Dictiornary-Farsi | شایسته صلاحیت دار | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 205 (9 milliseconds)

English	Persian
sufficient	شایسته صلاحیت دار


Search result with all words

disqualified	سلب صلاحیت کردن از شایسته ندانستن
disqualifies	سلب صلاحیت کردن از شایسته ندانستن
disqualify	سلب صلاحیت کردن از شایسته ندانستن
disqualifying	سلب صلاحیت کردن از شایسته ندانستن
Other Matches

disqualifications	عدم صلاحیت فاقد صلاحیت قضایی
disqualification	عدم صلاحیت فاقد صلاحیت قضایی
qualification	صلاحیت
qualifying	صلاحیت
qualification	صلاحیت
competency	صلاحیت
competence	صلاحیت
competent	ذی صلاحیت
expertise	صلاحیت
credential	صلاحیت
skill	صلاحیت
competent	با صلاحیت
formidableness	صلاحیت
competence	صلاحیت
qualifications	صلاحیت
capacity	صلاحیت
clearance	صلاحیت
capacities	صلاحیت
authority	صلاحیت
capability	صلاحیت
jurisdiction	صلاحیت
intestable	فاقد صلاحیت
legal capacity	صلاحیت قانونی
jurisdiction of the court	صلاحیت دادگاه
jurisdication	صلاحیت حاکمیت
it lies beyond his competence	در صلاحیت او نیست
inexpedience	عدم صلاحیت
capacity	صلاحیت توانایی
capacities	صلاحیت توانایی
inexpediency	عدم صلاحیت
disability	عدم صلاحیت
competency of courts	صلاحیت دادگاهها
competency of courts	صلاحیت محاکم
competency	صلاحیت لیاقت
capability	صلاحیت قابلیت
disabilities	عدم صلاحیت
incompetency	عدم صلاحیت
competence clause	شرط صلاحیت
incapacitation	سلب صلاحیت
fitness	صلاحیت شایستگی
incompetently	با عدم صلاحیت
competent	صلاحیت دار
qualifying certificate	گواهی صلاحیت
qualifying examination	امتحان صلاحیت
relative jurisdiction	صلاحیت نسبی
disqualification	سلب صلاحیت
competently	باداشتن صلاحیت
incapacitating	عدم صلاحیت
incapacitates	عدم صلاحیت
incapacitated	عدم صلاحیت
incapacitate	عدم صلاحیت
incompetence	عدم صلاحیت
incompetent	فاقد صلاحیت
ability	لیاقت صلاحیت
disqualifications	سلب صلاحیت
incapacity	عدم صلاحیت
unmeet	فاقد صلاحیت
It is not within his competence.	در صلاحیت اونیست
abilities	لیاقت صلاحیت
functional <adj.>	شایسته
practical <adj.>	شایسته
utilitarian [useful] <adj.>	شایسته
apropos	شایسته
practicable <adj.>	شایسته
purpose-built <adj.>	شایسته
useful <adj.>	شایسته
purposeful <adj.>	شایسته
qua	شایسته
purposive <adj.>	شایسته
good	شایسته
suitable <adj.>	شایسته
proper	شایسته
convenient <adj.>	شایسته
appropriate [for an occasion] <adj.>	شایسته
worthy	شایسته
meritorious	شایسته
accurate [correct] <adj.>	شایسته
correct <adj.>	شایسته
exact <adj.>	شایسته
proper <adj.>	شایسته
real <adj.>	شایسته
true <adj.>	شایسته
inept	نا شایسته
fit	شایسته
fits	شایسته
fittest	شایسته
qualified	شایسته
seemly	شایسته
competent	شایسته
meets	شایسته
meet	شایسته
worthiest	شایسته
worthier	شایسته
pertinent	شایسته
security clearance	داشتن صلاحیت خدمتی
by fits and starts	مقتضی صلاحیت دار
adequate	صلاحیت دار بسنده
incapacitating	سلب صلاحیت کردن از
deed of assignment	مدرک صلاحیت قانونی
non ability	ناشایستگی عدم صلاحیت
incapacitation	فاقد صلاحیت کردن
