Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (14 milliseconds)
English
Persian
cretin
شخصی که غده درقی اوترشحات لازم را نداردودرنتیجه دارای مشاعرنادرست است
cretins
شخصی که غده درقی اوترشحات لازم را نداردودرنتیجه دارای مشاعرنادرست است
Other Matches
antithyroid
ماده متعادل کنندهء غدد درقی ضد غدهء درقی
hectic
دارای تب لازم
qualified
دارای شرایط لازم
self execuiting
دارای ماده لازم الاجرا
undermanned
دارای نفرات کمتر از میزان لازم
copyrights
شخصی که دارای حق کپی در کاری است
copyright
شخصی که دارای حق کپی در کاری است
naive user
شخصی که می خواهد کاری را با کامپیوتر انجام دهد امافاقد تجربه لازم برای برنامه نویسی با کامپیوتر میباشد
thyroid body
غده درقی
thyroid
وابسته بغده درقی
thyroids
وابسته بغده درقی
hyperthyroid
ازدیاد فعالیت غذه درقی
hypothyroidism
از کار افتادن یانقص غده درقی
f.drss
جامه شخصی که باتفتن شخصی دوخته درمجلس رقص بپوشند
subscriber
1-شخصی که یک تلفن دارد.2-شخصی که مبلغی می پردازد تا به سرویس مثل BBS دستیابی یابد
subscribers
1-شخصی که یک تلفن دارد.2-شخصی که مبلغی می پردازد تا به سرویس مثل BBS دستیابی یابد
d , top concept
تدابیر لازم برای رساندن سطح اماد سکو به سطح لازم در جبهه
parathyroid
غدد پاراتیروئید مترشحه از غدد ماوراء درقی
execution
1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا
bindings
لازم الاجرا لازم
binding
لازم الاجرا لازم
second best theory
نظریه دومین ارجحیت . براساس این نظریه چنانچه یک یا چندشرط از شرایط لازم برای بهینه پارتو وجود نداشته باشد در این صورت رعایت شدن سایر شرایط لازم باقیمانده در ارجحیت ثانی قرار نخواهد گرفت
isobare
دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
isobar
دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
isobars
دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
cementitious
دارای مواد سمنتی یا سیمانی دارای خواص سیمان
soft shelled
دارای عقیده معتدل حلزون دارای صدف نرم
ringent
دارای دهن باز دارای لبان برگشته
acinaseous
دارای تخم و بذر دارای تخمدان
virile
دارای نیروی مردی دارای رجولیت
low tension
دارای فشار ضعیف دارای ولتاژکم
gravel blind
دارای چشم تار دارای دید کم
galleried
دارای سرسرا دارای اطاق نقاشی
outrigged
دارای تیر یا دیرک پیش امده دارای چوب یااهن اضافی برای بستن اسب اضافی
intransitive
لازم
obbligato
لازم
irrevocable
لازم
preequisite
لازم
incumbent
لازم با
incumbents
لازم با
requirement
لازم
necessary
لازم
needful
لازم
incidental
لازم
incidents
لازم
obligatory
لازم
incident
لازم
necessitous
لازم
ones
شخصی
informal
شخصی
personal
شخصی
personas
شخصی
personae
شخصی
persona
شخصی
civilians
شخصی
civilian
شخصی
personable
شخصی
civil
شخصی
one
شخصی
private
شخصی
privates
شخصی
some one
شخصی
requisitioning
شرط لازم
qualifications
شرایط لازم
requisitions
شرط لازم
hard and fast
لازم الاجراء
requirements
شرایط لازم
requisitioned
شرط لازم
requisition
شرط لازم
need
لازم بودن
needing
لازم بودن
needed
لازم بودن
quantum libet or placet
باندازه لازم
revocable
غیر لازم
interdependent
لازم و ملزوم
intransitive
فعل لازم
needn't
لازم نیست
enforceable
لازم الاجرا
time frame
مدت لازم
time frames
مدت لازم
postulate
لازم دانستن
postulated
لازم دانستن
prerequisites
شرط لازم
prerequisite
شرط لازم
assets
مواد لازم
correlative
لازم وملزوم
correlative
لازم و ملزوم
sine qua non
شرط لازم
