English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 291 (13 milliseconds)
English Persian
graded sand شن درهم
Search result with all words
untidier درهم و برهم
untidiest درهم و برهم
untidily درهم و برهم
untidy درهم و برهم
shag موی کرک شده موی درهم وبرهم
shag درهم وبرهم ساختن
shagging موی کرک شده موی درهم وبرهم
shagging درهم وبرهم ساختن
shags موی کرک شده موی درهم وبرهم
shags درهم وبرهم ساختن
indistinct غیر روشن درهم
sloppily درهم وبرهم
sloppy درهم وبرهم
mesh جور شدن درهم گیرافتادن
meshes جور شدن درهم گیرافتادن
meshing جور شدن درهم گیرافتادن
interlock درهم بافتن
interlocked درهم بافتن
interlocking درهم بافتن
interlocks درهم بافتن
crash درهم شکستن
crashed درهم شکستن
crashes درهم شکستن
crashing درهم شکستن
crashingly درهم شکستن
scramble درهم امیختن
scrambled درهم امیختن
scrambles درهم امیختن
scrambling درهم امیختن
huddle مخفی کردن درهم ریختگی
huddled مخفی کردن درهم ریختگی
huddles مخفی کردن درهم ریختگی
huddling مخفی کردن درهم ریختگی
engage مجذوب کردن درهم انداختن
engages مجذوب کردن درهم انداختن
turbid درهم وبرهم
compression درهم فشردگی
shaggy درهم
shagged درهم وبرهم
taut درهم پیچیدن
hotchpotch اش درهم وبرهم
interlaced درهم بافته مشبک
grid رشتههای درهم و برهم راه اهن و مانند ان
grid بارشته ها و میلههای درهم وبر هم مجهز کردن
grids رشتههای درهم و برهم راه اهن و مانند ان
grids بارشته ها و میلههای درهم وبر هم مجهز کردن
force درهم شکستن قفل یا چفت را شکستن
forces درهم شکستن قفل یا چفت را شکستن
forcing درهم شکستن قفل یا چفت را شکستن
hash درهم
hash درهم کردن
mat درهم گیرکردن
mats درهم گیرکردن
burble درهم وبرهم سخن گفتن
burbled درهم وبرهم سخن گفتن
burbles درهم وبرهم سخن گفتن
burbling درهم وبرهم سخن گفتن
desultory بی ترتیب درهم و برهم
mixed درهم
frown روی درهم کشیدن اخم
frowned روی درهم کشیدن اخم
frowning روی درهم کشیدن اخم
frowns روی درهم کشیدن اخم
imbroglio درهم و برهم
imbroglio قطعه موسیقی درهم امیخته و نامرتب مسئله غامض
imbroglios درهم و برهم
imbroglios قطعه موسیقی درهم امیخته و نامرتب مسئله غامض
entangled درهم
garbled درهم
rehashing روند پر شدن یک جدول درهم
helter-skelter درهم برهم
helter-skelters درهم برهم
woebegone درهم و برهم
potpourri تنوع مخلوط درهم وبرهم
potpourris تنوع مخلوط درهم وبرهم
topsy turvy سروته درهم وبرهم
topsy-turvy سروته درهم وبرهم
drachma درهم
drachmae درهم
drachmas درهم
vanquish درهم شکستن
vanquished درهم شکستن
vanquishes درهم شکستن
vanquishing درهم شکستن
pie چیز اشفته ونامرتب درهم ریختن
pies چیز اشفته ونامرتب درهم ریختن
overwhelm درهم شکستن
overwhelmed درهم شکستن
overwhelms درهم شکستن
welter درهم و برهمی خشکی
misrule درهم وبرهمی
misruled درهم وبرهمی
misrules درهم وبرهمی
misruling درهم وبرهمی
scrunch درهم شکستن
scrunched درهم شکستن
scrunches درهم شکستن
scrunching درهم شکستن
disorganised درهم وبرهم کردن
disorganises درهم وبرهم کردن
Other Matches
mashing خمیر نرم خوراک همه چیز درهم درهم وبرهمی
mashes خمیر نرم خوراک همه چیز درهم درهم وبرهمی
mash خمیر نرم خوراک همه چیز درهم درهم وبرهمی
mashed خمیر نرم خوراک همه چیز درهم درهم وبرهمی