airworthiness	دارای صلاحیت پرواز
principal of domestic jurisdiction	اصل صلاحیت ملی
security clearance	تایید صلاحیت کردن
airworthy	دارای صلاحیت پرواز
security cognizance	شناخت ازنظر صلاحیت
incapacitates	سلب صلاحیت کردن از
airworthiness directive	دستورالعمل صلاحیت پرواز
airworthiness certificate	گواهینامه صلاحیت پرواز
abler	دارای صلاحیت قانونی
ablest	بااستعداد صلاحیت دار
qualified	صلاحیت دار ماهر
ablest	دارای صلاحیت قانونی
clearance	تعیین صلاحیت کردن
circuit	حوزه صلاحیت دادگاه
circuits	حوزه صلاحیت دادگاه
authority	مقام صلاحیت دار
venue	حوزه صلاحیت دادگاه
venues	حوزه صلاحیت دادگاه
incapacitated	سلب صلاحیت کردن از
able	با استعداد صلاحیت دار
incapacitate	سلب صلاحیت کردن از
able	دارای صلاحیت قانونی
abler	بااستعداد صلاحیت دار
meritorious	شایسته ترین
quoteworthy	شایسته ذکر
proper dress	جامه شایسته
meet for a man	شایسته است که
winnable	شایسته پیروزی
ought not	شایسته نیست
adequate	شایسته بودن
ogr	شایسته غول
fits	لایق شایسته
meetly	بطور شایسته
rightly <adv.>	بطور شایسته
rightfully <adv.>	بطور شایسته
the ticket	کار شایسته
fittest	لایق شایسته
behove	شایسته بودن
companionable	شایسته رفاقت
fit	لایق شایسته
apt	مناسب شایسته
properly	بطور شایسته
aright <adv.>	بطور شایسته
worshipful	شایسته احترام
worthful	شایسته مستحق
properly <adv.>	بطور شایسته
justly <adv.>	بطور شایسته
duly <adv.>	بطور شایسته
to be proper for	شایسته بودن
correctly <adv.>	بطور شایسته
becoming	شایسته درخور
behoove	شایسته بودن
derisible	شایسته ریشخند
devisable	شایسته تامل
suitable	شایسته فراخور
devisable	شایسته اندیشه
intrinsic	مرتب شایسته
courtly	شایسته دربار
courtliest	شایسته دربار
courtlier	شایسته دربار
conditioning	شایسته سازی
pensionable	شایسته بازنشستگی
in due form	بطرز شایسته
beseem	شایسته بودن
by fits and starts	شایسته لایق
as it deserves	بطور شایسته
christianlike	شایسته مسیحیت
fitly	بطور شایسته
befitting	درخور شایسته
discreditable	شایسته بی اعتباری
eligible	شایسته انتخاب
competant judicial authority	مقامات صلاحیت دار قضائی
probation	ازمایش حسن رفتاروازمایش صلاحیت
bad conduct discharge	اخراج به علت عدم صلاحیت
probational	ازمایش حسن رفتاروازمایش صلاحیت
letters testamentary	حکم یا خطاب دادگاه ذی صلاحیت
i. for doing any thing	عدم صلاحیت در همه کارها
omnicompetent	دارای صلاحیت در همه چیز
qualified for work	شایسته یاقابل کارکردن
it does not befit me to	شایسته من نیست که مرانشاید که
servile	شایسته نوکران چاپلوس
competent	شایسته دارای سر رشته
nameable	شایسته نام بردن
fit to work	شایسته یاقابل کارکردن
humance	انسانی شایسته بشریت
workmanlike	شایسته کارگر خوب
suitably	بطور مناسب یا شایسته
worthily	بطور شایسته و در خور
oughtn't	نبایستی شایسته نیست
gentlemanlike	شایسته مرد نجیب
ineligible	نا شایسته برای انتخاب
right	شایسته خوب ذیحق
righted	شایسته خوب ذیحق
best	شایسته ترین پیشترین
righting	شایسته خوب ذیحق
worthy to become a king	شایسته شاه شدن
workmanly	شایسته کارگر خوب
discharge without honor	اخراج به علت عدم صلاحیت خدمتی
qualifies	صلاحیت داشتن واجد شرایط شدن