English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 301 (41 milliseconds)
English Persian
start off شروع کردن شروع شدن
Search result with all words
click دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
clicked دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
clicks دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
launch شروع کردن اقدام کردن
launch به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launch شروع کردن حمله
launched شروع کردن اقدام کردن
launched به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launched شروع کردن حمله
launches شروع کردن اقدام کردن
launches به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launches شروع کردن حمله
launching شروع کردن اقدام کردن
launching به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launching شروع کردن حمله
indent شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
indenting شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
indents شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
group کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها
groups کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها
attempt قصد کردن شروع به جرم
attempted قصد کردن شروع به جرم
attempting قصد کردن شروع به جرم
attempts قصد کردن شروع به جرم
initiate اغاز کردن شروع کردن
initiated اغاز کردن شروع کردن
initiates اغاز کردن شروع کردن
initiating اغاز کردن شروع کردن
embark شروع کردن
embarked شروع کردن
embarking شروع کردن
embarks شروع کردن
cold روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
colder روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
coldest روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
colds روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
trigger شروع کردن حمله یاکار
triggered شروع کردن حمله یاکار
triggers شروع کردن حمله یاکار
reopen دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopened دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopening دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopens دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
blast off شروع بپرواز کردن
blast-off شروع بپرواز کردن
debut نخستین مرحله دخول در بازی یا جامعه شروع بکار کردن
debuts نخستین مرحله دخول در بازی یا جامعه شروع بکار کردن
commence شروع کردن
commenced شروع کردن
commences شروع کردن
commencing شروع کردن
set to با اشتیاق شروع کردن
set-to با اشتیاق شروع کردن
set-tos با اشتیاق شروع کردن
begin اغاز نهادن شروع کردن
begins اغاز نهادن شروع کردن
mode وارد کردن دستور در حالت مستقیم برای شروع اجرای برنامه
modes وارد کردن دستور در حالت مستقیم برای شروع اجرای برنامه
cancellation عمل متوقف کردن فرآیند شروع شده
attempting to commit murder شروع کردن به قتل عمد
attempting to commit rape شروع کردن به تجاوز جنسی
attempting to steal شروع کردن به سرقت
do up شروع بکار کردن
load point شروع بخش ضبط کردن در نوار مغناطیسی
open fire شروع به تیراندازی کردن
pipe up شروع به نی زدن کردن
put in hand شروع کردن
restart بازاغازی دوباره شروع کردن
set in شروع کردن
set up مشخص کردن یا مقدار دهی اولیه کردن یا شروع یک برنامه کاربردی یاسیستم
staging area فاصله بین منطقه اماده کردن اتومبیل و نقطه شروع
streek شروع کردن
take off جهش کردن شروع به پرواز به پروازدرامدن
tee off شروع کردن
to be fever began to a bate تب شروع کردبه فروکش کردن یا فرونشستن
to f. a laughing شروع بخنده کردن
to fall to شروع بخوردن یاجنگ کردن بخوردن افتادن
to gather way شروع بحرکت کردن
to get to شروع کردن دست گرفتن
to open fire شروع به اتش کردن
to push off شروع کردن بیرون رفتن
to set about شروع کردن مبادرت کردن بکاری
