English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (39 milliseconds)
English Persian
attempting to commit rape شروع کردن به تجاوز جنسی
Other Matches
attempted rape شروع به تجاوز جنسی تجاوز ناتمام
raping تجاوز جنسی
rapes تجاوز جنسی
raped تجاوز جنسی
rape تجاوز جنسی
Sexual assault تجاوز جنسی
encroached تجاوز کردن تجاوز مخفیانه و غیر مجاز
encroaches تجاوز کردن تجاوز مخفیانه و غیر مجاز
encroach تجاوز کردن تجاوز مخفیانه و غیر مجاز
start off شروع کردن شروع شدن
androgen هورمونهای جنسی که باعث ایجاد صفات ثانویه جنسی درمرد
estrogen هورمن جنسی زنانه که موجب بروز سفات جنسی ثانویه زنان میشود
erogenous ارضاکننده تحریکات شهوانی و جنسی محرک احساسات جنسی
dunkrik treaty معاهده منعقده بین انگلستان وفرانسه به سال 7491 که هدف ان تشریک مساعی دودولت در صورت تجاوز یاتهدید به تجاوز از طرف المان و نیز برقراری تماس اقتصادی دایم بود
exhibitionism نوعی انحرافات جنسی که دران شخص بوسیله نشان دادن الت جنسی خود احساسات شهوانی رافرومینشاند عریان گرائی
infringed تجاوز کردن از
trespass on تجاوز کردن به
strain تجاوز کردن از
invade تجاوز کردن
transgresses تجاوز کردن از
infringe تجاوز کردن از
infringes تجاوز کردن از
infringe upon تجاوز کردن به
invaded تجاوز کردن
exeed تجاوز کردن
invading تجاوز کردن
overpass تجاوز کردن از
overpasses تجاوز کردن از
trepass تجاوز کردن
invades تجاوز کردن
strains تجاوز کردن از
entrench تجاوز کردن به
violates تجاوز کردن به
poached تجاوز کردن به
poached تجاوز کردن
poaches تجاوز کردن به
impinge تجاوز کردن
impinged تجاوز کردن
impinges تجاوز کردن
overstep تجاوز کردن
outstep تجاوز کردن از
overstepped تجاوز کردن
overgo تجاوز کردن از
overstepping تجاوز کردن
oversteps تجاوز کردن
violate تجاوز کردن به
violated تجاوز کردن به
poach تجاوز کردن
poach تجاوز کردن به
transgressing تجاوز کردن از
transgress تجاوز کردن از
transgressed تجاوز کردن از
infringing تجاوز کردن از
to leap the pale از حد تجاوز کردن
poaches تجاوز کردن
trespass تجاوز کردن
trespassed تجاوز کردن
trespasses تجاوز کردن
trespassing تجاوز کردن
supercharge تجاوز کردن
gain ground خاک دشمن راتصرف کردن تجاوز و تعدی کردن
infringed تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringes تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringing تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringe تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
isogamete سلول جنسی که ازنظر شکل و کار از سلول جنسی جفت خود قابل تشخیص نیست
sexes احساسات جنسی روابط جنسی
sex احساسات جنسی روابط جنسی
encroach تجاوز و تخطی کردن
encroaches تجاوز و تخطی کردن
encroached تجاوز و تخطی کردن
exceeds تجاوز کردن متجاوز بودن
ravish بعفت وناموس تجاوز کردن
to trespass بحقوق دیگران تجاوز کردن
abusing تجاوز به حقوق کسی کردن
oversteps ازحد خود تجاوز کردن
overstepping ازحد خود تجاوز کردن
exceeded تجاوز کردن متجاوز بودن
overstepped ازحد خود تجاوز کردن
abuse تجاوز به حقوق کسی کردن
overstep ازحد خود تجاوز کردن
trespassing تجاوز یا تعدی یا تخطی کردن
abused تجاوز به حقوق کسی کردن
abuses تجاوز به حقوق کسی کردن
trespassed تجاوز یا تعدی یا تخطی کردن
to i. upo other's rights بحقوق دیگران تجاوز کردن
trespass تجاوز یا تعدی یا تخطی کردن
ravished بعفت وناموس تجاوز کردن
molested معترض شدن تجاوز کردن
molests معترض شدن تجاوز کردن
molest معترض شدن تجاوز کردن
exceed تجاوز کردن متجاوز بودن
to t. بحقوق دیگری تجاوز کردن
ravishes بعفت وناموس تجاوز کردن
molesting معترض شدن تجاوز کردن
trespasses تجاوز یا تعدی یا تخطی کردن
to trespass against the law ازقانون تخلف یا تجاوز کردن
To exceedones limits. از حد وحدود خود تجاوز کردن
assaults افهار عشق تجاوز یا حمله کردن
assault افهار عشق تجاوز یا حمله کردن
assaulted افهار عشق تجاوز یا حمله کردن
to impinge on justice از عدالت تجاوز کردن بیعدالتی کردن
set up مدت زمان بین سیگنال شروع یک برنامه و شروع آن
