Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (33 milliseconds)
English
Persian
to f. a laughing
شروع بخنده کردن
Other Matches
to move laughterin
بخنده انداختن
set off laughing
بخنده انداختن
start off
شروع کردن شروع شدن
set up
مدت زمان بین سیگنال شروع یک برنامه و شروع آن
launches
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launch
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launching
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launched
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
set up
مشخص کردن یا مقدار دهی اولیه کردن یا شروع یک برنامه کاربردی یاسیستم
to wipe the slate clean
<idiom>
شروع تازه ای کردن
[تخلفات قبلی را کاملا از پرونده پاک کردن]
[اصطلاح]
commenced
شروع کردن
commence
شروع کردن
commencing
شروع کردن
take up
<idiom>
شروع کردن
kick off
<idiom>
شروع کردن
embark upon
شروع کردن
to strike into
شروع کردن
set in
شروع کردن
tee off
شروع کردن
commences
شروع کردن
embark
شروع کردن
get off on the wrong foot
<idiom>
بد شروع کردن
embarked
شروع کردن
embarking
شروع کردن
get one's feet wet
<idiom>
شروع کردن
embarks
شروع کردن
put in hand
شروع کردن
set about
<idiom>
شروع کردن
streek
شروع کردن
launch
شروع کردن حمله
to start from the beginning
[to start afresh]
از آغاز شروع کردن
to gather way
شروع بحرکت کردن
pipe up
شروع به نی زدن کردن
launched
شروع کردن حمله
attempting to steal
شروع کردن به سرقت
tune up
شروع باواز کردن
to break into a run
شروع کردن به دویدن
dig in
<idiom>
شروع به خوردن کردن
to go
[fall]
together by the ears
[outdated]
<idiom>
شروع به دعوی کردن
come to blows
<idiom>
شروع به جنگیدن کردن
start up
<idiom>
بازی را شروع کردن
To start from scratch .
از هیچ شروع کردن
blast off
شروع بپرواز کردن
to start
شروع کردن به دویدن
open fire
شروع به تیراندازی کردن
blast-off
شروع بپرواز کردن
get in on the ground floor
<idiom>
ازابتدا شروع کردن
warm up
شروع کردن به کار
do up
شروع بکار کردن
launches
شروع کردن حمله
set-to
با اشتیاق شروع کردن
set to
با اشتیاق شروع کردن
set-tos
با اشتیاق شروع کردن
launching
شروع کردن حمله
to open fire
شروع به اتش کردن
to start
[for]
شروع کردن رفتن
[به]
to set about
شروع کردن مبادرت کردن بکاری
turn on
<idiom>
روشن کردن،بازکردن،شروع کردن
triggered
شروع کردن حمله یاکار
triggers
شروع کردن حمله یاکار
trigger
شروع کردن حمله یاکار
come to one's senses
<idiom>
شروع به فکر صحیح کردن
to get to
شروع کردن دست گرفتن
attempted
قصد کردن شروع به جرم
begins
اغاز نهادن شروع کردن
begin
اغاز نهادن شروع کردن
attempting
قصد کردن شروع به جرم
attempts
قصد کردن شروع به جرم
attempt
قصد کردن شروع به جرم
back to the drawing board
<idiom>
کاری را از اول شروع کردن
go off
<idiom>
شروع به زنگ زدن کردن
scratch the surface
<idiom>
تازه شروع به کار کردن
restart
بازاغازی دوباره شروع کردن
attempting to commit murder
شروع کردن به قتل عمد
to come to one's senses
شروع به فکر عاقلانه کردن
to push off
شروع کردن بیرون رفتن
attempting to commit rape
شروع کردن به تجاوز جنسی
take off
جهش کردن شروع به پرواز به پروازدرامدن
to tie into something
[ American E]
با هیجان و پر انرژی کاری را شروع کردن
to start quarrelling
<idiom>
شروع به دعوی کردن
[اصطلاح روزمره]
to struck up
بهم زدن شروع بزدن کردن
to get cracking
شروع کردن
[به کاری]
[اصطلاح روزمره]
to be fever began to a bate
تب شروع کردبه فروکش کردن یا فرونشستن
pick up
<idiom>
ادامه دادن ،دوباره شروع کردن
off the wagon
<idiom>
دوباره شروع به خوردن الکل کردن
load point
شروع بخش ضبط کردن در نوار مغناطیسی
indents
شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
indent
شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
to turn on the waters
یکدفعه شروع به گریه کردن
[اصطلاح روزمره]
indenting
شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
cancellation
عمل متوقف کردن فرآیند شروع شده
wake up
