English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 140 (9 milliseconds)
English Persian
ogr شایسته غول
Search result with all words
adequate شایسته بودن
workmanlike شایسته کارگر خوب
meet شایسته
meets شایسته
condition شرط نمودن شایسته کردن
best شایسته ترین پیشترین
companionable شایسته رفاقت
becoming شایسته درخور
properly بطور شایسته
right شایسته خوب ذیحق
righted شایسته خوب ذیحق
righting شایسته خوب ذیحق
apt مناسب شایسته
fit لایق شایسته
fit شایسته بودن برای مناسب بودن
fit شایسته
fits لایق شایسته
fits شایسته بودن برای مناسب بودن
fits شایسته
fittest لایق شایسته
fittest شایسته بودن برای مناسب بودن
fittest شایسته
nobleman شخصی که از طبقه اعیان و شایسته عضویت درمجلس اعیان باشد
noblemen شخصی که از طبقه اعیان و شایسته عضویت درمجلس اعیان باشد
honourable mention امتیاز یانشان شایستگی که بکسانی داده میشود که شایسته جایزنبوده اند
honourable mentions امتیاز یانشان شایستگی که بکسانی داده میشود که شایسته جایزنبوده اند
oughtn't نبایستی شایسته نیست
servile شایسته نوکران چاپلوس
worthier شایسته
worthiest شایسته
worthy شایسته
competent شایسته دارای سر رشته
competent شایسته
discreditable شایسته بی اعتباری
seemly شایسته
ineligible نا شایسته برای انتخاب
qualified شایسته
pensionable شایسته بازنشستگی
disqualified سلب صلاحیت کردن از شایسته ندانستن
disqualifies سلب صلاحیت کردن از شایسته ندانستن
disqualify سلب صلاحیت کردن از شایسته ندانستن
disqualifying سلب صلاحیت کردن از شایسته ندانستن
eligible شایسته انتخاب
inept نا شایسته
merit شایسته بودن استحقاق داشتن
merited شایسته بودن استحقاق داشتن
meriting شایسته بودن استحقاق داشتن
merits شایسته بودن استحقاق داشتن
pertinent شایسته
suitably بطور مناسب یا شایسته
apropos شایسته
qua شایسته
able پسوندی برای ساختن صفت به معنی دارای قدرت شایسته
abler پسوندی برای ساختن صفت به معنی دارای قدرت شایسته
ablest پسوندی برای ساختن صفت به معنی دارای قدرت شایسته
conditioning شایسته سازی
conditioning اصلاح مشخصههای اطلاعات در یک خط انتقال صدا ازطریق تصحیح خصوصیات فازدامنه تقویت کنندههای خط شایسته سازی
academically چنانچه شایسته انجمن دانش یا فرهنگستانی باشد ادیبانه
courtlier شایسته دربار
courtliest شایسته دربار
courtly شایسته دربار
good شایسته
intrinsic مرتب شایسته
suitable شایسته فراخور
proper شایسته
sufficient شایسته صلاحیت دار
befitting درخور شایسته
adorably چنانکه شایسته ستایش باشد بطور ستوده
affimable شایسته انکه بطورقطع گفته شود
as it deserves بطور شایسته
behoove شایسته بودن
behove شایسته بودن
beseem شایسته بودن
by fits and starts شایسته لایق
christianlike شایسته مسیحیت
christly شایسته مسیح مربوط به مسیح
constructive school credit بورس تحصیلی برای پرسنل شایسته نظامی
derisible شایسته ریشخند
devisable شایسته تامل
devisable شایسته اندیشه
fit to work شایسته یاقابل کارکردن
fitly بطور شایسته
gentlemanlike شایسته مرد نجیب
gentlewomanlike شایسته بانوان نجیب ومحترم
he is unworthy of his position شایسته مقام خود نیست
hellishness خویی که شایسته دوزخ باشد
humance انسانی شایسته بشریت
in due form بطرز شایسته
it does not befit me to شایسته من نیست که مرانشاید که
it was beneath my notice شایسته اینکه اعتنایی بان کنم نبود
meet for a man شایسته است که
meetly بطور شایسته
meritorious شایسته
meritorious شایسته ترین
nameable شایسته نام بردن
ought not شایسته نیست
palmary شایسته ستایش و تقدیر برجسته
picturesquely چنانکه شایسته عکس برداری یانقاشی باشد
pontifically چنانکه شایسته اسقفان باشد با جامه یا ایین اسقفی
proper dress جامه شایسته
Other Matches
accurate [correct] <adj.> شایسته
correct <adj.> شایسته
exact <adj.> شایسته
proper <adj.> شایسته
utilitarian [useful] <adj.> شایسته
real <adj.> شایسته
true <adj.> شایسته
functional <adj.> شایسته
practicable <adj.> شایسته
useful <adj.> شایسته
practical <adj.> شایسته
purpose-built <adj.> شایسته
suitable <adj.> شایسته
purposeful <adj.> شایسته
purposive <adj.> شایسته
convenient <adj.> شایسته
appropriate [for an occasion] <adj.> شایسته
correctly <adv.> بطور شایسته
duly <adv.> بطور شایسته
properly <adv.> بطور شایسته
rightfully <adv.> بطور شایسته
rightly <adv.> بطور شایسته
justly <adv.> بطور شایسته
to be proper for شایسته بودن
worthful شایسته مستحق
worshipful شایسته احترام
winnable شایسته پیروزی
the ticket کار شایسته
quoteworthy شایسته ذکر
aright <adv.> بطور شایسته
workmanly شایسته کارگر خوب
worthily بطور شایسته و در خور
worthy to become a king شایسته شاه شدن
qualified for work شایسته یاقابل کارکردن
quotable شایسته نقل قول کردن
to put out of court شایسته مطرح کردن ندانستن
give someone their due <idiom> دادن اعتبار به شخص شایسته
The ceremony concluded with the recital of an apropos poem. مراسم با تلاوت شعر شایسته به پایان رسید.
head-hunting <idiom> جستجو کردن برای یافتن شخصی شایسته ولایق
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com