English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 137 (7 milliseconds)
English Persian
premorbid personality شخصیت پیش مرضی
Other Matches
split personality تعدد شخصیت شخصیت دو نیم
morbid مرضی
mutually agreed to مرضی الطرفین
heterorexia اشتهای مرضی
emaciation لاغری مرضی
verbigeration مکررگویی مرضی
verbomania پرحرفی مرضی
chromatopsia رنگین بینی مرضی
rubeola مرضی شبیه سرخک
pseudomnesia یاداوری کاذب مرضی
xerophthalmia رمد چشم مرضی در اثر کمبود ویتامین A
incorporates شخصیت حقوقی دادن دارای شخصیت حقوقی
incorporating شخصیت حقوقی دادن دارای شخصیت حقوقی
incorporate شخصیت حقوقی دادن دارای شخصیت حقوقی
contra proferentem قراردادی که مورد رضای طرفین باشد قرارداد مرضی الطرفین
personas شخصیت ها
notability شخصیت
personae شخصیت ها
selfdom شخصیت
person شخصیت
persona شخصیت ها
individuality شخصیت
sympatric هم شخصیت
intrapsychic با شخصیت
persons شخصیت
peronality شخصیت
personage شخصیت
presence شخصیت
identity شخصیت
identities شخصیت
personages شخصیت
personalities شخصیت
personality شخصیت
impersonality عدم شخصیت
cosmopolite شخصیت جهانی
depersonalize بی شخصیت کردن
personology شخصیت شناسی
dual personality شخصیت دوگانه
hysterical personality شخصیت هیستریایی
depersonalization زوال شخصیت
epileptoid personality شخصیت صرعی
hypostatize or size شخصیت دادن به
impersonify شخصیت دادن به
personality trait ویژگی شخصیت
personality test ازمون شخصیت
personality structure ساخت شخصیت
personality disintegration تلاشی شخصیت
personality disorder اختلال شخصیت
personality disturbance اختلال شخصیت
personality integration یکپارچگی شخصیت
personality inventory پرسشنامه شخصیت
multiple personality شخصیت چندگانه
modal personality شخصیت هنجاری
inadequate personality شخصیت نابسنده
individuate شخصیت دادن
personification شخصیت بخشی
personification تجسم شخصیت
paranoid personality شخصیت پارانویای
juridical personality شخصیت حقوقی
legal personality شخصیت حقوقی
personality type سنخ شخصیت
personality module واحد شخصیت
primary personality شخصیت نخستین
self شخصیت جنبه
impersonators شخصیت دهنده
impersonator شخصیت دهنده
personified شخصیت دادن به
personifies شخصیت دادن به
personify شخصیت دادن به
characterization توصیف شخصیت
anal personality شخصیت مقعدی
to create an image for oneself as somebody شخصیت دادن
personality assessment ارزیابی شخصیت
schizoid personality شخصیت اسکیزوئید
selfhood شخصیت خودپسندی
ethos شخصیت ملی
superego شخصیت اخلاقی
impersonal فاقد شخصیت
personifying شخصیت دادن به
shut in personality شخصیت بسته
syntality شخصیت گروهی
heart of gold <idiom> شخصیت بخشنده داشتن
personalize دارای شخصیت کردن
to have a magnetic personality شخصیت مغناطیسی داشتن
personage شخصیت بازیگران داستان
extravaganza ازیک شخصیت خیالی
personified دارای شخصیت کردن
amour propre عزت نفس شخصیت
personifies دارای شخصیت کردن
luminary پر فروغ شخصیت تابناک
luminaries پر فروغ شخصیت تابناک
personifying دارای شخصیت کردن
personify دارای شخصیت کردن
extravaganzas ازیک شخصیت خیالی
depersonalize فاقد شخصیت کردن
psychopathic personality شخصیت جامعه ستیز
personages شخصیت بازیگران داستان
corporate دارای شخصیت حقوقی
characters مجسم کردن شخصیت
peronality انتقادات راجع به شخصیت
character مجسم کردن شخصیت
being موجود زنده شخصیت
triune اعتقاد بوجود سه شخصیت در خدا
corporation که دارای شخصیت حقوقی باشند
sixteen factor personality questionnaire پرسشنامه شانزده عاملی شخصیت
corporations که دارای شخصیت حقوقی باشند
heart of stone <idiom> شخصیت با یک سرنوشت وخوی بی رحم
ciothes do not make the man. <proverb> لباس شخصیت نمی آورد .
star turn ستاره یا شخصیت برجسته جماعت
intrapsychic واقع دردرون شخصیت یا روان
personifier مجسم کننده شخصیت دیگری
prepsychotic personality شخصیت پیش روان پریشی
anthropomorphism تصور شخصیت انسانی برای چیزی
individuation تک شدگی تشخیص فرد در جمع شخصیت
masculinize شخصیت مردانه در زنی بوجود اوردن
california tests of personality ازمونهای کالیفرنیا برای سنجش شخصیت
personalize شخصیت را مجسم کردن ونشان دادن
personal remarks اشارات وسخنانی که به شخصیت کسی برخورد
identifies مشخص کردن شخصیت کسی یا ماهیت چیزی
incorporation جا دادن ایجاد شخصیت حقوقی برای شرکت
mmpi شخصیت سنج چند وجهی مینه سوتا
identified مشخص کردن شخصیت کسی یا ماهیت چیزی
identify مشخص کردن شخصیت کسی یا ماهیت چیزی
identifying مشخص کردن شخصیت کسی یا ماهیت چیزی
corporator گروه یا شرکتی که شخصیت حقوقی داشته باشد
attribute [نشان قدرت شخصیت های اسطوره ای مانند آپولو و ونوس]
corporations شرکت یا بنگاه دارای شخصیت حقوقی هیات اعضا انجمن شهر یا مامورین منتخب شهرداری
corporation شرکت یا بنگاه دارای شخصیت حقوقی هیات اعضا انجمن شهر یا مامورین منتخب شهرداری
personate خودرا بجای دیگری قلمداد کردن دارای شخصیت کردن
incorporating جادادن دارای شخصیت حقوقی کردن ثبت کردن
incorporates جادادن دارای شخصیت حقوقی کردن ثبت کردن
incorporate جادادن دارای شخصیت حقوقی کردن ثبت کردن
apolitical دارای شخصیت غیر سیاسی بی علاقه بامور سیاسی
He is rich but is lacking in personality . پولدار است ولی بی شخصیت است
id مجموع تمایلات انسان که نفس یا شخصیت انسان و تمایلات شهوانی وجنسی ازان ناشی میشود
historic character [شخصیت های تاریخی که در طرح های مناظر برای توصیف ساختارها و ویژگی های معماری و تاریخی استفاده می شد.]
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com