تنظیم کردن یا شروع یا مقدار اولیه دادن
to start a fight with somebody
با کسی شروع به بگو و مگو
[جر و بحث]
کردن
to start an argument with somebody
با کسی شروع به بگو و مگو
[جر و بحث]
کردن
to get down to business
کار و بار را شروع کردن
[اصطلاح روزمره]
launching area
منطقه شروع پرواز منطقه شروع عملیات اب خاکی
initiate
اغاز کردن شروع کردن
initiates
اغاز کردن شروع کردن
launched
شروع کردن اقدام کردن
launching
شروع کردن اقدام کردن
initiated
اغاز کردن شروع کردن
initiating
اغاز کردن شروع کردن
launches
شروع کردن اقدام کردن
push off
<idiom>
ترک کردن ،شروع کردن
lead off
<idiom>
شروع کردن ،باز کردن
launch
شروع کردن اقدام کردن
colds
روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
cold
روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
colder
روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
coldest
روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
group
کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها
groups
کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها
staging area
فاصله بین منطقه اماده کردن اتومبیل و نقطه شروع
debuts
نخستین مرحله دخول در بازی یا جامعه شروع بکار کردن
debut
نخستین مرحله دخول در بازی یا جامعه شروع بکار کردن
initiation
شروع کار شروع
mode
وارد کردن دستور در حالت مستقیم برای شروع اجرای برنامه
run-up
[start-up]
نزدیکی به مکان شروع با دویدن
[برای جهش یا پرتاب کردن]
[ورزش]
modes
وارد کردن دستور در حالت مستقیم برای شروع اجرای برنامه
reopens
دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopened
دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopening
دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopen
دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
clicked
دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
click
دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
clicks
دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
To start from scratch.
از اول شروع کردن ( از اول بسم الله )
to fall to
شروع بخوردن یاجنگ کردن بخوردن افتادن
right of begin
حق شروع
openings
شروع
kick off
شروع
open fire
شروع
get-go
<idiom>
شروع
opening
شروع
Redo it. Do it over again.
از سر شروع کن
inchoation
شروع
onset
شروع
beginning
شروع
incipience or ency
شروع
beginnings
شروع
kick-off
<idiom>
شروع
inception
شروع
sortie
شروع حرکت
sorties
شروع حرکت
terminus a que
نقطه شروع
line of departure
خط شروع حمله
launch an attack
شروع حمله
began
شروع کرده
get the ball rolling
<idiom>
شروع چیزی
lis mota
شروع دعوی
come to
<idiom>
شروع کاری
proceed with deliberations
شروع مذاکرات
attempts
شروع به جرم
attempted
شروع به جرم
shove off
<idiom>
شروع ،ترک
germinate
شروع به رشدکردن
germinated
شروع به رشدکردن
germinates
شروع به رشدکردن
attempt
شروع به جرم
start in
<idiom>
شروع کار
burgeon
شروع برشدکردن
attempting
شروع به جرم
burgeons
شروع برشدکردن
burgeoning
شروع برشدکردن
firing line
خط شروع تیراندازی
beginning of negotiations
شروع مذاکره
beginning of message
شروع پیام
beginning of message
شروع پیغام
trig
خط شروع مسابقه
burgeoned
شروع برشدکردن
germinating
شروع به رشدکردن
cold start
شروع سرد
origins
نقطه شروع
kick off
شروع حمله
commencer
شروع کننده
start signal
علامت شروع
starters
شروع کننده
starting block
سکوی شروع
starter
شروع کننده
starting gate
دروازه شروع
dozier
شروع به فسادکرده
starting platform
سکوی شروع
rise and shine
شروع بیداری
headstart
امتیاز در شروع
valuing
نقط ه شروع
here goes nothing
<idiom>
آماده شروع
outbreaks
شروع حادثه
start of taxt
شروع متن
origin
نقطه شروع
splash line
خط شروع غواصی
scratch line
خط شروع مسابقه
warm start
شروع گرم
jump off
شروع بحمله
start bit
بیت شروع
jump off
شروع حمله
incipit
شروع و اغاز
take up
<idiom>
شروع یک سرگرمی
start element
عنصر شروع
start key
کلید شروع
outbreak
شروع حادثه
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com