English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (38 milliseconds)
English Persian
to start quarrelling <idiom> شروع به دعوی کردن [اصطلاح روزمره]
to go [fall] together by the ears [outdated] <idiom> شروع به دعوی کردن
Other Matches
lis mota شروع دعوی
to provoke somebody until a row breaks out <idiom> کسی را اینقدر اذیت کنند که شروع کنند به دعوی و پرخاش
pretending دعوی یاادعا کردن اقامه دعوی کردن
pretends دعوی یاادعا کردن اقامه دعوی کردن
pretend دعوی یاادعا کردن اقامه دعوی کردن
start off شروع کردن شروع شدن
restitution of conjugal rights دعوی الزام شوهر به مراجعت به خانه دعوی الزام به ایفاء وفایف زناشویی
quarrels دعوی کردن
sues دعوی کردن
sued دعوی کردن
quarrel دعوی کردن
sue دعوی کردن
quarreling دعوی کردن
set up claim to دعوی کردن
suing دعوی کردن
quarreled دعوی کردن
quarrelling دعوی کردن
quarrelled دعوی کردن
stet processus گزارش اصلاحی تنظیم کردن ترک دعوی کردن
go to law اقامه دعوی کردن دادخواهی کردن عارض شدن
quarrel دعوی کردن منازعه
quarrelling دعوی کردن منازعه
quarreled دعوی کردن منازعه
disaffirm ترک دعوی کردن
disclaiming ترک دعوی کردن
quarrels دعوی کردن منازعه
quarrelled دعوی کردن منازعه
disclaimed ترک دعوی کردن
lodge a complaint اقامه دعوی کردن
quarreling دعوی کردن منازعه
disclaim ترک دعوی کردن
subduct ترک دعوی کردن
disclaims ترک دعوی کردن
traversing تکذیب کردن دعوی
traverses تکذیب کردن دعوی
litigates طرح دعوی کردن
litigating طرح دعوی کردن
relinquishes ترک دعوی کردن
relinquished ترک دعوی کردن
relinquish ترک دعوی کردن
litigated طرح دعوی کردن
litigate طرح دعوی کردن
relinquish a claim ترک دعوی کردن
traverse تکذیب کردن دعوی
pretend to دعوی یا ادعا کردن
traversed تکذیب کردن دعوی
set up مدت زمان بین سیگنال شروع یک برنامه و شروع آن
pretending بخود بستن دعوی کردن
pretend بخود بستن دعوی کردن
pretends بخود بستن دعوی کردن
to pretend to wisdom دعوی عقل یا حکمت کردن
dismissal عزل مختومه کردن دعوی
dismissals عزل مختومه کردن دعوی
litigate دعوی کردن مورد اعتراض قراردادن
bring a suit against a person اقامه دعوی علیه کسی کردن
litigates دعوی کردن مورد اعتراض قراردادن
litigated دعوی کردن مورد اعتراض قراردادن
litigating دعوی کردن مورد اعتراض قراردادن
lodge a complaint against someone علیه کسی اقامه دعوی کردن
bring an action against someone علیه کسی اقامه دعوی کردن
processes جریان دعوی از مجرای قانون تعقیب کردن
redundancies در دفاع دعوی از مسائل خارجی استفاده کردن
process جریان دعوی از مجرای قانون تعقیب کردن
to square up خود را آماده کردن [برای دعوی یا حمله]
redundancy در دفاع دعوی از مسائل خارجی استفاده کردن
disaffirm دعوی سابق را به صلح ختم کردن نقض احکام صادره از دادگاهها
launching به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launches به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launched به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launch به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
set up مشخص کردن یا مقدار دهی اولیه کردن یا شروع یک برنامه کاربردی یاسیستم
to wipe the slate clean <idiom> شروع تازه ای کردن [تخلفات قبلی را کاملا از پرونده پاک کردن] [اصطلاح]
commence شروع کردن
commenced شروع کردن
commencing شروع کردن
set about <idiom> شروع کردن
commences شروع کردن
embark upon شروع کردن
set in شروع کردن
tee off شروع کردن
get off on the wrong foot <idiom> بد شروع کردن
streek شروع کردن
take up <idiom> شروع کردن
kick off <idiom> شروع کردن
to strike into شروع کردن
embark شروع کردن
embarked شروع کردن
put in hand شروع کردن
get one's feet wet <idiom> شروع کردن
embarks شروع کردن
embarking شروع کردن
trover دعوی مطالبه قیمت مال مغصوب دعوی مطالبه قیمت مال مورد استفاده بلاجهت
launches شروع کردن حمله
to start from the beginning [to start afresh] از آغاز شروع کردن
launching شروع کردن حمله
do up شروع بکار کردن
launched شروع کردن حمله
to start [for] شروع کردن رفتن [به]
pipe up شروع به نی زدن کردن
tune up شروع باواز کردن
attempting to steal شروع کردن به سرقت
start up <idiom> بازی را شروع کردن
blast off شروع بپرواز کردن
blast-off شروع بپرواز کردن
to open fire شروع به اتش کردن
set to با اشتیاق شروع کردن
come to blows <idiom> شروع به جنگیدن کردن
get in on the ground floor <idiom> ازابتدا شروع کردن
to f. a laughing شروع بخنده کردن
warm up شروع کردن به کار
To start from scratch . از هیچ شروع کردن
to start شروع کردن به دویدن
to gather way شروع بحرکت کردن
set-to با اشتیاق شروع کردن
open fire شروع به تیراندازی کردن
launch شروع کردن حمله
dig in <idiom> شروع به خوردن کردن
set-tos با اشتیاق شروع کردن
to break into a run شروع کردن به دویدن
turn on <idiom> روشن کردن،بازکردن،شروع کردن