to strike into شروع کردن
to struck up بهم زدن شروع بزدن کردن
tune up شروع باواز کردن
wake up تنظیم کردن یا شروع یا مقدار اولیه دادن
warm up شروع کردن به کار
To start from scratch. از اول شروع کردن ( از اول بسم الله )
To start from scratch . از هیچ شروع کردن
back to the drawing board <idiom> کاری را از اول شروع کردن
come to blows <idiom> شروع به جنگیدن کردن
come to one's senses <idiom> شروع به فکر صحیح کردن
dig in <idiom> شروع به خوردن کردن
get in on the ground floor <idiom> ازابتدا شروع کردن
get off on the wrong foot <idiom> بد شروع کردن
get one's feet wet <idiom> شروع کردن
go off <idiom> شروع به زنگ زدن کردن
kick off <idiom> شروع کردن
lead off <idiom> شروع کردن ،باز کردن
off the wagon <idiom> دوباره شروع به خوردن الکل کردن
Other Matches
set up مدت زمان بین سیگنال شروع یک برنامه و شروع آن
launching area منطقه شروع پرواز منطقه شروع عملیات اب خاکی
initiation شروع کار شروع
set about <idiom> شروع کردن
take up <idiom> شروع کردن
embark upon شروع کردن
to start شروع کردن به دویدن
to start from the beginning [to start afresh] از آغاز شروع کردن
to break into a run شروع کردن به دویدن
start up <idiom> بازی را شروع کردن
to start [for] شروع کردن رفتن [به]
to go [fall] together by the ears [outdated] <idiom> شروع به دعوی کردن
to come to one's senses شروع به فکر عاقلانه کردن
scratch the surface <idiom> تازه شروع به کار کردن
pick up <idiom> ادامه دادن ،دوباره شروع کردن
to tie into something [ American E] با هیجان و پر انرژی کاری را شروع کردن
to get cracking شروع کردن [به کاری] [اصطلاح روزمره]
to start quarrelling <idiom> شروع به دعوی کردن [اصطلاح روزمره]
to turn on the waters یکدفعه شروع به گریه کردن [اصطلاح روزمره]
to get down to business کار و بار را شروع کردن [اصطلاح روزمره]
to start an argument with somebody با کسی شروع به بگو و مگو [جر و بحث] کردن
to start a fight with somebody با کسی شروع به بگو و مگو [جر و بحث] کردن
to wipe the slate clean <idiom> شروع تازه ای کردن [تخلفات قبلی را کاملا از پرونده پاک کردن] [اصطلاح]
run-up [start-up] نزدیکی به مکان شروع با دویدن [برای جهش یا پرتاب کردن] [ورزش]
turn on <idiom> روشن کردن،بازکردن،شروع کردن
push off <idiom> ترک کردن ،شروع کردن
onset شروع
beginnings شروع
open fire شروع
kick-off <idiom> شروع
get-go <idiom> شروع
beginning شروع
incipience or ency شروع
Redo it. Do it over again. از سر شروع کن
kick off شروع
openings شروع
opening شروع
inchoation شروع
inception شروع
right of begin حق شروع
trig خط شروع مسابقه
rise and shine شروع بیداری
line of departure خط شروع حمله
start element عنصر شروع
start bit بیت شروع
hash mark خط شروع مسابقه
set out شروع بکارکردن
start of taxt شروع متن
alpha اغاز شروع
alphas اغاز شروع
began شروع کرده
starting platform سکوی شروع
outbreaks شروع حادثه
values نقط ه شروع
come to <idiom> شروع کاری
initial point نقطه شروع
get the ball rolling <idiom> شروع چیزی
start of heading شروع عنوان
restart شروع مجدد
restart شروع دوباره
start key کلید شروع
valuing نقط ه شروع
starter شروع کننده
lis mota شروع دعوی
value نقط ه شروع
scratch line خط شروع مسابقه
burgeon شروع برشدکردن
initialling نقط ه شروع
initials نقط ه شروع
here goes nothing <idiom> آماده شروع
terminus a que نقطه شروع
dozy شروع به فسادکرده
doziest شروع به فسادکرده
starters شروع کننده
germinated شروع به رشدکردن
sortie شروع حرکت
sorties شروع حرکت
outbreak شروع حادثه
firing line خط شروع تیراندازی
initialled نقط ه شروع
initialing نقط ه شروع
burgeoned شروع برشدکردن
attempted theft شروع به سرقت
launch an attack شروع حمله
resumption تجدید شروع
burgeoning شروع برشدکردن
