English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 152 (8 milliseconds)
English Persian
jack on both sides شریک دزدورفیق قافله
Other Matches
A partner of the robber and a companion of the ca. <proverb> شریک دزد و رفیق قافله .
convoys قافله
convoy قافله
kafila قافله
coffle دسته یا قافله چارپایان وغلامان
This caravan will drag on until the last day . <proverb> این قافله تا به یشر لنگ است .
partnered شریک کردن شریک
partners شریک کردن شریک
partnering شریک کردن شریک
partner شریک کردن شریک
yokefellow شریک شریک زندگی
ostensible شریک فاهری در CL کسی را گویند که اسمش در ضمن اسم شرکتی اعلام شود و یا عملا" در اداره ان دخالت کند که در این حالت مشئوولیت او در برابر کسانی که به ایت اعتبار او را شریک پنداشته اند درست مانند شرکاواقعی است هر چند که درواقع سهمی نداشته باشد
he was a partner with me با من شریک یا انباز بود شریک من بود
associated شریک
consorts شریک
associate شریک
consorting شریک
consorted شریک
consort شریک
accessory شریک
participants شریک
participant شریک
associates شریک
associating شریک
complier شریک
conpanion شریک
copartner شریک
copratner شریک
pardner شریک
partaker شریک
participator شریک
sharer شریک
coagent شریک
accessorial شریک
privy شریک
coparcener شریک
compatriot شریک
compatriots شریک
pal شریک
pals شریک
counterpart شریک
counterparts شریک
partners شریک
backer شریک
company شریک
partnered شریک
backers شریک
joint شریک
partner شریک
companies شریک
partnering شریک
fellow heir شریک ارث
conspirators شریک فتنه
fellow or foint heir شریک الارث
cosignatory شریک در امضا
duumvir شریک مقام
coheir شریک ارث
corespondent شریک جرم
associating شریک کردن
abetter شریک جرم
aider and abettor شریک در جرم
coheir شریک در ارث
fllowheir شریک ارث
nominal partner شریک اسمی
party طرف شریک
chip in <idiom> شریک شدن
devil's advocates شریک شیطان
devil's advocate شریک شیطان
particeps criminis شریک جرم
parcener شریک مشاع
p in the second degree شریک جرم
joint owner شریک ملک
joint heir شریک ارث
joint hands شریک شدن
he partook of fare در خوراک ما شریک شد
general partner شریک ضامن
half شریک ناقص
conspirator شریک فتنه
associates شریک کردن
ostensible شریک اسمی
participate شریک شدن
participated شریک شدن
partnered شریک شدن
associate شریک کردن
participates شریک شدن
associated شریک کردن
partnering شریک شدن
partner شریک شدن
participants شریک در جرم
partners شریک شدن
participant شریک در جرم
enter into partnership with someone با کسی شریک شدن
associates شریک کردن همدست
associate شریک کردن همدست
to be an accessory to murder شریک در قتل بودن
associated شریک کردن همدست
part owners افراد شریک المال
accomplice شریک یا معاون جرم
accomplices شریک یامعاون جرم
silent partner شریک سرمایه رسان
coauthor شریک در تالیف ونگارش
sleeping partner شریک سرمایه رسان
associating شریک کردن همدست
cobelligerent شریک درتجاوز یا خصومت
sleeping partners شریک سرمایه رسان
life long شریک عمر مادام العمری
partook شریک شدن سهم گرفتن
partakes شرکت کردن شریک شدن در
partaken شریک شدن بهره داشتن
Why did you give away your business patern ? چرا شریک خودت را لو دادی ؟
partake شرکت کردن شریک شدن در
to have an interest [in] سهم داشتن [شریک بودن] [در]
to become an accessory to a crime در جرمی شریک شدن [قانون ]
to be complicit in [with] something [در جرمی] شریک بودن [قانون ]
partaking شرکت کردن شریک شدن در
partaking شریک شدن بهره داشتن
non-resident partner شریک غیر مقیم [اقتصاد]
direct مستقیم یابدون شریک سوم
partakes شریک شدن بهره داشتن
partaken شرکت کردن شریک شدن در
directed مستقیم یابدون شریک سوم
to p with others in something درچیزی بادیگران شریک شدن
duumvir شریک رتبه حکومت دو نفری
directs مستقیم یابدون شریک سوم
pools شریک شدن باهم اتحادکردن
preemptor شریک دارای حق تقدم در خرید
partake شریک شدن بهره داشتن
pool شریک شدن باهم اتحادکردن
pooled شریک شدن باهم اتحادکردن
lifted بلند کردن شریک رقص اززمین
lift بلند کردن شریک رقص اززمین
double up در اطاق یاتختخواب یک نفره شریک شدن
to throw one's lot با بخت یا سهم دیگران شریک شدن
sole tenant مستاجر انحصاری مستاجری که شریک ندارد
lifting بلند کردن شریک رقص اززمین
double up <idiom> اتاق خود را باکسی شریک بودن
lifts بلند کردن شریک رقص اززمین
cohabitant شریک زندگی یا عمل جنسی بغل خواب
pacer شریک نوبتی بازیگروقتی که شرکت کننده کم باشد
corporative state حکومتی که صاحبان کلیه مشاغل در ان شریک باشند
A man who pays promplty shares in others . <proverb> آدم خوش یساب شریک مال مردم است .
king's evidence گواهی واعتراف شریک گناه برضدهمدستان خودرادرامریکا.....گویند
paces شریک نوبتی بازیگر بودن بدون گرفتن امتیاز و تنها برای استراحت دادن به او
forwarding merchant حق الزحمهای دریافت می دارد بدون انکه دروسیله حمل یا پرداخت کرایه شریک باشد
paced شریک نوبتی بازیگر بودن بدون گرفتن امتیاز و تنها برای استراحت دادن به او
pace شریک نوبتی بازیگر بودن بدون گرفتن امتیاز و تنها برای استراحت دادن به او
associate شریک شدن همراه شدن
associates شریک شدن همراه شدن
associated شریک شدن همراه شدن
coparcener شریک مشاع دارای حق مشاع
associating شریک شدن همراه شدن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com