intertwine درهم بافتن درهم بافته شدن
intertwines درهم بافتن درهم بافته شدن
pleach درهم پیچیدن درهم گیر افتادن
intertwining درهم بافتن درهم بافته شدن
intertwined درهم بافتن درهم بافته شدن
clutters درهم ریختگی درهم وبرهمی
cluttered درهم ریختگی درهم وبرهمی
clutter درهم ریختگی درهم وبرهمی
unsettled درهم
uptight درهم
drachm درهم
currency of early islam درهم
the name of the unit of silver درهم
jumbled درهم امیختگی
jumbling درهم امیختگی
crack up درهم شکستگی
crack-up درهم شکستگی
intertwine درهم پیچیدن
immingle درهم امیختن
intertwined درهم پیچیدن
intertwines درهم پیچیدن
messiness درهم برهمی
disrupting درهم گسیختن
disrupts درهم گسیختن
disrupt درهم گسیختن
cramp hand writing خط درهم و برهم
hurry skurry درهم وبرهم
in a bad order درهم برهم
in a tangle درهم وبرهم
jumble درهم امیختگی
interfluous درهم امیزنده
intwine درهم بافتن
jumbles درهم امیختگی
intertwining درهم پیچیدن
fondu درهم امیزنده
smash درهم کوبیدن
smashes درهم کوبیدن
emboly درهم فرورفتگی
pell-mell درهم برهم
elusory درهم برهم
dumped rockfill درهم سنگریز
higgledy-piggledy درهم برهم
higgledy-piggledy درهم برهمی
disarray درهم وبرهمی
mix up درهم وبرهمی
mix-up درهم وبرهمی
mix-ups درهم وبرهمی
meshed درهم جا افتاده
anastomois درهم بازشدگی
at sixes and sevens درهم و برهم
break down درهم شکستن
mixes درهم کردن
mix درهم کردن
tangle درهم پیچیدن
hurry scurry درهم وبرهم
hugger mugger درهم وبرهمی
tangles درهم پیچیدن
pucker درهم کشیدن
puckered درهم کشیدن
puckering درهم کشیدن
puckers درهم کشیدن
smasher درهم شکننده
smashers درهم شکننده
disruptive درهم گسیخته
higgledy piggledy درهم وبرهم
hash total جمع کل درهم
confusion درهم وبرهمی
galley west درهم وبرهم
condenser درهم فشارنده
topsyturvy درهم برهم
conflated درهم آمیختن
conflates درهم آمیختن
conflating درهم آمیختن
cramped درهم و برهم
conflate درهم آمیختن
tousy درهم وبرهم
turbidness درهم برهمی
unorganized درهم و برهم
wild and woolly درهم ریخته
writhen درهم پیچیده
foul-ups درهم گوریدگی
topsy-turvy <idiom> درهم برهم
foul-ups درهم و برهمی
foul-up درهم گوریدگی
foul-up درهم و برهمی
topsy turvydom درهم وبرهمی
olio درهم و برهم
olla اش درهم برهم
out of order درهم برهم
pial درهم وبرهم
mixed environment محیط درهم
muss درهم وبرهمی
off the rails مختل درهم
pleach درهم بافتن
tear up درهم دریدن
smiter درهم شکننده
sloppiness درهم برهمی
rimple درهم کشیدن
raddle درهم بافتن
puchery درهم کشیدن
higgledy piggledy بطور درهم وبرهم
the matter is perplexed موضوع درهم است
inweave درهم متقاطع کردن
jakes اشغال درهم ریخته
discombobulate درهم و برهم کردن
hurry scurry بطور درهم وبرهم
goulash چیز درهم و برهم
interlacement درهم بافتگی تقاطع
interlaced scan پوییدن درهم بافته
promiscuously بطور درهم برهم
hurry skurry بطور درهم وبرهم
farrago توده درهم وبرهم
boa constrictors بوآی درهم کوب
he wrinkled his forehead جبین درهم کشید
elflock موی درهم وبرهم
elf lock موی درهم برهم
elf knot موی درهم برهم
salmagundi چیز درهم وبرهم
tangly پر گرفتاری درهم وبرهم
boa constrictor بوآی درهم کوب
intertwist درهم کشبک کردن
