Dictiornary-Farsi | شرایط کافی | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (9 milliseconds)

English	Persian
sufficient conditions	شرایط کافی


Other Matches

dynamic condition	شرایط و مقتضیات پویای اقتصادی تغییر شرایط اقتصادی ناشی از تحول سلیقه تقاضا کنندگان وهزینه و مخارج تولید ونسبت جمعیت
synoptic situation	شرایط جوی محلی موجود شرایط جوی اندازه گیری شده منطقهای
second best theory	نظریه دومین ارجحیت . براساس این نظریه چنانچه یک یا چندشرط از شرایط لازم برای بهینه پارتو وجود نداشته باشد در این صورت رعایت شدن سایر شرایط لازم باقیمانده در ارجحیت ثانی قرار نخواهد گرفت
enough	کافی
good [sufficient] <adj.>	کافی
adequate <adj.>	کافی
sufficing <adj.>	کافی
acceptable <adj.>	کافی
sufficient	کافی
satisfactory <adj.>	کافی
sufficient <adj.>	کافی
enow	کافی
adequate	کافی
adequate	کافی
be adequate	کافی بودن
sufficing	کافی بودن
suffices	کافی بودن
sufficiently <adv.>	بقدر کافی
adequately [sufficiently] <adv.>	بقدر کافی
suffice	کافی بودن
skimp	غیر کافی
skimped	غیر کافی
skimping	غیر کافی
plenty of rain	باران کافی
necessary and sufficient	لازم و کافی
run short <idiom>	کافی نبودن
inextenso	بطول کافی
Nothing more, thanks.	کافی است.
due care	مراقبت کافی
sufficed	کافی بودن
scantiest	غیر کافی
scantier	غیر کافی
sufficient	مقدار کافی
scanty	غیر کافی
skimps	غیر کافی
sufficient condition	شرط کافی
adequately	بقدر کافی
leisure	وقت کافی
suffice	کافی بودن
reach	کافی بودن
inadequate	غیر کافی
last [be enough]	کافی بودن
be enough	کافی بودن
be sufficient	کافی بودن
sufficiency	قابلیت مقدار کافی
well educatd	دارای تحصیلات کافی
he is short of hands	کارگر کافی ندارد
incompetent	غیر کافی ناشایسته
All you have to do is to say the word.	کافی است لب تر کنی
inadequately	بطور غیر کافی
to have plenty of time	وقت کافی داشتن
voteless	بدون رای کافی
well paid	دارای حقوق کافی
insufficiently	بطور غیر کافی
not a leg to stand on <idiom>	مدرک کافی نداشتن
enough	باندازهء کافی نسبتا
sufficient condition	شرط کافی [ریاضی]
dozing	مقدار کافی از یک دارو خوراک
Nothing more, thanks.	کافی است، خیلی متشکرم.
dozes	مقدار کافی از یک دارو خوراک
in short supply <idiom>	نه خیلی کافی ،کنترل از مقدار
Enough has been said!	به اندازه کافی گفته شده!
dozed	مقدار کافی از یک دارو خوراک
doze	مقدار کافی از یک دارو خوراک
working ball	گوی با سرعت و چرخش کافی
straw boss	[سرپرست فاقد اختیارات کافی]
It is not deep enough.	باندازه کافی گود نیست
So much for theory! <idiom>	به اندازه کافی از تئوری صحبت شد.
caught short <idiom>	پول کافی برای پرداخت نداشتن
He has not enough experience for the position.	برای اینکار تجربه کافی ندارد
underdeveloped	رشد کافی نیافته عقب افتاده
underfeed	غذای غیر کافی خوردن یا دادن
end in itself <idiom>	مکان کافی برای راحت بودن
put the question	مذاکرات را کافی دانستن ورای گرفتن
he had a good supply of coal	زغال سنگ کافی ذخیره کرده
adequately	باندازه کافی چنانکه تکافو نماید
on easy street <idiom>	پول کافی برای زندگی راحت داشتن
My tea is not cool enough to drink.	چائی ام بقدر کافی هنوز سرد نشده
well-to-do <idiom>	پول کافی برای امرار معاش کردن
attention	توجه کافی کردن به اجرای بخشی از برنامه
attentions	توجه کافی کردن به اجرای بخشی از برنامه
leave (let) well enough alone <idiom>	دل خوش کردن به چیزی که به اندازه کافی خوب است
Is that enough to be a problem?	آیا این کافی است یک مشکل بحساب بیاید؟
make a living <idiom>	پول کافی برای گذراندن زندگی بدست آوردن
subliminally	غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
Is there enough time to change trains?	آیا برای تعویض قطار وقت کافی دارم؟
subliminal	غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
I'm old enough to take care of myself.	من به اندازه کافی بزرگ هستم که مواضب خودم باشم.
pillow	صخره بزرگ زیر اب در عمق کافی برای جریان ارام اب
