Dictiornary-Farsi | شرایط مرزی | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
boundary conditions	شرایط مرزی


Other Matches

dynamic condition	شرایط و مقتضیات پویای اقتصادی تغییر شرایط اقتصادی ناشی از تحول سلیقه تقاضا کنندگان وهزینه و مخارج تولید ونسبت جمعیت
synoptic situation	شرایط جوی محلی موجود شرایط جوی اندازه گیری شده منطقهای
second best theory	نظریه دومین ارجحیت . براساس این نظریه چنانچه یک یا چندشرط از شرایط لازم برای بهینه پارتو وجود نداشته باشد در این صورت رعایت شدن سایر شرایط لازم باقیمانده در ارجحیت ثانی قرار نخواهد گرفت
boundaries	مرزی
marginal	مرزی
borderline	مرزی
mete	: خط مرزی
border	خط مرزی
bordered	خط مرزی
bordering	خط مرزی
paralic	مرزی
boundary	مرزی
boundary effect	اثر مرزی
cleavage plane	سطح مرزی
limiting voltage	ولتاژ مرزی
boundary trench	نهرچه مرزی
boundary surface	سطح مرزی
boundary layer	لایه مرزی
marchland	زمین مرزی
mete	سنگ مرزی
marginal check	مقابله مرزی
marginal check	برسی مرزی
marginal checking	بررسی مرزی
border land	زمین مرزی
marginal consciousness	هشیاری مرزی
marginal test	ازمون مرزی
border stone	سنگ مرزی
borderline state	حالت مرزی
oversea	برون مرزی
boundar trench	نهرچه مرزی
outposts	پایگاه مرزی
outpost	پایگاه مرزی
rubicon	مرز خط مرزی
frontalier	نیروهای مرزی
borderline schizophrenia	اسکیزوفرنی مرزی
frontalier	یکان مرزی
extraterritoriality	برون مرزی
frontier treaty	معاهده مرزی
critical frequency	فرکانس مرزی
frontier	خط فاصل مرزی
exterritorial	برون مرزی
extraterritorial	برون مرزی
border installations	تاسیسات مرزی
laminar boundary layer	لایه مرزی خطی
barrier combat air patrol	گشتی مرزی هوایی
frontalier	جزو یکان مرزی
inland	درون مرزی داخله
extraterritoriality	حقوق برون مرزی
coastal frontier	نوار مرزی ساحلی
costal frontier	نوار مرزی ساحلی
borderline psychosis	روان پریشی مرزی
terry	سربازمدافع مرزی انگلیس
exterritoriality	حقوق برون مرزی
surface boundary layer	لایه مرزی سطح
high seas	ابهای برون مرزی
borderline mental deficiency	نقص عقلی مرزی
catchment	حوزه ابریز مرزی
touch in goal line	ادامه خط بین خط دروازه و خط مرزی
touch in goal	محدوده بین خط دروازه و خط مرزی
borderline mental retardation	عقب ماندگی ذهنی مرزی
boundary	6 یا 4 امتیاز برای عبور توپ از خط مرزی
boundaries	6 یا 4 امتیاز برای عبور توپ از خط مرزی
overseas	ماموریت برون مرزی یا خارج از کشور
oversea command	یکان خارج از کشور فرماندهی برون مرزی
drop shot	ضربه اهسته بالای حد مرزی و افتادن به زمین
service line	حد مرزی سرویس روی دیوار مقابل اسکواش
service line	خط مرزی روی زمین در بازی اسکواش دوبل
reynolds stress	تنش برشی در لایه مرزی خطی در سیال نارون
This new frontier incident probably means war.	این رویداد مرزی جدید معنیش احتمالآ جنگ است
termed	شرایط
terming	شرایط
terms	شرایط
the conditions	شرایط ان
term	شرایط
conditions	شرایط
liner terms	شرایط خط کشتیرانی
implied terms	شرایط تلویحی
given conditions	شرایط معلوم
existing circumstances	شرایط موجود
light conditions	شرایط نور
final cinditions	شرایط فینال
initial condition	شرایط اولیه
makings	شرایط لازم
given conditions	شرایط معینه
final cinditions	شرایط پایانی
implied terms	شرایط ضمنی
conditions of (the) competition	شرایط رقابت
no bed of roses <idiom>	شرایط سختوبد
tight spot <idiom>	شرایط سخت
Russian roulette <idiom>	شرایط پرخطر
qulifications	واجد شرایط
ball game	شرایط وضعیت
working conditions	شرایط کار
tropical condition	شرایط گرمسیری
competitive conditions	شرایط رقابت
competition conditions	شرایط رقابت
conditions of use	شرایط کاربرد
