....
emigrates مهاجرت کردن
emigrated مهاجرت کردن از .....
intermigration مهاجرت ازدوسو
emigrating مهاجرت کردن از .....
migration of ions مهاجرت یونها
emigrate مهاجرت کردن
immigrated مهاجرت کردن
visitations مهاجرت موسمی
visitation مهاجرت موسمی
colonising مهاجرت کردن
colonizing مهاجرت کردن
transplanted مهاجرت کردن
emigration مهاجرت به خارج
flight of capital مهاجرت سرمایه
transplanting مهاجرت کردن
transplants مهاجرت کردن
migrated مهاجرت کردن
emigrating مهاجرت کردن
migrates مهاجرت کردن
colonize مهاجرت کردن
colonized مهاجرت کردن
colonizes مهاجرت کردن
migrating مهاجرت کردن
remigrate از مهاجرت برگشتن
visitational مهاجرت موسمی
immigrates مهاجرت کردن
immigrating مهاجرت کردن
rural urban migration مهاجرت از روستا به شهر
international migration مهاجرت بین المللی
crude migration rate نرخ خام مهاجرت
demography مطالعه مهاجرت جمعیت
clear one's ears متعادل کردن فشار نسبت به پرده گوشها هنگام شیرجه فشار متعادل در طرفین هنگام شیرجه در اب
to emigrate [to] مهاجرت کردن [به] [به کشور دیگررفتن]
diadromous مهاجرت کننده از اب شیرین بدریا
to be registered as an alien در اداره مهاجرت ثبت شده بودن
refusniks کسی که درخواست مهاجرت او رد شده است
refusenik کسی که درخواست مهاجرت او رد شده است
refuseniks کسی که درخواست مهاجرت او رد شده است
exodus مهاجرت بنی اسرائیل از مصربه کنعان
transmigrant که در ضمن مهاجرت ازکشورخودبکشور دیگرازکشورسومی گذر میکند
adolescents جوان
young persons جوان
young جوان
younger جوان
youths جوان
callant جوان
juvenescent نو جوان
moll زن جوان
frying جوان
fry جوان
fries جوان
molls زن جوان
adolescent جوان
callan جوان
beardless جوان
youth جوان
dells زن جوان
dell زن جوان
lasses زن جوان
yoth جوان
lass زن جوان
forty niner شرکت کننده در مهاجرت سال 9481 بکالیفرنیا درجستجوی طلا
yong lion شیر جوان
punks جوان ولگرد
floozy زن جوان بوالهوس
punk جوان ولگرد
juvenescent تازه جوان
gigolos جوان جلف
lionet شیر جوان
to die young جوان مردن
ephebophilia جوان خواهی
trull دختر جوان
snot جوان گستاخ
swain جوان روستایی
gigolo جوان جلف
immature soil خاک جوان
insenescible همیشه جوان
beau جوان شیک
nags اسب جوان
playboy جوان عیاش
playboys جوان عیاش
juvenescent جوان شونده
young and old پیر و جوان
youthful جوان باطراوت
playboy جوان دخترباز
young population جمعیت جوان
puss دخترک زن جوان
young smith اسمیت جوان
playboys جوان دخترباز
boyo پسربچه جوان
nag اسب جوان
youngish جوان وار
youngish نسبتا جوان
rejuvenation جوان سازی
nagged اسب جوان
peachick جوان خودفروش
rejuvenesce دوباره جوان شدن
filly دختر شوخ و جوان
rejuveoize دوباره جوان کردن
agerasia پیر جوان نما
[be] no chicken دیگر جوان نبودن
youth شباب شخص جوان
rejuvenate دوباره جوان کردن
rejuvenated دوباره جوان کردن
rejuvenates دوباره جوان کردن
youths شباب شخص جوان
skipjack جوان ژیگولووخود نما
fillies دختر شوخ و جوان
juvenescence حالت جوان شدن
rejuveoize دوباره جوان شدن
sow ماده خوک جوان
hooligan جوان اوباش صفت
rejuvenating دوباره جوان کردن
young turk افسر جوان افراطی
sowed ماده خوک جوان
sows ماده خوک جوان
to wear one's years well خوب ماندن جوان
cora [سر ستونی در شکل زن جوان]
hooligans جوان اوباش صفت
rejuvenation دوباره جوان سازی
yoth شخص جوان جوانمرد
johnny جوان ژیگولو و خوشگذران پاسبان
kitties دختر جوان زن سبک و جلف
sweetbread تیموس حیوانات جوان دنبلان
chaperons نگهبان یاملازم خانمهای جوان
chaperons همراه دختران جوان رفتن
spring chicken <idiom> شخص جوان (بصورت منفی)
He is not young anymore. او [مرد] دیگر جوان ن [یست] .
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com