to hog the road بی اعتنا به حقوق سایررانندگان درجاده تجاوز کردن
propositions پیشنهاد کردن به دعوت بمقاربت جنسی کردن
propositioned پیشنهاد کردن به دعوت بمقاربت جنسی کردن
proposition پیشنهاد کردن به دعوت بمقاربت جنسی کردن
propositioning پیشنهاد کردن به دعوت بمقاربت جنسی کردن
copulate مقاربت جنسی کردن
copulated مقاربت جنسی کردن
copulating مقاربت جنسی کردن
copulates مقاربت جنسی کردن
desexualization غیر جنسی کردن
desex فاقد قوه جنسی کردن
unsex از خواص جنسی محروم کردن
desexualize فاقد قوه جنسی کردن
encroaches تخطی کردن تجاوز کردن
encroached تخطی کردن تجاوز کردن
encroach تخطی کردن تجاوز کردن
mated جفت گیری یاعمل جنسی کردن
mate جفت گیری یاعمل جنسی کردن
mates جفت گیری یاعمل جنسی کردن
To smuggle in to ( out of ) a country . جنسی را بداخل ( بخارج ) کشور قاچاق کردن
dicker مبادله کردن پوست حیوانات معامله جنسی
launched به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launch به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launching به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launches به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
to wipe the slate clean <idiom> شروع تازه ای کردن [تخلفات قبلی را کاملا از پرونده پاک کردن] [اصطلاح]
set up مشخص کردن یا مقدار دهی اولیه کردن یا شروع یک برنامه کاربردی یاسیستم
oogamete سلول جنسی ماده یاخته جنسی ماده
embarks شروع کردن
embarked شروع کردن
embark شروع کردن
to strike into شروع کردن
embarking شروع کردن
kick off <idiom> شروع کردن
set about <idiom> شروع کردن
commence شروع کردن
take up <idiom> شروع کردن
get one's feet wet <idiom> شروع کردن
get off on the wrong foot <idiom> بد شروع کردن
commencing شروع کردن
put in hand شروع کردن
commences شروع کردن
embark upon شروع کردن
commenced شروع کردن
set in شروع کردن
streek شروع کردن
tee off شروع کردن
to pick up somebody [to find sexual partners] بلند کردن کسی [زنی] [برای رابطه جنسی] [اصطلاح روزمره]
tune up شروع باواز کردن
blast-off شروع بپرواز کردن
to gather way شروع بحرکت کردن
blast off شروع بپرواز کردن
set to با اشتیاق شروع کردن
to go [fall] together by the ears [outdated] <idiom> شروع به دعوی کردن
to start شروع کردن به دویدن
set-to با اشتیاق شروع کردن
set-tos با اشتیاق شروع کردن
to f. a laughing شروع بخنده کردن
open fire شروع به تیراندازی کردن
to open fire شروع به اتش کردن
launch شروع کردن حمله
launched شروع کردن حمله
launches شروع کردن حمله
get in on the ground floor <idiom> ازابتدا شروع کردن
dig in <idiom> شروع به خوردن کردن
come to blows <idiom> شروع به جنگیدن کردن
To start from scratch . از هیچ شروع کردن
attempting to steal شروع کردن به سرقت
to start [for] شروع کردن رفتن [به]
start up <idiom> بازی را شروع کردن
do up شروع بکار کردن
warm up شروع کردن به کار
pipe up شروع به نی زدن کردن
launching شروع کردن حمله
to break into a run شروع کردن به دویدن
to start from the beginning [to start afresh] از آغاز شروع کردن
turn on <idiom> روشن کردن،بازکردن،شروع کردن
to set about شروع کردن مبادرت کردن بکاری
to get to شروع کردن دست گرفتن
trigger شروع کردن حمله یاکار
attempted قصد کردن شروع به جرم
back to the drawing board <idiom> کاری را از اول شروع کردن
come to one's senses <idiom> شروع به فکر صحیح کردن
go off <idiom> شروع به زنگ زدن کردن
scratch the surface <idiom> تازه شروع به کار کردن
attempts قصد کردن شروع به جرم
triggered شروع کردن حمله یاکار
attempting قصد کردن شروع به جرم
triggers شروع کردن حمله یاکار
attempting to commit murder شروع کردن به قتل عمد
to come to one's senses شروع به فکر عاقلانه کردن
restart بازاغازی دوباره شروع کردن
attempt قصد کردن شروع به جرم
to push off شروع کردن بیرون رفتن
begins اغاز نهادن شروع کردن
begin اغاز نهادن شروع کردن
to be fever began to a bate تب شروع کردبه فروکش کردن یا فرونشستن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com