Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (33 milliseconds)
English
Persian
trigger
شروع کردن حمله یاکار
triggered
شروع کردن حمله یاکار
triggers
شروع کردن حمله یاکار
Other Matches
launching
شروع کردن حمله
launch
شروع کردن حمله
launched
شروع کردن حمله
launches
شروع کردن حمله
kick off
شروع حمله
launch an attack
شروع حمله
jump off
شروع حمله
line of departure
خط شروع حمله
thrust line
خط شروع حمله ناگهانی
launching area
منطقه شروع حمله
launch an attack
اجرای حمله شروع تک
launching
اجرای حمله شروع عملیات
launch
اجرای حمله شروع عملیات
launched
اجرای حمله شروع عملیات
launches
اجرای حمله شروع عملیات
start off
شروع کردن شروع شدن
velimirovic attack
حمله ولیمیروویچ در حمله سوزین از دفاع سیسیلی شطرنج
hysterics
حمله خنده غیر قابل کنترل حمله گریه
set up
مدت زمان بین سیگنال شروع یک برنامه و شروع آن
counter riposte
حمله شمشیرباز پس از دفع حمله متقابل حریف
vortex breakdown/brust
جدایی ناگهانی جریانهای حلقوی از لبه حمله بالهای دلتا در زاویه حمله معین که واماندگی این نوع بالها رانشان میدهد
range section
قسمت مسئول مسافت یاب یاکار با دستگاه مسافت یاب دریک اتشبار
rio treaty
اکوادور ونیکاراگوئه به سال 7491 که به موجب ان در صورت حمله به یک از کشورهای امریکایی همه کشورهای دیگر حق حمله مسلحانه را دارند
launching
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launches
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launch
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launched
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
hysteroid
حمله تشنجی شبیه حمله
hysterogenic
حمله تشنجی شبیه حمله
ond shot
بیک حمله دریک حمله
to wipe the slate clean
<idiom>
شروع تازه ای کردن
[تخلفات قبلی را کاملا از پرونده پاک کردن]
[اصطلاح]
set up
مشخص کردن یا مقدار دهی اولیه کردن یا شروع یک برنامه کاربردی یاسیستم
attack
حمله کردن
thrusts
حمله کردن
besets
حمله کردن
attacks
حمله کردن
thrusting
حمله کردن
thrust
حمله کردن
to fallirrto a f.
حمله کردن
to set at
حمله کردن به
beset
حمله کردن
set about
حمله کردن به
to be down up
حمله کردن بر
assails
حمله کردن
assailing
حمله کردن بر
assailing
حمله کردن
attack
حمله کردن بر
launch an attack
حمله کردن
attacked
حمله کردن بر
attacked
حمله کردن
assail
حمله کردن
assail
حمله کردن بر
assailed
حمله کردن
attacks
حمله کردن بر
assailed
حمله کردن بر
assails
حمله کردن بر
make at
حمله کردن
strikes
حمله کردن
to make a pounce
حمله کردن
snap at
حمله کردن
strike
حمله کردن
to makea raid.on
حمله کردن بر
set
حمله کردن
attack
[on]
حمله کردن
[بر]
sets
حمله کردن
setting up
حمله کردن
to fall on
حمله کردن
to sweep down on
حمله کردن بر
kick off
<idiom>
شروع کردن
tee off
شروع کردن
embarked
شروع کردن
set in
شروع کردن
put in hand
شروع کردن
take up
<idiom>
شروع کردن
embarks
شروع کردن
embarking
شروع کردن
embark
شروع کردن
get one's feet wet
<idiom>
شروع کردن
commencing
شروع کردن
commence
شروع کردن
to strike into
شروع کردن
commenced
شروع کردن
streek
شروع کردن
set about
<idiom>
شروع کردن
embark upon
شروع کردن
commences
شروع کردن
get off on the wrong foot
<idiom>
بد شروع کردن
submarines
با زیردریایی حمله کردن
submarine
با زیردریایی حمله کردن
to assume the a
اول حمله کردن
counterattack
حمله متقابل کردن
to torpedo
با اژدر حمله کردن
lay (light) into
<idiom>
حمله فیزیکی کردن
inveighed
با سخن حمله کردن
inveighs
با سخن حمله کردن
to take in rear
از پشت سر حمله کردن به
foray
چپاول کردن حمله
pop
حمله کردن ترکاندن
inveigh
با سخن حمله کردن
pebbles
باریگ حمله کردن
to be kept at bay
بی نتیجه حمله کردن
pitch into
به خوراک حمله کردن
forays
چپاول کردن حمله
inveighing
با سخن حمله کردن
popped
حمله کردن ترکاندن
pebble
باریگ حمله کردن
pops
حمله کردن ترکاندن
open fire
شروع به تیراندازی کردن
blast-off
شروع بپرواز کردن
come to blows
<idiom>
شروع به جنگیدن کردن
set to
با اشتیاق شروع کردن
To start from scratch .
