Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
entoptics
شناسایی وفایف اجزای درونی چشم
Other Matches
diagonal matrix
ماتریسی که همه اجزای ان به جز اجزای قطر اصلی صفر باشد
internal furnace
کوره درونی بوته درونی اشتعال درونی
transfer order
دستورالعمل ارائه وفایف اجرایی یا انتقال وفایف اجرایی نیروهای مسلح
de jure recognition
شناسایی کامل و دایمی و بدون قیدوشرط یک دولت که در مقابل ان شناسایی عملی وجود دارد
dynamically
نیروی فعاله درونی فعالیت درونی
dynamic
نیروی فعاله درونی فعالیت درونی
defacto recognition
شناسایی دوفاکتو شناسایی سیاسی کشوری که عملا" مستقل ودارای حق حاکمیت است ولی به عللی نمیتواند یا نمیخواهد به تعهدات بین المللی خود
call-ups
درخواست شناسایی شبکه درخواست اعلام شناسایی درشبکه حاضر و غایب کردن ایستگاههای بی سیم
call up
درخواست شناسایی شبکه درخواست اعلام شناسایی درشبکه حاضر و غایب کردن ایستگاههای بی سیم
call-up
درخواست شناسایی شبکه درخواست اعلام شناسایی درشبکه حاضر و غایب کردن ایستگاههای بی سیم
air photographic
شناسایی از طریق عکسبرداری هوایی شناسایی با استفاده ازعکس هوایی
bomb reconnaissance
شناسایی محل بمبهای عمل نکرده شناسایی محل بمب
implied task
وفایف استنتاجی
specified tasks
وفایف تصریحی
function keys
کلیدهایانجام وفایف
wifehood
وفایف زوجیت
assignment of tasks
تعیین وفایف
toe the line
<idiom>
انجام وفایف شخصی
muliebrity
وفایف زنانه زنانگی
physiology
علم وفایف الاعضاء
assignment of tasks
واگذار کردن وفایف
job description
شرح وفایف شغلی
building component
اجزای ساختمان
frequency component
اجزای فرکانس
lost cluster
تعداد شیارهای دیسک که بیت شناسایی آنها خراب شده است . سیستم عامل این ناحیه را علامت گذاری کرده تا توسط فایل استفاده شود ولی داده آنها توسط فایل مشخصی قابل شناسایی نیست
which transponder
علامت رمزی است به معنی چه نوع دستگاه گیرنده وفرستنده رمزی روی دستگاه شناسایی دشمن و خودی پدافند هوایی یا برج مراقبت یا برج رادار شناسایی سوارشده است
break
خای نپذیرفتن وفایف یک توافق
position
قراردادن امورات مربوط به وفایف
positioned
قراردادن امورات مربوط به وفایف
breaks
خای نپذیرفتن وفایف یک توافق
functional
وابسته به وفایف اعضاء وفیفهای
specified tasks
ماموریت تصریحی وفایف مصرحه
that is beyond my duty
این از وفایف من خارج است
assets
اجزای داده جدا
bags
تعدادی از اجزای نا مرتب
bag
تعدادی از اجزای نا مرتب
compositions
نسبت اجزای سازنده
composition
نسبت اجزای سازنده
physiological
وابسته به علم وفایف اعضاء ساختمانی
deontology
وفیفه شناسی علم وفایف اخلاقی
he is nehgent of his duties
در انجام وفایف خودسهل انگار است
physiologic
وابسته به علم وفایف اعضاء ساختمانی
explosion
لیست اجزای بکاررفته در یک محصول
explosions
لیست اجزای بکاررفته در یک محصول
second fiddle
کسیکه دارای وفایف فرعی ویاثانوی است
array
محدودیت برای تعداد اجزای یک آرایه
arrays
محدودیت برای تعداد اجزای یک آرایه
azimuth resolution
اجزای سمتی هواپیما کوچکترین احادسمتی
this duty precedes all others
این وفیفه مقدم بر همه وفایف دیگر است
admin
تشریفات اداری و وفایف دیگر مربوط به کارکرد یک موسسه
work breakdown
روش تقسیم یک عمل به اجزای مشخص و کوچک
azimuth micrometer
وسیله نشان دهنده اجزای سمت هواپیما
to orient compound
نسبت اجزای ترکیبی را بایکدیگر تعیین کردن
ballistics of penetration
شناسایی شرایط نفوذ گلوله شناسایی مسیر نفوذ گلوله
bridged
تط ابق اجزای ارتباطی تا اینکه قط ع برق با حداقل برسد
bridge
تط ابق اجزای ارتباطی تا اینکه قط ع برق با حداقل برسد
bridges
تط ابق اجزای ارتباطی تا اینکه قط ع برق با حداقل برسد
cold
اجزای اجرا میدهد ولی دادههای فرار را از دست می دهند
coldest
اجزای اجرا میدهد ولی دادههای فرار را از دست می دهند
colds
اجزای اجرا میدهد ولی دادههای فرار را از دست می دهند
consumables
موضوعات سادهای که در اجزای هر روزه سیستم کامپیوتری لازم اند
colder
اجزای اجرا میدهد ولی دادههای فرار را از دست می دهند
fitting shop
کارگاهی که در انجا اجزای ماشین را سوار میکنند کارگاه مونتاژ
condonation
اغماض و چشم پوشی یکی اززوجین در مورد خلافی که ازدیگری در زمینه وفایف زناشویی صادر شده است
incorporating mill
کارخانهای که اجزای باروت دران امیخته میشوند کارخانه باروت سازی
manning table
جدول تعیین مشاغل جدول وفایف پرسنل
exquatur
