English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English Persian
introvert شخصی که متوجه بباطن خود است خویشتن گرای
introverts شخصی که متوجه بباطن خود است خویشتن گرای
Other Matches
extroverts شخصی که تمام عقایدو افکارش متوجه بیرون ازخودش است
extrovert شخصی که تمام عقایدو افکارش متوجه بیرون ازخودش است
transit bearing گرای انتقالی گرای عبور کشتی یا هواپیما
inwards or inward بطرف داخل بباطن
f.drss جامه شخصی که باتفتن شخصی دوخته درمجلس رقص بپوشند
subscribers 1-شخصی که یک تلفن دارد.2-شخصی که مبلغی می پردازد تا به سرویس مثل BBS دستیابی یابد
subscriber 1-شخصی که یک تلفن دارد.2-شخصی که مبلغی می پردازد تا به سرویس مثل BBS دستیابی یابد
self خویشتن
selfhood خویشتن
self worship پرستش خویشتن
self perception ادراک خویشتن
self recrimination ملامت خویشتن
self image خویشتن شناسی
restrained خویشتن دارانه
self mutilation جرح خویشتن
self observation خویشتن نگری
self advancement جلوبری خویشتن
self acceptance خویشتن پذیری
self-denial انکار خویشتن
self justification توجیه خویشتن
self analysis تجزیه وتحلیل خویشتن
self scrutiny درون خویشتن بینی
continence خویشتن داری پرهیزگاری
self examination درون خویشتن بینی
defendance need نیاز خویشتن پایی
introspectionist خویشتن نگری است
there is nothing like leather هر که نقش خویشتن بیند دراب
self administered اداره شونده بوسیله خویشتن
self accusation عمل تهمت زدن به خویشتن
self awareness اگاهی از خود خویشتن شناسی
self-appointed منصوب شده بوسیله خویشتن
self appointed منصوب شده بوسیله خویشتن
self analytical تجزه وتحلیل کننده خویشتن خود شناس
on ones guard متوجه
regardful متوجه
heedful متوجه
advertent متوجه
attentive متوجه
overhanging متوجه
tenty متوجه
skeptic شک گرای
realistic تحقق گرای
sectarian فرقه گرای
back azimuth method گرای وارونه
assumed azimuth گرای فرضی
realistic راستین گرای
compass azimuth گرای مغناطیسی
lends متوجه شدن
realists راستین گرای
lend متوجه شدن
lend متوجه کردن
communalist اشتراکی گرای
dermotropic پوست گرای
realist راستین گرای
equalitarian تساوی گرای
evolutionist فرگشت گرای
tendentious متمایل متوجه
nudist برهنگی گرای
extrovert برون گرای
point متوجه ساختن
see-through متوجه شدن
see through متوجه شدن
militarist جنگ گرای
militarists جنگ گرای
realists تحقق گرای
materialist ماده گرای
materialists ماده گرای
lends متوجه کردن
realistically راستین گرای
individualist فرد گرای
individualists فرد گرای
realist تحقق گرای
unitary توحید گرای
realistically تحقق گرای
compass direction گرای مغناطیسی
finical متوجه جزئیات
structuralists ساخت گرای
structuralist ساخت گرای
impressionists برداشت گرای
impressionist برداشت گرای
escapists گریز گرای
escapist گریز گرای
unitarian توحید گرای
ultramodernist فرانو گرای
true azimuth گرای حقیقی
theocentric خدا گرای
supremacist برتری گرای
supremacists برتری گرای
to waken متوجه کردن
Be carful . متوجه باش
theocentric متوجه بخدا
theist یزدان گرای
oxyphile اسید گرای
oxyphil اسید گرای
meliorist بهبود گرای
magnetic azimuth گرای مغناطیسی
lipophilic چربی گرای
incalescent گرما گرای
heliotropic متوجه پرتوافتاب
heliotrope افتاب گرای
halophile ابشور گرای
grid bearing گرای شبکه
particular redemption متوجه فقره
photophilic نور گرای
solipsist نفس گرای
separatist جدا گرای
segregationist جدایی گرای
saprophytic پوده گرای
ruralist روستا گرای
relative bearing گرای نسبی
progressivist پیشرفت گرای
presentient قبلا متوجه
pragmatist مصلحت گرای
pneumotropic ریه گرای
grid azimuth گرای شبکه
socialist جامعه گرای
capitalists سرمایه گرای
directed متوجه ساختن
directs متوجه ساختن
feudal تیول گرای
centralists مرکز گرای
centralist مرکز گرای
socialists جامعه گرای
egalitarian تساوی گرای
capitalist سرمایه گرای
nationalist ملت گرای
nationalists ملت گرای
wistful متوجه ارزومند
direct متوجه ساختن
doctrinaire ایین گرای
extroverts برون گرای
self insurance بیمه شدگی توسط خویشتن بیمه شدن پیش خود
regionalistic منطقهای ناحیه گرای
to point to something به چیزی متوجه کردن
visionaries الهامی رویا گرای
It dawned on me. بعدش من متوجه شدم.
regionalist منطقهای ناحیه گرای
reentrant متوجه بسمت داخل
visionary الهامی رویا گرای
Oh, I see! آه، الان متوجه شدم!