to set about شروع کردن مبادرت کردن بکاری
to push off شروع کردن بیرون رفتن
attempting قصد کردن شروع به جرم
attempting to commit murder شروع کردن به قتل عمد
attempting to commit rape شروع کردن به تجاوز جنسی
to come to one's senses شروع به فکر عاقلانه کردن
back to the drawing board <idiom> کاری را از اول شروع کردن
attempt قصد کردن شروع به جرم
restart بازاغازی دوباره شروع کردن
attempts قصد کردن شروع به جرم
go off <idiom> شروع به زنگ زدن کردن
come to one's senses <idiom> شروع به فکر صحیح کردن
triggers شروع کردن حمله یاکار
triggered شروع کردن حمله یاکار
attempted قصد کردن شروع به جرم
scratch the surface <idiom> تازه شروع به کار کردن
begin اغاز نهادن شروع کردن
to get to شروع کردن دست گرفتن
begins اغاز نهادن شروع کردن
trigger شروع کردن حمله یاکار
compounding a felony سازش کردن در دعوی ناشی از جنایت با پرداخت مبلغی به عنوان غرامت به مجنی علیه یا قائم مقام او
pick up <idiom> ادامه دادن ،دوباره شروع کردن
off the wagon <idiom> دوباره شروع به خوردن الکل کردن
to get cracking شروع کردن [به کاری] [اصطلاح روزمره]
to be fever began to a bate تب شروع کردبه فروکش کردن یا فرونشستن
to tie into something [ American E] با هیجان و پر انرژی کاری را شروع کردن
to struck up بهم زدن شروع بزدن کردن
take off جهش کردن شروع به پرواز به پروازدرامدن
to start an argument with somebody با کسی شروع به بگو و مگو [جر و بحث] کردن
to turn on the waters یکدفعه شروع به گریه کردن [اصطلاح روزمره]
to start a fight with somebody با کسی شروع به بگو و مگو [جر و بحث] کردن
to get down to business کار و بار را شروع کردن [اصطلاح روزمره]
indenting شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
indents شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
load point شروع بخش ضبط کردن در نوار مغناطیسی
wake up تنظیم کردن یا شروع یا مقدار اولیه دادن
cancellation عمل متوقف کردن فرآیند شروع شده
indent شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
launching area منطقه شروع پرواز منطقه شروع عملیات اب خاکی
lead off <idiom> شروع کردن ،باز کردن
initiated اغاز کردن شروع کردن
launched شروع کردن اقدام کردن
launches شروع کردن اقدام کردن
push off <idiom> ترک کردن ،شروع کردن
initiates اغاز کردن شروع کردن
initiate اغاز کردن شروع کردن
initiating اغاز کردن شروع کردن
launch شروع کردن اقدام کردن
launching شروع کردن اقدام کردن
colder روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
colds روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
cold روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
coldest روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
debut نخستین مرحله دخول در بازی یا جامعه شروع بکار کردن
debuts نخستین مرحله دخول در بازی یا جامعه شروع بکار کردن
staging area فاصله بین منطقه اماده کردن اتومبیل و نقطه شروع
group کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها
groups کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها
initiation شروع کار شروع
mode وارد کردن دستور در حالت مستقیم برای شروع اجرای برنامه
run-up [start-up] نزدیکی به مکان شروع با دویدن [برای جهش یا پرتاب کردن] [ورزش]
modes وارد کردن دستور در حالت مستقیم برای شروع اجرای برنامه
reopening دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopened دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopen دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopens دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
pleadings افهارات طرفین دعوی صورت افهارات طرفین دعوی
use and occupation عنوان دعوی که مالک علیه مستاجری که پس از انقضاء مدت اجاره ازملک استیفاء منفعت کردن به منظور مطالبه اجرت المثل این انتفاع و تصرف اقامه میکند
clicks دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
clicked دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
click دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
briefest خلاصه دعوی خواهان یا دفاع خوانده که به وسیله وکیل ایشان تهیه میشودیادداشتی که وکیل از روی ان در محکمه صحبت میکند وکیل کردن
briefed خلاصه دعوی خواهان یا دفاع خوانده که به وسیله وکیل ایشان تهیه میشودیادداشتی که وکیل از روی ان در محکمه صحبت میکند وکیل کردن
brief خلاصه دعوی خواهان یا دفاع خوانده که به وسیله وکیل ایشان تهیه میشودیادداشتی که وکیل از روی ان در محکمه صحبت میکند وکیل کردن
briefer خلاصه دعوی خواهان یا دفاع خوانده که به وسیله وکیل ایشان تهیه میشودیادداشتی که وکیل از روی ان در محکمه صحبت میکند وکیل کردن
To start from scratch. از اول شروع کردن ( از اول بسم الله )
to fall to شروع بخوردن یاجنگ کردن بخوردن افتادن
quarrel دعوی
profession دعوی
professions دعوی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com