burgeons شروع برشدکردن
starting block سکوی شروع
starting gate دروازه شروع
splash line خط شروع غواصی
start signal علامت شروع
initial نقط ه شروع
initialed نقط ه شروع
dozier شروع به فسادکرده
jump off شروع بحمله
beginning of message شروع پیام
beginning of message شروع پیغام
zero محل شروع
zeros محل شروع
germinating شروع به رشدکردن
origin نقطه شروع
germinates شروع به رشدکردن
touch off <idiom> شروع کاری
attempted شروع به جرم
jump off شروع حمله
attempting شروع به جرم
proceed with deliberations شروع مذاکرات
take up <idiom> شروع یک سرگرمی
take on <idiom> شروع به همکاری
warm start شروع گرم
beginning of negotiations شروع مذاکره
attempt شروع به جرم
attempts شروع به جرم
kick off شروع حمله
origins نقطه شروع
headstart امتیاز در شروع
incipit شروع و اغاز
zeroes محل شروع
germinate شروع به رشدکردن
cold start شروع سرد
shove off <idiom> شروع ،ترک
start in <idiom> شروع کار
commencer شروع کننده
begun شروع کرده یا شده
bomb out شروع شیرجه از هواپیما
attempter شروع کننده به جرم
proem مقدمه سخنرانی شروع
attempted murder شروع به قتل عمد
forcing شروع به عمل یا کار
launch an attack اجرای حمله شروع تک
launching area منطقه شروع حمله
self-starters خودبخود شروع شونده
forces شروع به عمل یا کار
commencement of employment زمان شروع اشتغال
self-starter خودبخود شروع شونده
start آغاز [ابتدا] [شروع]
attempting to inflict injury شروع به ایراد جرح
gates دروازه شروع اسکی
launch شروع یا اجرای یک برنامه
post position محل اسب در شروع
start the ball rolling <idiom> شروع انجام کار
zero hour ساعت شروع عملیات
staging area منطقه شروع عملیات
redoes شروع مجدد از ابتدا
line haul کشیدن نخ در شروع ماهیگیری
pitch in شروع به خوردن غذاکردن
som شروع پیام essage
playtime موقع شروع نمایش
gambits شروع بازی شطرنج
gambit شروع بازی شطرنج
redid شروع مجدد از ابتدا
redo شروع مجدد از ابتدا
redoing شروع مجدد از ابتدا
redone شروع مجدد از ابتدا
get down to <idiom> رسیدن به نقطه شروع
post time زمان شروع اسبدوانی
postponemnet of inception تعویق شروع کار
gate دروازه شروع اسکی
gather sternway شروع به عقب رفتن
gather headway شروع به جلو رفتن
trailhead نقطه شروع مسیر
track production شروع تعقیب هدف
preflight قبل از شروع پرواز
launched شروع یا اجرای یک برنامه
flying start شروع مسابقه اتومبیلرانی
get set <idiom> آماده شروع شدن
get off the ground <idiom> شروع خوب داشتن
initial point نقطه شروع عملیات
launches شروع یا اجرای یک برنامه
point محل شروع چیزی
thrust line خط شروع حمله ناگهانی
atemmpting the imposible شروع به جرم محال
h hour ساعت شروع عملیات
launching شروع یا اجرای یک برنامه
d day روز شروع عملیات
kick off شروع مسابقه فوتبال
source نقط ه اصلی یا شروع
knuckle down <idiom> مشتاقانه شروع به کارکردن
burst advertising شروع تبلیغات شدید
force شروع به عمل یا کار
dday روز شروع بکاری
drill call شیپور شروع مشق صف جمع
post parade رژه اسبها تا محل شروع
grids موقعیت اتومبیلها در شروع مسابقه
early start زودترین زمان شروع یک فعالیت
send-offs حرکت اسبها از دروازه شروع
originating شروع شدن یا نشات گرفتن
landing threshold نقطه شروع عملیات اب خاکی
pitch in با سعی و جدیت شروع بکارکردن
originate شروع شدن یا نشات گرفتن
originated شروع شدن یا نشات گرفتن
originates شروع شدن یا نشات گرفتن
grid موقعیت اتومبیلها در شروع مسابقه
launching اجرای حمله شروع عملیات
auto restart شروع دوباره به صورت خودکار
launched اجرای حمله شروع عملیات
kick over <idiom> موتوری که شروع به کار میکند
get the show on the road <idiom> شروع کار روی چیزی
offsetting مبدا نقطه شروع مسابقه
white to play and win سفید شروع میکند و می برد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com