Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 221 (43 milliseconds)
English
Persian
salvo
شلیک کردن
salvoes
شلیک کردن
fire
شلیک کردن
fired
شلیک کردن
fires
شلیک کردن
sallies
شلیک کردن
sally
شلیک کردن
fire off
شلیک کردن
to fire a shot
شلیک کردن
to fire off
شلیک کردن
Search result with all words
volley
شلیک کردن بصورت شلیک درکردن
volleyed
شلیک کردن بصورت شلیک درکردن
volleying
شلیک کردن بصورت شلیک درکردن
volleys
شلیک کردن بصورت شلیک درکردن
run up
بسرعت خرج و تلف کردن شلیک کردن
snap shoting
بی درنگ شلیک کردن
volley bombing
شلیک تیرباران شلیک کردن
To fire a shot
تیر انداختن ( درکردن ، شلیک کردن )
shoot up
<idiom>
درهوا شلیک کردن
to fire a torpedo
اژدری شلیک کردن
to launch a torpedo
اژدری شلیک کردن
Other Matches
volleying
پرتاب همزمان بمبها توسط هواپیما بمباران شلیک شلیک
volley
پرتاب همزمان بمبها توسط هواپیما بمباران شلیک شلیک
volleys
پرتاب همزمان بمبها توسط هواپیما بمباران شلیک شلیک
volleyed
پرتاب همزمان بمبها توسط هواپیما بمباران شلیک شلیک
fires
شلیک تیراندازی شلیک کنید
fired
شلیک تیراندازی شلیک کنید
fire
شلیک تیراندازی شلیک کنید
firing line
خط شلیک
volley
شلیک
fired
شلیک
fire
شلیک
volleys
شلیک
fires
شلیک
volleying
شلیک
volleyed
شلیک
firing
شلیک
distress gun
شلیک خطر
signal of distress
شلیک خطر
reported
صدای شلیک
spontaneous discharge
شلیک خودانگیخته
firepower
قدرت شلیک
volleyer
شلیک کننده
broadside
بایک شلیک
report
صدای شلیک
reports
صدای شلیک
gun fire
شلیک توپ
volley fire
تیر شلیک
volley fire
اتش شلیک
broadsides
بایک شلیک
fusillade
شلیک متوالی تیرباران
sally
حرکت سریع شلیک
discharges
شلیک عصبی تخلیه
sallies
حرکت سریع شلیک
He shot himself.
او به خودش شلیک کرد.
volley
شلیک بطوردسته جمعی
discharge
شلیک عصبی تخلیه
volleying
شلیک بطوردسته جمعی
volleys
شلیک بطوردسته جمعی
volley bombing
شلیک دسته جمعی
volleyed
شلیک بطوردسته جمعی
number of rounds
تعداد تیرهای شلیک شده
gun lap
شلیک اخرین دور مسابقه دو
distress gun
شلیک توپ هنگامی که کشتی درخطراست
national salute
شلیک 12 توپ به احترام پرچم ملی
banzai
شلیک توپ جهت تبریک وتهنیت
range ladder
تنظیم تیربه روش نردبانی با شلیک گذار و کوتاه
gun salute
سلام با تیراندازی توپخانه ادای احترام با شلیک توپ
salvos
در رهگیری هوایی یعنی موافب باشید اماده شلیک هستم
minute gun
توپی که به فواصل معین به احترام مرگ کسی شلیک میکند
salvo
شلیک توپ برای ادای احترام توپ سلام
salvoes
شلیک توپ برای ادای احترام توپ سلام
round
تعداد تیر تعداد شلیک دور
roundest
تعداد تیر تعداد شلیک دور
cannon shot
تیررس توپ شلیک شده از توپ
every one fired two rounds
هر کسی دو تیر خالی کرد هر کسی دو نوبت شلیک کرد
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
soft-pedals
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
checked
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
point
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
checks
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
timed
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
support
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
crossest
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
cross
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
exploits
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
crosser
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
sterilizing
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
to wipe out
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
times
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
check
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
woos
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
sterilized
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
woo
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
infringe
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringed
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
withstands
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
sterilize
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilised
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
correct
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
infringes
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
correcting
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
withstand
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstanding
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
sterilising
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
married under a contract unlimited perio
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
preaches
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
exploiting
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
to use effort
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
crosses
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
wooed
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
infringing
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
sterilizes
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
preach
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
corrects
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
preached
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
sterilises
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
withstood
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
exploit
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
transliterate
عین کلمه یاعبارتی را اززبانی بزبان دیگر نقل کردن حرف بحرف نقل کردن نویسه گردانی کردن
surcharges
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharge
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
institutionalises
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
cipher device
وسیله کشف کردن و کد کردن پیامها دستگاه صفر زنی جعبه یا دستگاه رمز کردن
institutionalising
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalize
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizes
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizing
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
exploiting
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploits
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploit
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
specify
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
specifying
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
crush
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین
crushed
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین
clears
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
specifies
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
crushes
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین
clearest
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
judge
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
expends
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن
judged
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
judges
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
ascertian
محقق کردن تحقیق کردن معلوم کردن
expending
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن
expended
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن
clear
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
clearer
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
expend
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن
modulating
میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن
modulates
میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن
adjusting
مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن
adjusts
مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن
detach
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن
lubricated
چرب کردن لیز کردن نرم کردن
lubricate
چرب کردن لیز کردن نرم کردن
evaporates
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن
detaches
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن
detaching
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن
evaporated
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن
parallelize
تشبیه کردن جفت کردن موازی کردن
modulate
میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن
evaporate
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن
evaporating
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن
endorsing
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن
endorses
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن
endorsed
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن
endorse
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن
lubricating
چرب کردن لیز کردن نرم کردن
lubricates
چرب کردن لیز کردن نرم کردن
judging
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
to secure
تامین کردن
[مطمئن کردن ]
[حفظ کردن]
justifying
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن
refers
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن
referred
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن
refer
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com