English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
agoraphobic شخصی که مبتلا به بیماری ترس از جاهای شلوغ است
Other Matches
cataleptic مبتلا به بیماری جمود عضلات مبتلا به جمود فکری
poliomyelitic مبتلا به بیماری فلج کودکان
schizo شخص مبتلا به بیماری جنون جوانی
greensick مبتلا به بیماری کم خونی زنان جوان
acidosis فساد خون در اشخاص مبتلا به بیماری قند
f.drss جامه شخصی که باتفتن شخصی دوخته درمجلس رقص بپوشند
subscriber 1-شخصی که یک تلفن دارد.2-شخصی که مبلغی می پردازد تا به سرویس مثل BBS دستیابی یابد
subscribers 1-شخصی که یک تلفن دارد.2-شخصی که مبلغی می پردازد تا به سرویس مثل BBS دستیابی یابد
sequela بیماری ناشی از بیماری دیگر
sacred places جاهای مقدس
shoaly دارای جاهای کم اب
to go places گردش کردن [رفتن به جاهای دیدنی]
scaling ladder نردبان برای بالارفتن از جاهای محصور
privilege cab درشگه کرایهای که حق دارددر جاهای خصوصی بایستد
occasional licence پروانه فروش نوشابه درمواقع و جاهای معین
balaam موادکوتاه برای پرکردن جاهای خالی در روزنامه
globetrotter کسی که مکرر به جاهای مختلف جهان سفر میکند
globetrotters کسی که مکرر به جاهای مختلف جهان سفر میکند
We do not usually go places that cost a lot of money. ما معمولا به جاهای گران قیمت گردش نمی کنیم.
grillage شبکهای از تیرهای سنگین که در جاهای سست بجای پی ساختمان قرار میدهند
modem دستگاه مدولاسیون وبازخوانی اطلاعات کامپیوتری یا مخابره انها به جاهای دیگر
Are there any antiquities here? آیا اینجا آثار باستانی [اشیا عتیقه و جاهای قدیمی] وجود دارد؟
given مبتلا
stricken مبتلا
unhinged مبتلا بهبیماریذهنیوروحی
mangy مبتلا به جرب
mangey مبتلا به گری
mangey مبتلا به جرب
meningitic مبتلا به مننژیت
mangy مبتلا به گری
constipated مبتلا بهیبوست
giddy مبتلا به دوار سر
amnesic مبتلا به فراموشی
amnesiac مبتلا به فراموشی
colicky مبتلا بهقولنج
infect مبتلا و دچارکردن
gangrenous مبتلا به قانقاریا
infecting مبتلا و دچارکردن
infects مبتلا و دچارکردن
allergic مبتلا به آلرژی
varicose مبتلا به واریس
afflict مبتلا کردن
afflicts مبتلا کردن
glandered مبتلا به مشمشه
tuberculate مبتلا بمرض سل
bronchitic مبتلا به برنشیت
afflicting مبتلا کردن
rheumaticky مبتلا بهرماتیسم
hemophilic مبتلا به هموفیلی
leper مبتلا به جذام
lepers مبتلا به جذام
olio شلوغ
noises شلوغ
hubble bubble شلوغ
unquiet شلوغ
bustling شلوغ
fraise شلوغ
noisiest شلوغ
cramped شلوغ
noisier شلوغ
noise شلوغ
disorderly شلوغ
pall mall شلوغ
hullabaloo شلوغ
hullabaloos شلوغ
noisy شلوغ
redliner خصوصیتی در گروه کاری یا نرم افزای کلمه پرداز که امکان رنگی کردن نوشتار متن در جاهای مختلف میدهد
bleeder مبتلا به خون روش
schizophrenics مبتلا بجنون جوانی
shell-shocked موجی- مبتلا بهاختلالاتناشیازجنگ
stenosed مبتلا به تنگی نفس
anorexic مبتلا به بی اشتهایی عصبی
arthritic مبتلا به اماس مفصل
bleeders مبتلا به خون روش
rheumatic ادم مبتلا بدردمفاصل
septicaemic مبتلا بگند خونی
schizophrenic مبتلا بجنون جوانی
gapy مبتلا به دهن دره
greensick مبتلا به یرقان سفید
leukotic مبتلا به مرض لوسمی
greensick مبتلا به یرقان ابیض
plaguer مبتلا به طاعون کننده
spastic مبتلا به فلج تشنجی
psychopath مبتلا بامراض روانی
psychopaths مبتلا بامراض روانی
pleuritic مبتلا به ذات الجنب
liverish مبتلا به مرض جگر
spastics مبتلا به فلج تشنجی
bustles شلوغ کردن
rookeries جای شلوغ
mOlTe پرازجمعیت شلوغ
kerfuffle شلوغ پلوغی
bustled شلوغ کردن
bustle شلوغ کردن
tumult غوغا شلوغ
rookery جای شلوغ
pell mell شلوغ پلوغ
kerfuffles شلوغ پلوغی
make a noise شلوغ کردن
