English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 194 (9 milliseconds)
English Persian
cosignatory شریک در امضا
Other Matches
partnered شریک کردن شریک
yokefellow شریک شریک زندگی
partners شریک کردن شریک
partner شریک کردن شریک
partnering شریک کردن شریک
ostensible شریک فاهری در CL کسی را گویند که اسمش در ضمن اسم شرکتی اعلام شود و یا عملا" در اداره ان دخالت کند که در این حالت مشئوولیت او در برابر کسانی که به ایت اعتبار او را شریک پنداشته اند درست مانند شرکاواقعی است هر چند که درواقع سهمی نداشته باشد
cosignatory هم امضا
execution امضا
endorsement امضا
endorsements امضا
signature امضا
signatures امضا
hand امضا
handing امضا
he was a partner with me با من شریک یا انباز بود شریک من بود
put one's signature to امضا کردن
signatory امضا کننده
forgery جعل امضا
forgeries جعل امضا
to have signed به امضا رساندن
signed امضا شده
toa one's signature to امضا کردن
sign manual امضا پادشاه
under my hand and seal به امضا و مهر من
forging signatures امضا سازی
signatory صاحب امضا
autograph [a document transcribed entirely in the handwriting of its author] امضا یادگاری
signatories صاحب امضا
signatories امضا کننده
under signed امضا کننده زیر
porotocol of signature مقاوله نامه امضا
we the under signed امضا کنندگان زیر
pay to self به امضا کننده بپردازید
endorsing درپشت سندنوشتن امضا کردن
i,the under signed اینجانب امضا کننده زیر
endorses درپشت سندنوشتن امضا کردن
endorsed درپشت سندنوشتن امضا کردن
endorse درپشت سندنوشتن امضا کردن
iŠthe undersigned اینجانب امضا کننده زیر
subscribing امضا کردن پای سند
subscribes امضا کردن پای سند
subscribed امضا کردن پای سند
Please sign here. لطفا اینجا را امضا کنید.
subscribe امضا کردن پای سند
syngraph سندی که به مهر و امضا کلیه
to make one's mark مشهور شدن نشان بجای امضا گذاشتن
gentelmen's agreement کلیه توافقهایی که مستند به اسنادرسمی و امضا شده نباشد
cheque to a person's order چکی که گیرنده وجه باید پشت انرا امضا کند
attestation clause عبارتی که در ذیل اسنادبلافاصله قبل از اسامی گواهی کنندگان امضا
attestation clause ذکر میشود ومفادا حاکی از ان است که ایشان امضا وی را از هرجهت تصدیق می کنند
compatriots شریک
copratner شریک
compatriot شریک
partners شریک
joint شریک
pal شریک
consorting شریک
associating شریک
associates شریک
company شریک
complier شریک
conpanion شریک
accessorial شریک
coparcener شریک
privy شریک
counterparts شریک
counterpart شریک
pals شریک
copartner شریک
coagent شریک
companies شریک
associated شریک
accessory شریک
pardner شریک
partaker شریک
participant شریک
backer شریک
backers شریک
participator شریک
partner شریک
partnering شریک
partnered شریک
sharer شریک
associate شریک
consorts شریک
participants شریک
consort شریک
consorted شریک
devil's advocates شریک شیطان
general partner شریک ضامن
he partook of fare در خوراک ما شریک شد
coheir شریک ارث
particeps criminis شریک جرم
fllowheir شریک ارث
fellow or foint heir شریک الارث
joint owner شریک ملک
nominal partner شریک اسمی
corespondent شریک جرم
party طرف شریک
p in the second degree شریک جرم
parcener شریک مشاع
joint heir شریک ارث
joint hands شریک شدن
chip in <idiom> شریک شدن
fellow heir شریک ارث
devil's advocate شریک شیطان
coheir شریک در ارث
conspirator شریک فتنه
partners شریک شدن
associates شریک کردن
half شریک ناقص
participant شریک در جرم
associated شریک کردن
participants شریک در جرم
associate شریک کردن
ostensible شریک اسمی
participates شریک شدن
participated شریک شدن
partnering شریک شدن
participate شریک شدن
partner شریک شدن
aider and abettor شریک در جرم
abetter شریک جرم
duumvir شریک مقام
conspirators شریک فتنه
partnered شریک شدن
associating شریک کردن
sleeping partners شریک سرمایه رسان
sleeping partner شریک سرمایه رسان
accomplices شریک یامعاون جرم
accomplice شریک یا معاون جرم
silent partner شریک سرمایه رسان
part owners افراد شریک المال
to be an accessory to murder شریک در قتل بودن
coauthor شریک در تالیف ونگارش
enter into partnership with someone با کسی شریک شدن
associates شریک کردن همدست
associating شریک کردن همدست
associated شریک کردن همدست
cobelligerent شریک درتجاوز یا خصومت
associate شریک کردن همدست
jack on both sides شریک دزدورفیق قافله
pools شریک شدن باهم اتحادکردن
partaking شریک شدن بهره داشتن
partaking شرکت کردن شریک شدن در
to have an interest [in] سهم داشتن [شریک بودن] [در]
pooled شریک شدن باهم اتحادکردن
partakes شریک شدن بهره داشتن
partaken شرکت کردن شریک شدن در
partaken شریک شدن بهره داشتن
A partner of the robber and a companion of the ca. <proverb> شریک دزد و رفیق قافله .