suitable conditions	شرایط مناسب
usual conditions	شرایط معمول
terms of trade	شرایط مبادله
terms of trade	شرایط معامله
terms of payment	شرایط پرداخت
qalified	واجد شرایط
present conditions	شرایط فعلی
payment terms	شرایط پرداخت
standard temperature and pressure	شرایط متعارفی
standard temperature and pressure	شرایط استاندارد
normal temperature and pressure	شرایط متعارفی
normal temperature and pressure	شرایط استاندارد
necessary conditions	شرایط لازم
mutual terms	شرایط متقابل
standard condition	شرایط استاندارد
second order conditions	شرایط ثانوی
terms and conditions	ضوابط و شرایط
sufficient conditions	شرایط کافی
standard conditions	شرایط متعارفی
stability conditions	شرایط ثبات
spring conditions	شرایط بهاری
terms of shipment	شرایط حمل
shipping terms	شرایط حمل
settlement terms	شرایط تسویه
settlement terms	شرایط پرداخت
marginal conditions	شرایط نهائی
equilibrium conditions	شرایط تعادل
conditions	شرایط اوضاع
average conditions	شرایط متوسط
ballistic conditions	شرایط بالیستیکی
boundary conditions	شرایط حدی
disadvantages	شرایط نامساعد
disadvantage	شرایط نامساعد
qualification	واجد شرایط
qualification	وضعیت شرایط
actude conditions	شرایط شدید
average conditions	شرایط عادی
ambient conditions	شرایط محیطی
qualified	واجد شرایط
bona fide	واجد شرایط
qualify	واجد شرایط
qualifies	واجد شرایط
eligible	واجد شرایط
fair play	شرایط برابر
actude conditions	شرایط حاد
admission requirements	شرایط پذیرش
ball games	شرایط وضعیت
condition of readiness	شرایط امادگی
plateaux	شرایط پایا
conference terms	شرایط کنفرانس
requirements	شرایط لازم
emergency conditions	شرایط اضطراری
delivery terms	شرایط تحویل
dis qualified	فاقد شرایط
credit terms	شرایط اعتبار
adverse factors	شرایط نامساعد
qualifications	شرایط لازم
requirements of the credit	شرایط اعتبار
plateau	شرایط پایا
plateaus	شرایط پایا
conditions of purchase	شرایط خرید
conditions of contract	شرایط قرارداد
intercoastal	رفت و امد داخل مملکتی درون ساحلی درون مرزی
eligible	واجد شرایط مطلوب
support conditions	شرایط تکیه گاهی
tenders conditions	شرایط عمومی مناقصه
meets	مطابق شرایط بودن
meet	مطابق شرایط بودن
quantifying	واجد شرایط شدن
quantify	واجد شرایط شدن
second order conditions	شرایط مرتبه دوم
quantifies	واجد شرایط شدن
quantified	واجد شرایط شدن
terms and conditions of the credit	ضوابط و شرایط اعتبار
make a difference <idiom>	شرایط را عوض کردن
turn the tables <idiom>	عوض کردن شرایط
tight squeeze <idiom>	شرایط سخت تجاری
through the mill <idiom>	تجربه شرایط مشکل
qualified	واجد شرایط لازمه
to impose conditions	با شرایط سنگین بارکردن
circumstance	شرایط محیط اهمیت
ineligible	فاقد شرایط لازم
qualified	دارای شرایط لازم
volcanism	شرایط و خصوصیات اتشفشانی
qualify for	واجد شرایط بودن
unqualified	فاقد شرایط لازم
conditions	مقررات و شرایط اسبدوانی
feudatory	تابع شرایط تیول
it does not s. the condition	واجدان شرایط نیست
machining requirments	شرایط براده برداری
possessing the necessary qualifications	واجد شرایط لازم
other things being equal	اگر شرایط دیگررابرابربگیریم
conditions of sale	شرایط اساسی معامله
ineligibility	فقدان شرایط لازم
entry group	گروه واجد شرایط
investigation of foundation conditions	تحقیق شرایط شالوده
qualificatory	واجد شرایط کننده
provisions of a contract	شرایط قرار داد
bend	شرایط خمیدگی زانویی
disqualify	فاقد شرایط لازم دانستن
get in the swing of things <idiom>	به شرایط جدید عادت کردن
desirability	درجه تمایل شرایط مطلوب
restructure	شرایط وام را عوض کردن