postulates
لازم دانستن
postulating
لازم دانستن
superserviceable
بیش از حد لازم
the needful
کار لازم
the needful
اقدام لازم
to become a necessity
لازم شدن
to d. the need of
لازم ندانستن
optimum
درجه لازم
necessary conditions
شرایط لازم
i thought it necessary to
لازم دانستم که
inalienable
<adj.>
لازم الاجرا
require
لازم داشتن
integral part
جزء لازم
indispensable
<adj.>
لازم الاجرا
inevitable
<adj.>
لازم الاجرا
irrevocable contract
عقد لازم
unalienable
<adj.>
لازم الاجرا
it is unnecessary
لازم نیست
it needs not
لازم نیست
unalterable
<adj.>
لازم الاجرا
folderol
غیر لازم
makings
شرایط لازم
necessary and sufficient
لازم و کافی
ine horse
فاقداسباب لازم
require
لازم دانستن
induced drag
پسای لازم
not binding
غیر لازم
imperative
لازم الاجرا
imperatives
لازم الاجرا
bindings
لازم الاجرا
binding
لازم الاجرا
requisite
شرط لازم
required
لازم دانستن
requiring
لازم دانستن
requiring
لازم داشتن
requires
لازم دانستن
required
لازم داشتن
absolute
<adj.>
لازم الاجرا
requires
لازم داشتن
indispensable
لازم الاجرا
intransitively
بطور لازم
due
لازم مقرر
idiomorphic
دارای شکل مخصوص بخود دارای شکل صحیح خود
individual foul
خطای شخصی
very own
<adj.>
خصوصی
[شخصی]
idols of the cave
اوهام شخصی
somebody
یک شخص شخصی
bomb scare
اطلاعتلفنیازوجودبمبدرمکانیتوسط شخصی
A private car.
اتوموبیل شخصی
personal pronoun
ضمیر شخصی
self-interest
نفع شخصی
ea state in severalty
ملک شخصی
paraphernalia
اموال شخصی زن
self-employed
کار شخصی
self employed
کار شخصی
oomph
چاذبه شخصی
by end
غرض شخصی
backcourt foul
خطای شخصی
personal computers
کامپیوتر شخصی
hire out
<idiom>
اجاره شخصی
idiograph
نشان شخصی
ibm personal computer
IBکامپیوتر شخصی
personal ownership
مالکیت شخصی
on one's shoulders
<idiom>
مسئولیت شخصی
under one's belt
<idiom>
میل شخصی
under one's thumb
<idiom>
زیرنظر شخصی
who
چه شخصی چه اشخاصی
personal pronouns
ضمائر شخصی
personal computer
کامپیوتر شخصی
personal property
اموال شخصی
personal service
خدمت شخصی
personal staff
ستاد شخصی
personalized form letter
فرم شخصی
personal influence
نفوذ شخصی
personalty
اموال شخصی
personalty
دارایی شخصی
personal income
درامد شخصی
personal saving
پس انداز شخصی
personal right
حقوق شخصی
personal outlays
هزینههای شخصی
personal property
مایملک شخصی
personal remarks
انتقادات شخصی
personal requirment
احتیاجات شخصی
personal motive
غرض شخصی
personal interest
نفع شخصی
personal requirment
حوائج شخصی
private motive
غرض شخصی
private property
دارایی شخصی
proenomen
نام شخصی
passanger car
اتومبیل شخصی
particular good
عین شخصی
self will
اراده شخصی
separate estate
اموال شخصی زن
personal service
ابلاغ شخصی
informal observations
مشاهدات شخصی
whoso
هر شخصی که باشد
whosoever
هر شخصی که باشد
personal affairs
امور شخصی
personal computing
محاسبات شخصی
personal identity
هویت شخصی
personal exemptions
معافیتهای شخصی
personal error
خطای شخصی
self interest
نفع شخصی
self interest
غرض شخصی
self intrest
نفع شخصی
personal constructs
سازههای شخصی
personal action
دعوی شخصی
personal effects
لوازم شخصی
necessary condition
شرط لازم
[ریاضی]
needle point to say
لازم نیست بشمابگویم که
ineligible
فاقد شرایط لازم
you need not fear
لازم نیست بترسید
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com