brattle شلوغ کردن
chockablock شلوغ کیپ
raise a devil شلوغ کردن
jammed شلوغ کردن
raise a cain شلوغ کردن
jams شلوغ کردن
messy شلوغ کار
messy کثیف شلوغ
other fish to fry <idiom> شلوغ بودن سر
raise a hell شلوغ کردن
get up the nerve <idiom> خیلی شلوغ
jam شلوغ کردن
blue baby طفلی مبتلا به یرقان ازرق
cachectic مبتلا بسوء هاضمه وضعف
busying دست بکار شلوغ
busy دست بکار شلوغ
busier دست بکار شلوغ
busied دست بکار شلوغ
busiest دست بکار شلوغ
overcrowd بسیار شلوغ کردن
overset شلوغ کردن واژگونی
beehive جای شلوغ و پرفعالیت
beehives جای شلوغ و پرفعالیت
agoraphobia ترس از مکانهای شلوغ
bursting مملو از آدم - شلوغ
In busy (crowded) streets of Tehran . درخیابانهای شلوغ تهران
tumultuous شلوغ بهم ریخته
blatantly شلوغ کننده خودنما
blatant شلوغ کننده خودنما
busies دست بکار شلوغ
carsick مبتلا به بهم خوردگی حال دراتومبیل
psychoneurotic مریض مبتلا به ناراحتی عصبی وروانی
diabetics مبتلا یا وابسته بمرض قند دولابی
diabetic مبتلا یا وابسته بمرض قند دولابی
hyperope مبتلا به مرض دوربینی شخص دوربین
carpet moth بید فرش که خصوصا در جاهای تاریک و کم نور الیاف پشم فرش را مورد حمله قرار می دهد
The doctor is a busy man . دکتر سرش شلوغ است
loudmouth <idiom> شلوغ ،شخص پزبده واحمق
anomal design طرح شلوغ و بدون تقارن
(All) hell broke loose. <idiom> خیلی پر سر وصدا و شلوغ بود.
interweave نقش شلوغ و درهم بافته
It's sheer pandemonium. <idiom> خیلی پر سر وصدا و شلوغ است.
rush-hour traffic وقت شلوغ رفت و آمد
schizoid مبتلا به اختلال روانی وجنون گوشه گیری
seasick مبتلا به استفراغ وبهم خوردگی حال در سفردریا
To cause confusion . To kick up a fuss (row). شلوغی راه انداختن (شلوغ کردن )
I am inundated with work . I am up to my eyes . I am overly occupied these days. اینروزها سرم خیلی شلوغ است
I'm up to my ears with work. خیلی سرم با کارهایم شلوغ است.
airsick مبتلا بکسالت و بهم خوردگی مزاج در اثر پرواز
illnesses بیماری
malady بیماری
disease بیماری
diseases بیماری
epizootic بیماری
illness بیماری
maladies بیماری
virulent <adj.> بیماری زا
pathogenic بیماری زا
graves'disease بیماری گریوز
AIDS بیماری سیدا
legionnaires' disease بیماری لژیونرها
hansen's disease بیماری هنسن
herpes simplex بیماری تب خال
tay sach's disease بیماری تی- ساکس
wilson's disease بیماری ویلسون
catamnesis تاریخچه بیماری
down's disease بیماری داون
encephalopathy بیماری مغزی
AIDS بیماری ایدز
insect vectors حشرات بیماری زا
some kind of sickness یک نوعی از بیماری
radiation sickness بیماری اشعه
VD بیماری مقاربتی
parkinsonism بیماری پارکینسون
pathogenesis بیماری زایی
VD بیماری زهروی
Diagnosis. تشخیص بیماری
pick's syndrome بیماری پیک
pathognomy بیماری شناسی
The symptoms ( of a disease) . علائم بیماری
pott's disease بیماری پوت
sick bed بستر بیماری
pathophobia بیماری هراسی
neuropathy بیماری عصب
love sickness بیماری عشق
lumpy jaw بیماری "اکتینومیکوز"
radiation sickness بیماری برتابشی
to be down with something بیماری گرفتن
mental disease بیماری روانی
mental illness بیماری روانی
mental disorder بیماری روانی
to be ill with something بیماری گرفتن
to have something [a disease, an illness] بیماری گرفتن
to be laid up with something بیماری گرفتن
radiation sickness بیماری تابشی
nosophilia بیماری خواهی
nosophobia بیماری هراسی
pick's disease بیماری پیک
symptomatic نشانه بیماری
rabies بیماری هاری
ailments بیماری مزمن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com