English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
he is unworthy of his position شایسته مقام خود نیست
Other Matches
ought not شایسته نیست
it does not befit me to شایسته من نیست که مرانشاید که
oughtn't نبایستی شایسته نیست
it does not befit his state لایق مقام یا وضع او نیست
declaratory judgment حکمی است که در ان حقوق عدهای تثبیت واعلام میشود لیکن هیچ دستور اجراییی را که از نظراختتام دعوی موثر در مقام باشد متضمن نیست
All is not gold that glitters. <proverb> هر آنچه میدرخشد طلا نیست(هر گردى گردو نیست).
winchester disk دیسک سخت کوچک در یک واحد بسته که وقتی پر است یا لازم نیست , قابل جدا شدن از کامپیوتر نیست
plate milling stand مقام دستگاه فرز غلطکی مقام دستگاه نورد صفحه
step frame استفاده از رشته ویدیویی به صورت یک فریم در هر لحظه برای زمانی که کامپیوتر قوی نیست یا آن قدر سریع نیست که تصاویر بلادرنگ را نشان دهد
transparent برنامه کامپیوتری که بر کاربر واضح نیست یا هنگام اجرا توسط کاربر قابل مشاهده نیست
transparently برنامه کامپیوتری که بر کاربر واضح نیست یا هنگام اجرا توسط کاربر قابل مشاهده نیست
leaving files open به معنای اینکه فایل بسته نیست یا حاوی نشانه پایان فایل نیست .
his parentage isunknown اصل و نسبتش معلوم نیست پدرو مادرش معلوم نیست کی هستند
it is past all hope جای هیچ امیدواری نیست هیچ امیدی نیست
embassage مقام سفارت مقام ایلچی سفارت
accurate [correct] <adj.> شایسته
good شایسته
seemly شایسته
correct <adj.> شایسته
exact <adj.> شایسته
proper شایسته
qualified شایسته
true <adj.> شایسته
fittest شایسته
real <adj.> شایسته
proper <adj.> شایسته
fits شایسته
fit شایسته
meet شایسته
appropriate [for an occasion] <adj.> شایسته
convenient <adj.> شایسته
functional <adj.> شایسته
inept نا شایسته
practicable <adj.> شایسته
pertinent شایسته
practical <adj.> شایسته
purposeful <adj.> شایسته
purpose-built <adj.> شایسته
qua شایسته
meets شایسته
meritorious شایسته
competent شایسته
worthier شایسته
utilitarian [useful] <adj.> شایسته
useful <adj.> شایسته
apropos شایسته
worthiest شایسته
worthy شایسته
purposive <adj.> شایسته
suitable <adj.> شایسته
beseem شایسته بودن
by fits and starts شایسته لایق
worthful شایسته مستحق
fittest لایق شایسته
properly بطور شایسته
christianlike شایسته مسیحیت
behove شایسته بودن
courtlier شایسته دربار
courtliest شایسته دربار
courtly شایسته دربار
eligible شایسته انتخاب
apt مناسب شایسته
fit لایق شایسته
adequate شایسته بودن
becoming شایسته درخور
fits لایق شایسته
suitable شایسته فراخور
befitting درخور شایسته
companionable شایسته رفاقت
intrinsic مرتب شایسته
behoove شایسته بودن
conditioning شایسته سازی
worshipful شایسته احترام
ogr شایسته غول
justly <adv.> بطور شایسته
properly <adv.> بطور شایسته
rightfully <adv.> بطور شایسته
rightly <adv.> بطور شایسته
in due form بطرز شایسته
quoteworthy شایسته ذکر
proper dress جامه شایسته
discreditable شایسته بی اعتباری
as it deserves بطور شایسته
meet for a man شایسته است که
meetly بطور شایسته
meritorious شایسته ترین
fitly بطور شایسته
derisible شایسته ریشخند
aright <adv.> بطور شایسته
winnable شایسته پیروزی
duly <adv.> بطور شایسته
devisable شایسته تامل
devisable شایسته اندیشه
the ticket کار شایسته
to be proper for شایسته بودن
correctly <adv.> بطور شایسته
pensionable شایسته بازنشستگی
righting شایسته خوب ذیحق
righted شایسته خوب ذیحق
right شایسته خوب ذیحق