از هیچ شروع کردن
set-to
با اشتیاق شروع کردن
set-tos
با اشتیاق شروع کردن
get in on the ground floor
<idiom>
ازابتدا شروع کردن
to open fire
شروع به اتش کردن
to gather way
شروع بحرکت کردن
attempting to steal
شروع کردن به سرقت
dig in
<idiom>
شروع به خوردن کردن
to start
[for]
شروع کردن رفتن
[به]
warm up
شروع کردن به کار
tune up
شروع باواز کردن
to start from the beginning
[to start afresh]
از آغاز شروع کردن
start up
<idiom>
بازی را شروع کردن
to f. a laughing
شروع بخنده کردن
to start
شروع کردن به دویدن
blast off
شروع بپرواز کردن
to go
[fall]
together by the ears
[outdated]
<idiom>
شروع به دعوی کردن
pipe up
شروع به نی زدن کردن
to break into a run
شروع کردن به دویدن
do up
شروع بکار کردن
to pitch into
زور اوردن به حمله کردن
wade into
<idiom>
ملحق شدن بر،حمله کردن
rushing
حمله کردن هجوم با عجله
rushed
حمله کردن هجوم با عجله
To attack someone from the back.
از پشت به کسی حمله کردن
to pelt some one with stones
باسنگ بکسی حمله کردن
A-bombs
با بمب اتمی حمله کردن
quarterbacks
بازیکن خط حمله کارفرمایی کردن
plow into
<idiom>
باتمام نیرو حمله کردن
quarterback
بازیکن خط حمله کارفرمایی کردن
A-bomb
با بمب اتمی حمله کردن
to stab at any one
با خنجر به کسی حمله کردن
attacks
با گفتارونوشتجات بدیگری حمله کردن
maraud
بقصد غارت حمله کردن
attacked
با گفتارونوشتجات بدیگری حمله کردن
attack
با گفتارونوشتجات بدیگری حمله کردن
parried
دفع کردن حمله حریف
parries
دفع کردن حمله حریف
parry
دفع کردن حمله حریف
parrying
دفع کردن حمله حریف
rabble
بااراذل و اوباش حمله کردن به
rush
حمله کردن هجوم با عجله
nuking
با سلاح اتمی حمله کردن
nukes
با سلاح اتمی حمله کردن
nuke
با سلاح اتمی حمله کردن
nuked
با سلاح اتمی حمله کردن
to hang on the rear
برای حمله دنبال کردن
set on
پیش رفتن حمله کردن
turn on
<idiom>
روشن کردن،بازکردن،شروع کردن
to set about
شروع کردن مبادرت کردن بکاری
go off
<idiom>
شروع به زنگ زدن کردن
scratch the surface
<idiom>
تازه شروع به کار کردن
back to the drawing board
<idiom>
کاری را از اول شروع کردن
begin
اغاز نهادن شروع کردن
to push off
شروع کردن بیرون رفتن
attempts
قصد کردن شروع به جرم
to get to
شروع کردن دست گرفتن
attempting to commit rape
شروع کردن به تجاوز جنسی
attempting to commit murder
شروع کردن به قتل عمد
attempted
قصد کردن شروع به جرم
come to one's senses
<idiom>
شروع به فکر صحیح کردن
begins
اغاز نهادن شروع کردن
to come to one's senses
شروع به فکر عاقلانه کردن
restart
بازاغازی دوباره شروع کردن
attempt
قصد کردن شروع به جرم
attempting
قصد کردن شروع به جرم
scuff
بامشت حمله کردن مشت خوردن
assaulted
حمله کردن به کسی به قصدازار بدنی
souse
بطور کامل پوشاندن حمله کردن
scuffed
بامشت حمله کردن مشت خوردن
scuffing
بامشت حمله کردن مشت خوردن
scuffs
بامشت حمله کردن مشت خوردن
outflanks
ازجناح خارجی بدشمن حمله کردن
outflank
ازجناح خارجی بدشمن حمله کردن
outflanked
ازجناح خارجی بدشمن حمله کردن
assault
حمله کردن به کسی به قصدازار بدنی
outflanking
ازجناح خارجی بدشمن حمله کردن
assault
افهار عشق تجاوز یا حمله کردن
assaults
حمله کردن به کسی به قصدازار بدنی
assaults
افهار عشق تجاوز یا حمله کردن
assaulted
افهار عشق تجاوز یا حمله کردن
take off
جهش کردن شروع به پرواز به پروازدرامدن
to be fever began to a bate
تب شروع کردبه فروکش کردن یا فرونشستن
pick up
<idiom>
ادامه دادن ،دوباره شروع کردن
to start quarrelling
<idiom>
شروع به دعوی کردن
[اصطلاح روزمره]
to get cracking
شروع کردن
[به کاری]
[اصطلاح روزمره]
off the wagon
<idiom>
دوباره شروع به خوردن الکل کردن
to tie into something
[ American E]
با هیجان و پر انرژی کاری را شروع کردن
to struck up
بهم زدن شروع بزدن کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com