اجازه اقدام دادن به کنسول منظور اجازهای است که به کنسول داده میشود تا به وفایف خود عمل کند
inmost
درونی
in
:درونی
in
درونی
inside
درونی
in-
:درونی
interiors
درونی
insides
درونی
inner
درونی
inward
درونی
civil
درونی
endogenous
درونی
infelt
درونی
in-
درونی
internal
درونی
innermost
درونی
intestine
درونی
intrinsic
درونی
intestines
درونی
subjective
درونی
indoor
درونی
interior
درونی
tumble home
خم درونی
bridge
سخت افزار یا نرم افزاری که به اجزای یک سیستم قدیمی اجازه استفاده در سیستم جدید میدهد
bridged
سخت افزار یا نرم افزاری که به اجزای یک سیستم قدیمی اجازه استفاده در سیستم جدید میدهد
bridges
سخت افزار یا نرم افزاری که به اجزای یک سیستم قدیمی اجازه استفاده در سیستم جدید میدهد
intrinsic approach
رهیافت درونی
the inner layer
لایه درونی
aula
حیاط درونی
subjectivity
درونی بودن
bal badak
تیغ درونی پا
pore pressure
فشار درونی
the inner layer
چینه درونی
cooptation
انتخاب درونی
intrados springing line
پاطاق درونی
loggia
ایوان درونی
springing of soffit
پاطاق درونی
intrinsic motivation
انگیزش درونی
inherent viscosity
گرانروی درونی
archivolt
قوس درونی
internal temperature
دمای درونی
internal font
فونت درونی
internal energy
انرژی درونی
internal conversion
تبدیل درونی
internal command
فرمان درونی
internal inhibition
بازداری درونی
interiority
درونی بودن
interior affairs
کارهای درونی
interflow
جریان اب درونی
internality
درونی بودن
internal work
کار درونی
internal secretion
ترشح درونی
internal reflection
انعکاس درونی
internal pressure
فشار درونی
internal phase
فاز درونی
internal friction
سایش درونی
internal friction
اصطکاک درونی
internal force
نیروی درونی
internal vibrator
لرزاننده درونی
intercorrelation
وابستگی درونی
inner speech
گفتار درونی
inner shell electron
الکترون درونی
entophyte
انگل درونی
interoceptor
گیرنده درونی
enteroceptor
گیرنده درونی
endophasia
تکلم درونی
endogenous event
رویداد درونی
endoderm
پرده درونی
internal consistency
هماهنگی درونی
endocardium
پرده درونی دل
spring of intrados
پاطاق درونی
in-fighting
کشمکش درونی
inner loop
حلقه درونی
inmost thoughts
اندیشههای درونی
logarithmic viscosity number
گرانروی درونی
intrados
قوس درونی
ingrowth
رویش درونی
inflow
ریزش درونی
indravgnt
جریان درونی
ductless gland
غده درونی
dynamic
نیروی درونی
interpolations
براورد درونی
internalising
درونی کردن
pectorals
صدری درونی
pectoral
صدری درونی
dynamically
نیروی درونی
interiors
درونی درون
internalizing
درونی کردن
internalizes
درونی کردن
internalize
درونی کردن
interior
درونی درون
internalises
درونی کردن
interpolation
براورد درونی
internalised
درونی کردن
innate
درونی چسبنده
esoteric
رمزی درونی
internalized
درونی کردن
internalization
درونی ساختن
indoor
درونی داخلی
board
وسیله نصب مسط ح که شیارهای هادی سطح آن چاپ یا حک شده است و پس از نصب اجزای آن مدار کامل میشود
boarded
وسیله نصب مسط ح که شیارهای هادی سطح آن چاپ یا حک شده است و پس از نصب اجزای آن مدار کامل میشود
inwarness
بطون درونی بودن
endosporium
غشاء درونی تخم
autotelic
دارای قصد درونی
internist
متخصص داروهای درونی
endometrium
پرده درونی زهدان
internalization
درونی یا باطنی کردن
endocrane
سطح درونی جمجمه
inherent
[in]
<adj.>
درونی
[ماندگار]
[ذاتی]
endocarditis
اماس غشاء درونی دل
endo arterities
اماس درونی شریان
dynamic pressure
فشار محرکه درونی
internal hard disk
دیسک سخت درونی
endometritis
اماس درونی زهدان
internal resisting moment
لنگر مقاوم درونی
internal sort
مرتب کردن درونی
enostosis
اماس درونی استخوان
internal consistency coefficient
ضریب همسانی درونی
endocarp
حلقه درونی میوه
inner work function
انرژی خروج درونی
endospore
غشاء درونی تخم
inside berm
سکوی شیببر درونی
thermionic arc
قوس گرمیونایی درونی
internal torque
گشتاور نیروی درونی
Internal energy
انرژی درونی
[فیزیک]
sacrp
دیوار درونی خندق
scarp
دیوار درونی خندق
psychogenesis
پیدایش نیروی درونی
midland
بین الارضین درونی
internal evidence
مدارک یاگواه درونی
mesophyll
بافت درونی برگ
exploration
شناسایی
recognition
شناسایی
knowledge
شناسایی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com