conjugate درهم امیختن توام
scowling ابرو درهم کشی
tangle درهم وبرهم کردن
tangles درهم وبرهم کردن
scowls ابرو درهم کشی
to make hay of درهم برهم کردن
scowled ابرو درهم کشی
scowl ابرو درهم کشی
disorganising درهم وبرهم کردن
disorganize درهم وبرهم کردن
disorganizes درهم وبرهم کردن
disorganizing درهم وبرهم کردن
matted درهم برهم حصیری
bewilderment حیرت درهم ریختگی
muddled درهم وبرهم کردن
muddles درهم وبرهم کردن
muddling درهم وبرهم کردن
break down درهم شکننده فروریختن
pell-mell بطور درهم برهم
muddle درهم وبرهم کردن
interweave نقش شلوغ و درهم بافته
intricate design نقش پیچیده، درهم و مشکل
plexus چیزهای درهم پیچیده پیچیدگی
plexiform شبیه خزههای درهم پیچیده
to collapse درهم شکستن [مذاکره یا فرضیه]
fazed درهم ریختن پریشان کردن
littery ریخته و پاشیده درهم برهم
smash شکست دادن درهم شکستن
smashes شکست دادن درهم شکستن
fazing درهم ریختن پریشان کردن
fazes درهم ریختن پریشان کردن
faze درهم ریختن پریشان کردن
squalor درهم وبرهمی وکثافت الودگی
torn پاره شده درهم دریده
hodgepodge خوراک همه چیز درهم
dissected sentences test ازمون جملههای درهم ریخته
dissarranged sentences test ازمون جملههای درهم ریخته
hassock کلاله علف درهم پیچیده
hassocks کلاله علف درهم پیچیده
helter skelter بطور درهم وبرهم هرج ومرج
clutter صداهای ناهنجار دراوردن درهم ریختن
cluttered صداهای ناهنجار دراوردن درهم ریختن
fondu درهم داخل شونده ونفوذ کننده
topsy-turvy world [upside-down world] جهان سروته [درهم وبرهم ] [وارونه ]
inosculate درهم باز شدن سردرهم اوردن
tangle درهم گیر انداختن گوریده کردن
snafu اشفته بودن درهم وبرهم کردن
clutters صداهای ناهنجار دراوردن درهم ریختن
tangles درهم گیر انداختن گوریده کردن
muss درهم وبرهم یاکثیف کردن تلاش
dithyramb سرود درهم برهم ووحشیانه یونانیان باستانی
macaron زبان درهم برهمی که بالاتین درست شود
puzzle head که دارای افکارمغشوش و خیالات درهم برهم است
creptation تخریب خلل و فرج بتن همراه با صدای درهم شکستن
streamliner قطار یا هواپیمایی که مقاومت هوا را درهم شکسته وانرا تعدیل کند
hashing تبدیل یک کلید به یک ادرس که در ان کلیدها محل اطلاعات رامعین می کنند درهم سازی
fusion welding اتصال دولبه فلزی به یکدیگرکه با ذوب کردن مستقیم انهاصورت میگیرد و دو فلز درهم نفوذ میکنند
optimal merge tree نمایش درختی یک ترتیب که در ان رشته ها قرار است درهم ادغام گردند تا اینکه حداقل تعداد عملیات رخ دهد
Luddites هریک از کارگرانی که ماشینهای نساجی را چون نیاز به کارگر را کم میکردند درهم میشکستند آدمی که با دگرگونیهای فنی و صنعتی مخالف است
Luddite هریک از کارگرانی که ماشینهای نساجی را چون نیاز به کارگر را کم میکردند درهم میشکستند آدمی که با دگرگونیهای فنی و صنعتی مخالف است
consolidation درهم امیختن تحکیم کردن یکجا کردن یکپارچه
tear down پاره پاره ومتلاشی کردن درهم دریدن
fish design طرح ماهی درهم یا هراتی [این نوع طرح به گونه های مختلف در فرش ایران، ترکیه، چین و هند بکار گرفته می شود.]
endless repeat [به هر نوع طرح بندی که کل متن فرش را تا ناحیه حاشیه پر نماید، اطلاق می شود. مثل طرح بته جقه، ماهی درهم، هراتی و غیره.]
inweave باهم بافتن درهم بافتن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com