English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 85 (6 milliseconds)
English Persian
You are counted among my best friends. شما را از بهترین دوستانم می شمارم
Other Matches
brand leader بهترین علامت تجاری بهترین مارک
What do I care ... .... را مهم نمی شمارم.
I stayed at the hotel with some friends. با دوستانم درهتل ماندم
I foud myself in opposition to my friends on this question . در مورد این موضوع نظریات مخالفی با دوستانم داشتم
i lost my friends دوستان خود را از دست دادم دوستانم از من جدا شدند
foremost بهترین
tiptop بهترین
pride بهترین
gilt edged بهترین
prided بهترین
first class بهترین
gilt edge بهترین
gilt-edged بهترین
prides بهترین
priding بهترین
best بهترین
the best of all بهترین
of the first water بهترین
best efforts بهترین مساعی
In the best possible manner. به بهترین وجه
best بهترین کار
quality بهترین کیفیت
top-notch <idiom> عالی ،بهترین
optimum بهترین امکان
best به بهترین وجه
qualities بهترین کیفیت
naps بهترین شرکت کننده
lion share بزرگترین یا بهترین بخش
back on one's feet <idiom> به بهترین سلامتی رسیدن
second best theory نظریه بهترین دوم
tip top بهترین اعلی درجه
skimeister بهترین اسکی باز
(live off the) fat of the land <idiom> بهترین از هرچیز را داشتند
dressed to kill <idiom> بهترین لباس را پوشیدن
designated tournament مسابقه بهترین بازیگران
primes کمال بهترین قسمت
primed کمال بهترین قسمت
best move بهترین حرکت شطرنج
first-class درخورمردم طبقه یک بهترین
prime کمال بهترین قسمت
classics مطابق بهترین نمونه
classic مطابق بهترین نمونه
nap بهترین شرکت کننده
napped بهترین شرکت کننده
napping بهترین شرکت کننده
flight بهترین نتیجه دور مقدماتی
dress up <idiom> بهترین لباس خود را پوشیدن
hit it off with someone <idiom> بهترین همراه با کسی داشتن
History is the best testimony. تاریخ بهترین شاهد است
the best thatone can do بهترین کاری که میتوان کرد
beluga نام بهترین نوع خاویار
The best advice is, not to give any <idiom> بهترین اندرز ندادن آن است
best governed country کشوری که بهترین طرزحکومت رادارد
honesty is the best policy راستی ودرستی بهترین رویه
make the best of <idiom> دربدترین شرایط بهترین را انجام دادن
i had best to leaveit بهترین کاران است که ان راول کنیم
the best game out بهترین بازیکه تاکنون پیداشده است
give someone the benefit of the doubt <idiom> همیشه بهترین را درمورد کسی فرض کن
ground badge علامت بهترین درجه دار یاسرباز
golden shoe بهترین جایزه گلزن فصل اروپا
optima legum ilerpres est consuetudo عرف و عادت بهترین تفسیرقانونی است
Which is the best way to Tehran ? بهترین راه به تهران کدام است ؟
I wish you the best of luck. بهترین موفقیتها رابرایتان آرزومی کنم
cover search جستجوی بهترین منطقه پوشش عکاسی هوایی
money player ارائه کننده بهترین بازی درموقعیتهای دشوار
heisman trophy جام هایزمن برای بهترین بازیگر دانشگاهی
Shoppers were scrambling to get the best bargains. خریداران تقلا می کردند بهترین معامله را داشته باشند.
to make the most of به بهترین طرزی بکار بردن استفاده کامل کردن از
sullivan award جایزه سولیوان برای بهترین ورزشکار اماتور سال
least cost design بهترین روش استفاده از حافظه به کمک فضا یا قط عات
record prices بهترین نرخ هائی که تاکنون یاد داشت یا ثبت شده
best ball بازی یک نفر درمقابل 2 یا 3نفر برای کسب بهترین امتیاز
Hunger is the best sauce. <proverb> گشنگی بهترین خوشمزه کننده غذا است. [ضرب المثل ]
handicap مسابقه بین بهترین اسبهابادادن وزن اضافی برای ایجاد تعادل
handicaps مسابقه بین بهترین اسبهابادادن وزن اضافی برای ایجاد تعادل
tilt and swivel که روی محوری نصب شده است تا بتواند در بهترین جهت مناسب اپراتور بچرخد
adjudicate تشخیص برنده دریک بازی نیمه تمام باتوجه به بهترین حرکات ممکن طرفین توسط داور ذی صلاح
adjudicating تشخیص برنده دریک بازی نیمه تمام باتوجه به بهترین حرکات ممکن طرفین توسط داور ذی صلاح
adjudicates تشخیص برنده دریک بازی نیمه تمام باتوجه به بهترین حرکات ممکن طرفین توسط داور ذی صلاح
adjudicated تشخیص برنده دریک بازی نیمه تمام باتوجه به بهترین حرکات ممکن طرفین توسط داور ذی صلاح
decca سیستم تعیین محل دقیق یا بهترین محل برای ایستگاه فرستنده
doll up بهترین لباس خود را پوشیدن خود را اراستن
Memmaker امکان نرم افزاری در برخی گونههای DOS-MS برای تشخیص خودکار تنظیم حافظه کامپیوتر برای تامین بهترین کارایی
goat hair موی بز [الیاف نازک و پشمی بز که بیشتر در قسمت های ظریف و تزئینی بافت بدلیل ظرافت آن بکار می رود. بهترین نوع آن مربوط به بز کشمیری هندوستان است که از لحاظ ظرافت و لطافت سبیه ابریشم است.]
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com