The room is bare of furniture .	این اتاق خیلی لخت کردند ( مبلمان کافی ندارد )
pillows	صخره بزرگ زیر اب در عمق کافی برای جریان ارام اب
liberal gift	بخششی که نماینده رادی ونظری بلندی دهنده باشد بخشش کافی
So much for that. <idiom>	اینقدر [کار یا صحبت و غیره ] کافی است درباره اش. [اصطلاح روزمره]
term	شرایط
termed	شرایط
terms	شرایط
conditions	شرایط
terming	شرایط
the conditions	شرایط ان
standard temperature and pressure	شرایط استاندارد
normal temperature and pressure	شرایط استاندارد
normal temperature and pressure	شرایط متعارفی
plateaux	شرایط پایا
necessary conditions	شرایط لازم
initial condition	شرایط اولیه
Russian roulette <idiom>	شرایط پرخطر
light conditions	شرایط نور
liner terms	شرایط خط کشتیرانی
plateau	شرایط پایا
makings	شرایط لازم
marginal conditions	شرایط نهائی
mutual terms	شرایط متقابل
tight spot <idiom>	شرایط سخت
plateaus	شرایط پایا
qualifies	واجد شرایط
standard temperature and pressure	شرایط متعارفی
settlement terms	شرایط تسویه
shipping terms	شرایط حمل
terms of shipment	شرایط حمل
spring conditions	شرایط بهاری
stability conditions	شرایط ثبات
standard condition	شرایط استاندارد
standard conditions	شرایط متعارفی
tropical condition	شرایط گرمسیری
qulifications	واجد شرایط
terms of trade	شرایط مبادله
terms of trade	شرایط معامله
settlement terms	شرایط پرداخت
second order conditions	شرایط ثانوی
qualification	واجد شرایط
qualification	وضعیت شرایط
payment terms	شرایط پرداخت
qalified	واجد شرایط
disadvantage	شرایط نامساعد
disadvantages	شرایط نامساعد
present conditions	شرایط فعلی
ball games	شرایط وضعیت
ball game	شرایط وضعیت
terms of payment	شرایط پرداخت
working conditions	شرایط کار
eligible	واجد شرایط
terms and conditions	ضوابط و شرایط
competition conditions	شرایط رقابت
conditions of (the) competition	شرایط رقابت
boundary conditions	شرایط حدی
boundary conditions	شرایط مرزی
condition of readiness	شرایط امادگی
conditions of contract	شرایط قرارداد
average conditions	شرایط متوسط
suitable conditions	شرایط مناسب
ambient conditions	شرایط محیطی
fair play	شرایط برابر
competitive conditions	شرایط رقابت
qualified	واجد شرایط
qualifications	شرایط لازم
actude conditions	شرایط حاد
actude conditions	شرایط شدید
admission requirements	شرایط پذیرش
adverse factors	شرایط نامساعد
conditions of use	شرایط کاربرد
conditions of purchase	شرایط خرید
conference terms	شرایط کنفرانس
equilibrium conditions	شرایط تعادل
qualify	واجد شرایط
requirements	شرایط لازم
average conditions	شرایط عادی
no bed of roses <idiom>	شرایط سختوبد
implied terms	شرایط تلویحی
implied terms	شرایط ضمنی
final cinditions	شرایط پایانی
final cinditions	شرایط فینال
ballistic conditions	شرایط بالیستیکی
given conditions	شرایط معینه
emergency conditions	شرایط اضطراری
given conditions	شرایط معلوم
conditions	شرایط اوضاع
credit terms	شرایط اعتبار
requirements of the credit	شرایط اعتبار
delivery terms	شرایط تحویل
existing circumstances	شرایط موجود
dis qualified	فاقد شرایط
bona fide	واجد شرایط
usual conditions	شرایط معمول
bedsore	زخمی که بعلت خوابیدن متمادی در بستر و نرسیدن خون کافی به پشت بیماران ایجادمیشود
to impose conditions	با شرایط سنگین بارکردن
qualify for	واجد شرایط بودن
turn the tables <idiom>	عوض کردن شرایط
volcanism	شرایط و خصوصیات اتشفشانی
make a difference <idiom>	شرایط را عوض کردن
tight squeeze <idiom>	شرایط سخت تجاری
through the mill <idiom>	تجربه شرایط مشکل
meet	مطابق شرایط بودن
bend	شرایط خمیدگی زانویی
conditions of sale	شرایط اساسی معامله
qualified	دارای شرایط لازم
other things being equal	اگر شرایط دیگررابرابربگیریم
entry group	گروه واجد شرایط
feudatory	تابع شرایط تیول
ineligibility	فقدان شرایط لازم
investigation of foundation conditions	تحقیق شرایط شالوده