Dictiornary-Farsi | شرایط ضمنی | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
implied terms	شرایط ضمنی


Other Matches

dynamic condition	شرایط و مقتضیات پویای اقتصادی تغییر شرایط اقتصادی ناشی از تحول سلیقه تقاضا کنندگان وهزینه و مخارج تولید ونسبت جمعیت
synoptic situation	شرایط جوی محلی موجود شرایط جوی اندازه گیری شده منطقهای
second best theory	نظریه دومین ارجحیت . براساس این نظریه چنانچه یک یا چندشرط از شرایط لازم برای بهینه پارتو وجود نداشته باشد در این صورت رعایت شدن سایر شرایط لازم باقیمانده در ارجحیت ثانی قرار نخواهد گرفت
implicit	ضمنی
tacit	ضمنی
circumstantial	ضمنی
episodical	ضمنی
episodic	ضمنی
incidents	ضمنی
incident	ضمنی
occasional	ضمنی
implied	ضمنی
implied	رضایت ضمنی
episodes	حادثه ضمنی
subaudition	فهم ضمنی
acceptation tacite	قبول ضمنی
tacit collusion	تبانی ضمنی
incidents	حادثه ضمنی
contextual definition	تعریف ضمنی
incident	حادثه ضمنی
tacit consent	رضای ضمنی
imputed income	درامد ضمنی
cognizance	تصدیق ضمنی
implicit agreement	موافقت ضمنی
episode	حادثه ضمنی
by-product	محصول ضمنی
by-products	محصول ضمنی
implied	مفهوم ضمنی
subaudition	ادراک ضمنی
incidental	جزئی ضمنی
sufferance	رضایت ضمنی
implicit costs	هزینههای ضمنی
sufference	رضایت ضمنی
connotations	معنای ضمنی
xor	یای ضمنی
connotation	معنای ضمنی
connotation	دلالت ضمنی
tacitly	بطور ضمنی
implicitness	دلالت ضمنی
implied term	شرط ضمنی
circumstantial event	واقعه ضمنی
paralipsis	افهام ضمنی
accidental	ضمنی عارضی
limplied warranty	ضمانت ضمنی
impliedly	به طور ضمنی
accident	تصادفی ضمنی
accidents	تصادفی ضمنی
connivance	اجازه ضمنی
incidentals time	زمان ضمنی
implications	معنای ضمنی
implication	معنای ضمنی
paraleipsis	افهام ضمنی
connotations	دلالت ضمنی
implied acceptance	قبول ضمنی
implied assumpist	تعهد ضمنی
insinuates	بطور ضمنی فهماندن
connotative	اشاره ضمنی کننده
connote	اشاره ضمنی کردن
connote	دلالت ضمنی کردن بر
obiter dictum	بیان ضمنی و تصادفی
cross conditioning	شرطی شدن ضمنی
insinuated	بطور ضمنی فهماندن
insinuate	بطور ضمنی فهماندن
xor gate	دریچه یای ضمنی
implying	دلالت ضمنی کردن بر
imply	دلالت ضمنی کردن بر
implies	دلالت ضمنی کردن بر
inexplicit	بطور ضمنی بدون توضیح
read between the lines <idiom>	پیدا کردن مفهوم ضمنی
a word with a pejorative connotation	واژه ای با معنای ضمنی منفی
tenant by sufference	متصرف با رضایت ضمنی مالک
sidelights	اطلاعات ضمنی وفرعی روشنایی غیر مستقیم
sidelight	اطلاعات ضمنی وفرعی روشنایی غیر مستقیم
Gezellig <adj.>	دنج دلپذیر راحت. اشاره ضمنی به زمانی که با عزیزان بعد از چند وقت دوری میگذرانید.