workmanlike شایسته کارگر خوب
suitably بطور مناسب یا شایسته
nameable شایسته نام بردن
worthily بطور شایسته و در خور
worthy to become a king شایسته شاه شدن
competent شایسته دارای سر رشته
gentlemanlike شایسته مرد نجیب
workmanly شایسته کارگر خوب
sufficient شایسته صلاحیت دار
humance انسانی شایسته بشریت
ineligible نا شایسته برای انتخاب
servile شایسته نوکران چاپلوس
qualified for work شایسته یاقابل کارکردن
fit to work شایسته یاقابل کارکردن
best شایسته ترین پیشترین
merited شایسته بودن استحقاق داشتن
give someone their due <idiom> دادن اعتبار به شخص شایسته
merit شایسته بودن استحقاق داشتن
gentlewomanlike شایسته بانوان نجیب ومحترم
quotable شایسته نقل قول کردن
hellishness خویی که شایسته دوزخ باشد
condition شرط نمودن شایسته کردن
merits شایسته بودن استحقاق داشتن
meriting شایسته بودن استحقاق داشتن
to put out of court شایسته مطرح کردن ندانستن
palmary شایسته ستایش و تقدیر برجسته
affimable شایسته انکه بطورقطع گفته شود
disqualifies سلب صلاحیت کردن از شایسته ندانستن
disqualify سلب صلاحیت کردن از شایسته ندانستن
disqualifying سلب صلاحیت کردن از شایسته ندانستن
disqualified سلب صلاحیت کردن از شایسته ندانستن
adorably چنانکه شایسته ستایش باشد بطور ستوده
constructive school credit بورس تحصیلی برای پرسنل شایسته نظامی
The ceremony concluded with the recital of an apropos poem. مراسم با تلاوت شعر شایسته به پایان رسید.
it was beneath my notice شایسته اینکه اعتنایی بان کنم نبود
picturesquely چنانکه شایسته عکس برداری یانقاشی باشد
it is inexpedient to reply پاسخ دادن مصلحت نیست پاسخ دادن مقتضی نیست
pontifically چنانکه شایسته اسقفان باشد با جامه یا ایین اسقفی
head-hunting <idiom> جستجو کردن برای یافتن شخصی شایسته ولایق
academically چنانچه شایسته انجمن دانش یا فرهنگستانی باشد ادیبانه
able پسوندی برای ساختن صفت به معنی دارای قدرت شایسته
abler پسوندی برای ساختن صفت به معنی دارای قدرت شایسته
ablest پسوندی برای ساختن صفت به معنی دارای قدرت شایسته
honourable mention امتیاز یانشان شایستگی که بکسانی داده میشود که شایسته جایزنبوده اند
honourable mentions امتیاز یانشان شایستگی که بکسانی داده میشود که شایسته جایزنبوده اند
paripassu هم مقام
position مقام
pank مقام
stand مقام
rete مقام
standing مقام
foothole مقام
offices مقام
office مقام
stage مقام
stages مقام
equipotential هم مقام
eminency مقام
opposite number هم مقام
positioned مقام
eminence مقام
stature مقام
place مقام
pew مقام
pews مقام
function مقام
places مقام
connexions مقام
placing مقام
connection مقام
authority مقام
functioned مقام
setting مقام
functions مقام
settings مقام
status مقام
conditioning اصلاح مشخصههای اطلاعات در یک خط انتقال صدا ازطریق تصحیح خصوصیات فازدامنه تقویت کنندههای خط شایسته سازی
professorship مقام استادی
first water بالاترین مقام
subsitute قائم مقام
shrievalty مقام ومنصب
substituting قائم مقام
professorships مقام استادی
preferment مقام افتخاری
A musical tone . مقام ( درموسیقی )
knighthood مقام سلحشوری
capacity استعداد مقام
senatorship مقام سناتوری
knighthoods مقام سلحشوری
editorship مقام سردبیری
placing مقام رتبه
officiate مقام رسمی
station مقام مستقرکردن
priesthood مقام کشیش
rank سلسله مقام
ranked سلسله مقام
ranks سلسله مقام
substituted قائم مقام
substitute قائم مقام
posts مقام مسئولیت
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com