partake شرکت کردن شریک شدن در
partake شریک شدن بهره داشتن
pool شریک شدن باهم اتحادکردن
to p with others in something درچیزی بادیگران شریک شدن
to become an accessory to a crime در جرمی شریک شدن [قانون ]
life long شریک عمر مادام العمری
directed مستقیم یابدون شریک سوم
Why did you give away your business patern ? چرا شریک خودت را لو دادی ؟
direct مستقیم یابدون شریک سوم
partakes شرکت کردن شریک شدن در
preemptor شریک دارای حق تقدم در خرید
duumvir شریک رتبه حکومت دو نفری
to be complicit in [with] something [در جرمی] شریک بودن [قانون ]
non-resident partner شریک غیر مقیم [اقتصاد]
partook شریک شدن سهم گرفتن
directs مستقیم یابدون شریک سوم
lift بلند کردن شریک رقص اززمین
double up در اطاق یاتختخواب یک نفره شریک شدن
sole tenant مستاجر انحصاری مستاجری که شریک ندارد
lifts بلند کردن شریک رقص اززمین
double up <idiom> اتاق خود را باکسی شریک بودن
to throw one's lot با بخت یا سهم دیگران شریک شدن
lifting بلند کردن شریک رقص اززمین
lifted بلند کردن شریک رقص اززمین
to sign up قراردادی را امضا کردن [اسم نویسی کردن]
parol contract قرارداد کتبی امضا نشده قرارداد شفاهی
corporative state حکومتی که صاحبان کلیه مشاغل در ان شریک باشند
cohabitant شریک زندگی یا عمل جنسی بغل خواب
pacer شریک نوبتی بازیگروقتی که شرکت کننده کم باشد
brian kellogg پیمانی که مبتکر ان بریان کلوگ وزیرخارجه امریکا در 8291 بودو امضا کنندگان ان جنگ را به عنوان وسیله حل اختلافات بین المللی محکوم و تحریم کردند
sans recours عبارتی که فهرنویس وقتی به نمایندگی ازجانب دیگری فهر نویسی میکند قبل ار امضا می نویسد وبنابراین شخصا" مسئوولیتی در قبال نکول نخواهد داشت
A man who pays promplty shares in others . <proverb> آدم خوش یساب شریک مال مردم است .
king's evidence گواهی واعتراف شریک گناه برضدهمدستان خودرادرامریکا.....گویند
paces شریک نوبتی بازیگر بودن بدون گرفتن امتیاز و تنها برای استراحت دادن به او
forwarding merchant حق الزحمهای دریافت می دارد بدون انکه دروسیله حمل یا پرداخت کرایه شریک باشد
paced شریک نوبتی بازیگر بودن بدون گرفتن امتیاز و تنها برای استراحت دادن به او
pace شریک نوبتی بازیگر بودن بدون گرفتن امتیاز و تنها برای استراحت دادن به او
coparcener شریک مشاع دارای حق مشاع
associate شریک شدن همراه شدن
associated شریک شدن همراه شدن
associates شریک شدن همراه شدن
associating شریک شدن همراه شدن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com