termed	شرایط
the conditions	شرایط ان
terms	شرایط
term	شرایط
conditions	شرایط
terming	شرایط
settlement terms	شرایط پرداخت
standard temperature and pressure	شرایط متعارفی
delivery terms	شرایط تحویل
normal temperature and pressure	شرایط متعارفی
final cinditions	شرایط فینال
requirements of the credit	شرایط اعتبار
given conditions	شرایط معینه
standard temperature and pressure	شرایط استاندارد
condition of readiness	شرایط امادگی
conditions of contract	شرایط قرارداد
conditions of purchase	شرایط خرید
credit terms	شرایط اعتبار
conference terms	شرایط کنفرانس
second order conditions	شرایط ثانوی
present conditions	شرایط فعلی
given conditions	شرایط معلوم
dis qualified	فاقد شرایط
sufficient conditions	شرایط کافی
light conditions	شرایط نور
existing circumstances	شرایط موجود
qalified	واجد شرایط
spring conditions	شرایط بهاری
initial condition	شرایط اولیه
stability conditions	شرایط ثبات
equilibrium conditions	شرایط تعادل
standard condition	شرایط استاندارد
implied terms	شرایط تلویحی
payment terms	شرایط پرداخت
terms of shipment	شرایط حمل
final cinditions	شرایط پایانی
normal temperature and pressure	شرایط استاندارد
necessary conditions	شرایط لازم
mutual terms	شرایط متقابل
marginal conditions	شرایط نهائی
emergency conditions	شرایط اضطراری
makings	شرایط لازم
settlement terms	شرایط تسویه
shipping terms	شرایط حمل
liner terms	شرایط خط کشتیرانی
standard conditions	شرایط متعارفی
conditions of (the) competition	شرایط رقابت
suitable conditions	شرایط مناسب
qualified	واجد شرایط
qulifications	واجد شرایط
usual conditions	شرایط معمول
no bed of roses <idiom>	شرایط سختوبد
eligible	واجد شرایط
tight spot <idiom>	شرایط سخت
conditions of use	شرایط کاربرد
disadvantages	شرایط نامساعد
disadvantage	شرایط نامساعد
competitive conditions	شرایط رقابت
competition conditions	شرایط رقابت
qualifications	شرایط لازم
requirements	شرایط لازم
plateau	شرایط پایا
plateaus	شرایط پایا
plateaux	شرایط پایا
qualification	وضعیت شرایط
qualification	واجد شرایط
qualifies	واجد شرایط
Russian roulette <idiom>	شرایط پرخطر
fair play	شرایط برابر
tropical condition	شرایط گرمسیری
boundary conditions	شرایط حدی
actude conditions	شرایط شدید
admission requirements	شرایط پذیرش
terms and conditions	ضوابط و شرایط
adverse factors	شرایط نامساعد
terms of trade	شرایط مبادله
terms of trade	شرایط معامله
ballistic conditions	شرایط بالیستیکی
ambient conditions	شرایط محیطی
terms of payment	شرایط پرداخت
average conditions	شرایط عادی
working conditions	شرایط کار
actude conditions	شرایط حاد
qualify	واجد شرایط
ball games	شرایط وضعیت
ball game	شرایط وضعیت
bona fide	واجد شرایط
average conditions	شرایط متوسط
conditions	شرایط اوضاع
boundary conditions	شرایط مرزی
novatio non presumiter	تبدیل تعهد یا تبدیل مدیون نمیتواند مفروض یا ضمنی باشد
qualify for	واجد شرایط بودن
terms and conditions of the credit	ضوابط و شرایط اعتبار
turn the tables <idiom>	عوض کردن شرایط
other things being equal	اگر شرایط دیگررابرابربگیریم
possessing the necessary qualifications	واجد شرایط لازم
tight squeeze <idiom>	شرایط سخت تجاری
make a difference <idiom>	شرایط را عوض کردن
unqualified	فاقد شرایط لازم
second order conditions	شرایط مرتبه دوم
volcanism	شرایط و خصوصیات اتشفشانی
support conditions	شرایط تکیه گاهی
tenders conditions	شرایط عمومی مناقصه
qualificatory	واجد شرایط کننده
to impose conditions	با شرایط سنگین بارکردن
through the mill <idiom>	تجربه شرایط مشکل
provisions of a contract	شرایط قرار داد
ineligibility	فقدان شرایط لازم
conditions	مقررات و شرایط اسبدوانی
circumstance	شرایط محیط اهمیت
feudatory	تابع شرایط تیول
ineligible	فاقد شرایط لازم
qualified	دارای شرایط لازم
bend	شرایط خمیدگی زانویی
qualified	واجد شرایط لازمه
entry group	گروه واجد شرایط
quantifying	واجد شرایط شدن
quantified	واجد شرایط شدن
quantify	واجد شرایط شدن
quantifies	واجد شرایط شدن
meet	مطابق شرایط بودن
machining requirments	شرایط براده برداری
conditions of sale	شرایط اساسی معامله
it does not s. the condition	واجدان شرایط نیست
meets	مطابق شرایط بودن
investigation of foundation conditions	تحقیق شرایط شالوده