English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (2 milliseconds)
English Persian
average radius شعاع میانه
mean radius شعاع میانه
Other Matches
She is not well disposed towards me . She is not on particularly . fricndly terms with me . با من میانه یی ( میانه خوبی ؟ میانه چندانی ) ندارد
actinoid دارای شعاع مانند شعاع
downstream radius of crest شعاع انحنای ستیغ در پایاب شعاع انحنای ستیغ در پایین دست
point of no return نقطه حداکثر شعاع عمل هواپیما اخرین حد شعاع عمل هواپیما
rayless بی شعاع
ray شعاع
beams شعاع
beam شعاع
radius of curvature شعاع خم
radius شعاع
moderate میانه رو
frugal میانه رو
soberly میانه رو
temperate میانه رو
median میانه
so-so میانه
moderated میانه رو
mesne میانه
median line میانه
mesosomatic میانه تن
mezzo میانه
of a middling quality میانه
middle weight میانه
mn میانه
intermedial میانه
owl light میانه
fairish میانه
center piece میانه
allegretto a میانه
moderating میانه رو
moderates میانه رو
mesocephalic میانه سر
sober میانه رو
medium میانه
tolerable میانه
middle-of-the-road میانه رو
mediums میانه
meant میانه
intermediate میانه
mean میانه
meaner میانه
meanest میانه
radius of action شعاع اثر
bohr radius شعاع بور
radius of curvatupe شعاع انحناء
average radius شعاع میانگاه
radiometer شعاع سنج
within a radius of .kilometre تا شعاع 6 کیلومتر
atomic radius شعاع اتمی
atomic radius شعاع اتم
radius of curvature شعاع انحناء
triradiate دارای سه شعاع
an incident ray شعاع ساقط
radius of action شعاع عمل
casualty radius شعاع تلفات
corner radius شعاع کنج
light beam شعاع نور
ionic ray شعاع یونی
ionic radius شعاع یونی
light ray شعاع نور
image ray شعاع تصویر
hydraulic radius شعاع هیدرولیک
nuclear radius شعاع هسته
radius of gyration شعاع چرخش
gyoradius شعاع چرخش
electron beam شعاع الکترون
effective radius شعاع موثر
radial of a well شعاع یک چاه
radially شعاع وار
radius gage شابلون شعاع
radius of a well شعاع یک چاه
covalent radius شعاع کووالانسی
main beam شعاع اصلی
radius of giration شعاع ژیراسیون
radius of intrados شعاع درونسو
short range با شعاع عمل کم
radius شعاع دایره
short-range با شعاع عمل کم
radius of curvature شعاع خمیدگی
radius of influence شعاع تاثیر
radiate شعاع افکندن
radiated شعاع افکندن
radius of giration شعاع چرخش
radius of extrados شعاع برونسو
radiates شعاع افکندن
radiating شعاع افکندن
radius vector شعاع حامل
semidiameter شعاع دایره
short swing پیچهای با شعاع کم
stellate شعاع دار
radius شعاع عملیات
schwarzschild radius شعاع شوارتزشیلد
middle course میانه روی
intermediate frequency فرکانس میانه
mean میانه متوسط
averaging میانه متوسط
intermediately بطور میانه
mesokurtic میانه پهنا
mesolithic میانه سنگی
waist میانه ناو
moderateness میانه روی
mesopic vision دید میانه
intermedium میانه گیر
waists میانه ناو
medium frequency فرکانس میانه
middlings ارد میانه
meaner میانه متوسط
mediaeval ages قرنهای میانه
medial میانه متوسط
meanest میانه متوسط
halfway line خط میانه زمین
halfback بازیکن میانه
middle میانه میدان
moderates میانه رو مناسب
bathyal میانه ژرفی
temperateness میانه روی
the middle finger انگشت میانه
moderate میانه رو مناسب
moderated میانه رو مناسب
moderating میانه رو مناسب
to split the d. میانه را گرفتن
averages میانه متوسط
moderately بطور میانه
middles میانه میدان
golden mean میانه روی
average میانه متوسط
passably بطور میانه
averaged میانه متوسط
temperance میانه روی
moderation میانه روی
normal میانه متوسط
tolerably بطور میانه
Middle West باختر میانه
sea room شعاع مانور دریایی
very short شعاع عمل خیلی کم
very long شعاع عمل زیاد
van der waals radius شعاع وان در والس
radius of convergence شعاع همگرایی [ریاضی]
wood ray شعاع اوندی چوبی
searchlight sonar سونار شعاع باریک
medium range با شعاع عمل متوسط
effective radius of a well شعاع موثر چاه
double beam شعاع مضاعف نور
damage radius شعاع منطقه خسارت
intermediate range با شعاع عمل متوسط شعاع عمل متوسط
damage radius شعاع خطر مین
casualty radius شعاع تولید تلفات
pencilled پرتوی شعاع دار
radiant شعاع گستر درخشان
light ray bending انحراف شعاع نور
destruction radius شعاع تخریب مین
light beam recorder ثبات شعاع نور
embroils میانه برهم زدن
embroiling میانه برهم زدن
interposition دخالت میانه گیری
ambivert ادم معتدل و میانه رو
bigeneric میانه یا حد وسط دوجنس
embroiled میانه برهم زدن
mean متوسط میانه روی
scholastic theology الهیات قرنهای میانه
meaner متوسط میانه روی
embroil میانه برهم زدن
meanest متوسط میانه روی
embroilment میانه بهم زنی
to set two men at variance میانه دو کس رابهم زدن
long-distance با شعاع عمل زیاد طولانی
long distance با شعاع عمل زیاد طولانی
sea room شعاع عمل دریایی ازاد
visibility range شعاع عمل دیدبانی یا دید
pi نسبت پیرامون به شعاع دایره
cruising range شعاع عمل هواپیما یا کشتی
pencil beam شعاع نور بسیار باریک
middleman نفر وسط صف ادم میانه رو
to keep in with any one با کسی میانه خوب داشتن
to split the difference میانه را گرفتن مصالحه کردن
centrist wing طرفدار جناح میانه رو [سیاست]
They became estranged . They fell out . میانه آنها بهم خورد
We are on very friendly terms . میانه ماخیلی گرم است
To try to effect a reconciliation . between two people . میانه دونفرراگرفتن ( آشتی دادن )
To set two people against each other . To stir up bad blood between tow persons. میانه دونفررا بهم زدن
middlemen نفر وسط صف ادم میانه رو
middle body قسمت میانه ناو یا کشتی
mediaevalism رسم ها وعقیدههای قرون میانه
they came to a rupture میانه انها بهم خورد
vectorial شعاع حامل بوسیله برداررهبری کردن
isodose دارای تابش یا اشعه برابر هم شعاع
vector شعاع حامل بوسیله برداررهبری کردن
supporting range شعاع عمل یکانهای پشتیبانی کننده
spherical coordinate system [with constant radius] دستگاه مختصات کروی [با شعاع ثابت]
vectors شعاع حامل بوسیله برداررهبری کردن
averaging میانه قرار دادن میانگین گرفتن
averaged میانه قرار دادن میانگین گرفتن
average میانه قرار دادن میانگین گرفتن
barytone کلمهای که اخران بی تکیه است میانه
pavis سپربزرگی که در قرنهای میانه بکارمیبرندوسرتاپارامی پوشانید
intercede میانجی شدن میانه گیری کردن
averages میانه قرار دادن میانگین گرفتن
interceding میانجی شدن میانه گیری کردن
sea king دزد دریایی اسکاندیناوی درقرنهای میانه
interceded میانجی شدن میانه گیری کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com