Now I understand! حالا متوجه شدم!
He is attentive to his work . متوجه کارش است
hygrophyte گیاه رطوبت گرای
he aimed it at me سخنش متوجه من بود
I see now . I got it now . I understand now. حالافهمیدم ( متوجه شدم )
I am beginning to realize ( understand ) . کم کم دارم متوجه می شوم
otherworldly متوجه دنیای دیگر
see the light <idiom> متوجه اشتباه شدن
corrected azimuth گرای تصحیح شده
earthbound متوجه بسوی زمین
I am sorry, I don't understand. متاسفم، من متوجه نمیشوم.
acroscopic متوجه به بالا صعودی
It has come to my notice that… اخیرا"متوجه شده ام که ...
reactionaries مخالفت گرای بی منطق
self centered متوجه نفس خود
to not be [any] the wiser <idiom> باز هم متوجه نشدن
point به سمت متوجه کردن
reactionary مخالفت گرای بی منطق
Be carful of your health . متوجه ( مواظب ) سلامتت باش
She is not mindful of her social position ( status ) . متوجه موقعیت اجتماعی اش نیست
back azimuth method گرای معکوس در اخراج اشعه
azimuth angle زاویه گرای نجومی هواپیما
To bring something to someones notice . Make someone sit up and take notice . کسی را متوجه چیزی کردن
animadvert اعتراض کردن متوجه شدن
azimuth گرای نجومی راس القدم
diverted متوجه کردن معطوف داشتن
I am concentrating on my studies . افکارم متوجه مطالعاتم است
great dangers overhang us خطرهای بزرگی متوجه ما است
diverts متوجه کردن معطوف داشتن
true azimuth سمت حقیقی گرای جغرافیایی
closing azimuth error اشتباه گرای بستن پیمایش
falloff متوجه بودن منحرف شدن
compass azimuth گرای قطب نمای کشتی
great dangers impend over us خطرهای بزرگی متوجه ما هستند
imperialistic استعمار گرای بهره جویانه
divert متوجه کردن معطوف داشتن
layihg azimuth گرای روانه کردن لوله توپ
to pull any one by the sleeve کسیرا متوجه سخن خود کردن
to pull any one's sleeve کسیرا متوجه سخن خود کردن
to set one's affection فکر یا میل خود را متوجه ساختن
to strike at any one ضربت خود را متوجه کسی ساختن
conversion angle زاویه تبدیل گرای مسیر ناو
Upon reflection , I realized that … دوباره که فکر کردم متوجه شدم که ...
traditionalist پیرو روایات وسنن سنت گرای
It was only when she rang up [called] that I realized it. تازه وقتی که او [زن] زنگ زد من متوجه شدم.
At last the penny dropped! <idiom> آخرش متوجه شد که موضوع چه است! [اصطلاح]
It finally sunk in ! <idiom> آخرش متوجه شد که موضوع چه است! [اصطلاح]
traditionalists پیرو روایات وسنن سنت گرای
quixotic ارمان گرای وابسته به دان کیشوت
gyroscopes وسیله تعیین کننده گرای نجومی بطورخودکار
gyroscope وسیله تعیین کننده گرای نجومی بطورخودکار
hansardize متوجه مذاکرات جلسه پیش خودش کردن
asleep at the switch <idiom> متوجه فرصت نبودن ،روی بخت خوابیدن
militarists ارتش گرای هواخواه توسعه یا سیاست نظامی
boomerang عملی که عکس العمل ان بخودفاعل متوجه باش د
boomerangs عملی که عکس العمل ان بخودفاعل متوجه باش د
boomeranging عملی که عکس العمل ان بخودفاعل متوجه باش د
intensive bombardment بمبارانی که بیک نقطه متمرکزیل متوجه باشد
boomeranged عملی که عکس العمل ان بخودفاعل متوجه باش د
militarist ارتش گرای هواخواه توسعه یا سیاست نظامی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com