Dictiornary-Farsi | شخص فعال و زرنگ | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 203 (10 milliseconds)

English	Persian
go getter	شخص فعال و زرنگ
go-getter	شخص فعال و زرنگ
go-getters	شخص فعال و زرنگ


Other Matches

active	هدف فعال خط مشی فعال
shrewdest	زرنگ
adroit	زرنگ
shifty	زرنگ
smarts	زرنگ
smarting	زرنگ
smartest	زرنگ
smarter	زرنگ
smarted	زرنگ
bright	زرنگ
shrewder	زرنگ
shrewd	زرنگ
cleverer	زرنگ
clever	زرنگ
cleverest	زرنگ
snide	زرنگ
vivace	زرنگ
brightest	زرنگ
brighter	زرنگ
agile	زرنگ
apt	زرنگ
jaunty	زرنگ
slicker	زرنگ
dapper	زرنگ
supersubtle	زرنگ
smart	زرنگ
city slicker	زرنگ
habile	زرنگ
pawky	زرنگ
spry	زرنگ
savvey	زرنگ ودانا
nimble	چالاک زرنگ
nimblest	چالاک زرنگ
nimbler	چالاک زرنگ
full of resource	باتدبیر زرنگ
outgeneral	زرنگ بودن از
to rouse oneself	زرنگ شدن
twee	زبر و زرنگ
diplomatist	ادم زرنگ
have something on the ball <idiom>	باهوش ،زرنگ
hard-nosed	زرنگ و واقعبین
savvier	زرنگ ودانا
savviest	زرنگ ودانا
worldly-wise	محیل و زرنگ
outwits	زرنگ تر بودن از
worldly wise	محیل و زرنگ
outfox	زرنگ تربودن
outfoxed	زرنگ تربودن
outfoxes	زرنگ تربودن
outfoxing	زرنگ تربودن
outwit	زرنگ تر بودن از
outwitted	زرنگ تر بودن از
savvy	زرنگ ودانا
outwitting	زرنگ تر بودن از
trickly	زرنگ وسیله دار
brightens	زرنگ کردن درخشان شدن
He is too clever(smart,shrewd).	زیاده از حد زرنگ (نا قلا) است
brightening	زرنگ کردن درخشان شدن
brighten	زرنگ کردن درخشان شدن
brightened	زرنگ کردن درخشان شدن
She is a ball of fire.	دختر آتش پاره ای (زرنگ وپرتحرک )
astir	فعال
efective	فعال
light foot	فعال
light footed	فعال
sthenic	فعال
snell	فعال
smacker	فعال
smacking	فعال
energetic	فعال
active cell	سل فعال
go-ahead	فعال
operational	فعال
commissioned <adj.>	فعال
up	فعال
upped	فعال
upping	فعال
strenuous	فعال
active	فعال
active cell	سلول فعال
active force	نیروی فعال
active file	پرونده فعال
active element	عنصر فعال
active device	دستگاه فعال
active avoidance	اجتناب فعال
active balance	مانده فعال
active center	مرکز فعال
active carbon	کربن فعال
active centers	مراکز فعال
active analysis	تحلیل فعال
adrenergic	فعال شونده
operating personnel	پرسنل فعال
activation	فعال سازی
activation barrier	سد فعال سازی
activator	فعال ساز
active absorption	جذب فعال
active aircraft	هواپیمای فعال
active file	فایل فعال
active hydrogen	هیدروژن فعال
active index	ایندکس فعال
active stock	موجودی فعال
active therapy	درمان فعال
active vocabulary	واژگان فعال
active window	پنجره فعال
actual output	بازداده فعال
activate	فعال کردن
trig	فعال سرحال
hot money	پول فعال
cycle stock	موجودی فعال
activate	فعال کردن
active sonar	ردیاب فعال
active sonar	سونار فعال
active index	شاخص فعال
active installation	تاسیسات فعال
active installation	قسمت فعال
active area	ناحیه فعال
active lines	خطهای فعال
actuator	فعال کننده
active mine	مین فعال
active program	برنامه فعال
active site	محل فعال
active site	موضع فعال
enthalpy	حرارت فعال
actinic rays	اشعه فعال
out of action	غیر فعال
activation	فعال کردن
passives	غیر فعال
come alive <idiom>	فعال ماندن
active	فعال کنشی
passive	غیر فعال
acting	فعال کاری
inactive	غیر فعال
activating	فعال کردن
whip up <idiom>	فعال کردن
activates	فعال کردن
activated	فعال کردن
kinetic energy	نیروی فعال
spirituous	فعال سرزنده
spiritous	فعال زنده
optically active	فعال نوری
semiactive	نیمه فعال
activate	فعال کردن
deactivated	غیر فعال کردن
deactivates	غیر فعال کردن
deactivate	غیر فعال کردن
active sonar	رادار دریایی فعال
active status	خط مشی فعال توپخانه
surface active agents	مواد فعال در سطح
locked <adj.> <past-p.>	غیر فعال شده
surfactants	مواد فعال در سطح
commissioning the ship	فعال کردن کشتی
disabled <adj.> <past-p.>	غیر فعال شده
blocked <adj.> <past-p.>	غیر فعال شده
activated sludge	لجن فعال شده
active labor force	نیروی کار فعال
ce	تراشه فعال کننده
cationic	دارای کاتیون فعال
idle money	پول غیر فعال
activated complex	کمپلکس فعال شده
inactivate	غیر فعال کردن
active zone of well	حوزه فعال چاه
arm	خط وط وقفه فعال شده .
euchromatin	بخش فعال کروماتین
deactivating	غیر فعال کردن
activation energy	انرژی فعال سازی
passive element	یکان غیر فعال
overactive	فوق العاده فعال
nonoperating strength	پرسنل غیر فعال
activating effect of functional group	گروه فعال ساز
activated diffusion	پخش فعال شده
absorbo cel	سلولوز فعال شده
activated cathode	کاتد فعال شده
activated charcoal	ذغال فعال شده
activated charcoal	کربن فعال شده
activated carbon	ذغال فعال شده
passive sonar	ردیاب غیر فعال
activity	فعال یا مشغول بودن
reactivated	دوباره فعال کردن
active fiscal policy	سیاست مالی فعال
pragmatic	فعال واقع بین
active database	پایگاه دادههای فعال
reactivate	دوباره فعال کردن
reactivates	دوباره فعال کردن
reactivating	دوباره فعال کردن
activated carbon	کربن فعال شده
pragmatics	فعال واقع بین
activities	فعال یا مشغول بودن
reactive current	جریان غیر فعال
reactive power	توان غیر فعال
man about town	مرد فعال اجتماعی وجهانی
field operating	فعال درصحرا رده صحرایی
psychoactive drug	داروی فعال کننده روان
passive fiscal policy	سیاست مالی غیر فعال
reticular activating system	دستگاه فعال ساز شبکهای
lie by	غیر فعال باقی ماندن
interrupting	خط وقفه که فعال شده است
passives	غیر فعال مطیع وتسلیم
passive	غیر فعال مطیع وتسلیم
activation	فعال شدن کنش وری
activated methylene group	گروه متیلن فعال شده